eitaa logo
🌍مَـن وَ دنـیا🌏
776 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
42 فایل
اگـر هر شخص به‌اندازه ساخٺنِ یڪ خانہ؛ وقٺ برای ساخٺنِ خود می‌گذاشٺ ڪار ٺمام بود!💚 . . . مطالب رو دوسٺ داشٺید بمــونید🤞🏼 . ڪپی با ذڪر صلواٺ آزاد💚 .. ارتباط با ادمـین مسابقات👇🏻 @Ghasedak2002 ادمــین تبادل و تبلیــغات📱 @Admin_Tabadol7
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️💍 البته یک ستون هم وسط پذیرایی به این کوچکی داشتیم!باید طوری وسایل را می‌چیدیم که ستون وسط خانه کمترین مزاحمت را داشته باشد، نوه صاحب خانه هر وقت این ستون را می‌دید می‌گفت:« وقتی که ما پایین زندگی می‌کردیم از همین ستون می‌گرفتیم می‌رفتیم بالا، تا دستمون به سقف می‌خورد برمیگشتیم!». دوره عقیدتی حمید یک طرف، امضاء جمع کردن برای شهید گمنام از طرف دیگر در کنار تمیز کردن خانه و چیدن وسایل جهاز حسابی مشغولم کرده بود، بین همه این گرفتاری مشغول جابجا کردن وسایل بودم که از طرف دانشگاه با من تماس گرفتند و خبر دادند که مسابقات کشوری کاراته دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی دقیقا یک روز قبل عروسی افتاده و قرار است در شهر سارب برگزار شود. من ورزش کاراته را تا کمربند زرد پیش پدرم آموزش دیده بودم، بعد هم که رفتم باشگاه و کمربند مشکی گرفتم. تاریخ دقیق مسابقات قبلا اعلام نشده بود، به من گفته بودند احتمال زیاد مسابقات آذرماه باشد، خیالم راحت بود که تا آن موقع ما عروسی را گرفته و حتی مسافرت و ماه عسل را هم رفته‌ایم، اما حالا خبر دادند مسابقه دقیقا روز اول اول آبان ماه برگزار می‌شود. دو دل بین رفتن و نرفتن بودم، شش ماه زحمت کشیده بودم و تمرینات سختی را گذرانده بودم،مسابقات برایم اهمیت داشت، به مربی گفتم:« من برای مسابقه همراهتون میام، فقط منو زودتر برسونید قزوین که به کارهای عروسیم برسم»، مربی که از تاریخ دقیق عروسی خبر داشت خندید و گفت:« هیچ معلومه چی داری میگی دختر⁉️ اون جا که وسط مسابقه حلوا خیرات نمی‌کنن، اومدیم به صورتت ضربه خورد، کبود شد، اون وقت میگن داماد روز اول نرسیده عروس رو زده». کلی خندیدیم و گفتم:« حمیدآقا خودش مربی کاراته‌ست ولی دست بزن نداره، حتی توی مسابقات سعی میکنه ضرباتش طوری باشه که به حریفش آسیبی نزنه»، در نهایت مربی حرفش را به کرسی نشاند و نگذاشت که برای مسابقات به ساری بروم! دوم آبان عید غدیر سال نود و دو روز برگزاری جشن عروسی ما بود، با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسیمان هیچ گناهی نباشد سه روز روزه بگیریم. شبی که کارت دعوت عروسی را می‌نوشتیم حمید یک لیست بلند بالا از رفقایش را دستش گرفته بود و دوست داشت همه را دعوت کند، رفیق زیاد داشت، چه رفقای همکار ، چه رفقای هم هیئتی، چه رفقای باشگاه ، همسایه ها، فامیل، خلاصه با خیلی‌ها رفت و آمد داشت. ادامــــه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════‌‌‌‌༻🌎༺‌‌‌════ @Mano_Donya313