#یادت_باشد ❤️💍
#پارت_هشتاد_و_چهارم
ساعت دو و نیم که میشد گوش به زنگ رسیدن حمید بودم.همه وسایل سفره را آماده میکردم تا رسید غذا را بکشم، اکثرا ساعت دو و نیم خانه بود، البته بعضی روزها دیرتر، حتی بعد از ساعت چهار میآمد، موقع برگشت دوست داشت به استقبالش بروم.
آیفون را که میزدم،میرفتم سرپلهها منتظرش میماندم، با دیدنش گل از گلم میشکفت،
روز سومی که حمید طبق معمول ساعت ۹ صبح زنگ زد و سفارش ناهار داد مشغول آماده کردن مواد اولیه کباب کوبیده شدم، همه وسایل را سر سفره چیدم و منتظر شدم تا حمید بیاید و کوبیده را سیخ بزنیم.
حمید سیخها را که آماده کرد شروع کردم به کباب کردن سیخها روی اجاق ، مشغول برگرداندن سیخها بودم که حمید اسپنددونی را روی شعله دیگر گاز گذاشت و شروع کرد به اسپند دود کردن ، تا من کبابها را درست کنم خانه را دود اسپند گرفته بود.
گفتم:«حمیدم این کبابها به حد کافی دود راه انداخته، تو دیگه بدترش نکن»، حمید جواب داد:« وقتی بوی غذا بره بیرون، اگه کسی دلش بخواد مدیون میشیم، اسپند دود کردم که بوی کباب رو بگیره».
حمید روی مبل نشسته بود و مشغول مطالعه کتاب "دفاع از تشیع" بود، محاسنس را دست میکشید و سخت به فکر فرو رفته بود، آنقدر در حال و هوای خودش بود که اصلا متوجه آبمیوهای که برایش بردم نشد، وقتی دو سه بار به اسم صدایش کردم تازه من را دید، رو کرد به من و گفت:« خانوم هرچی فکر میکنم میبینم عمر ما کوتاهتر از اینه که بخوایم به بطالت بگذرونیم، بیا یه برنامه بریزیم که زندگی متاهلیمون با زندگی مجردی فرق داشته باشه».
پیشنهاد داد هم صبحها و هم شبها یک صفحه قرآن بخوانیم، این شد قرار روزانه ما، بعد از نماز صبح و دعای عهد یک صفحه از قرآن را حمید میخواند یک صفحه را هم من، مقید بودیم آیات را با معنی بخوانیم، کنار هم مینشستیم، یکی بلند بلند میخواند و دیگری به دقت گوش میکرد.
پیشنهادش را که شنیدم به یاد عجیبترین وسیله جهازم که یک ضبط صوت بود افتادم، زمانی که خانه خودمان بودیم یک ضبط صوت قدیمی داشتیم که با آن پنج جز قرآن را حفظ کرده بودم.
مادرم هم برای خانه مشترکمان به عنوان جهاز یک ضبط صوت جدید خرید تا بتوانم حفظم را ادامه دهم. هر کدام از دوستان و آشنایان که ضبط صوت را میدیدند میگفتند:« مگه توی این دوره و زمونه برای جهاز ضبط هم میدن؟».
ادامـــه دارد...
#یار_مهربان
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
════༻🌎༺════
@Mano_Donya313