#یادت_باشد ❤️💍
#پارت_چهل_و_چهار
پیامک داده بود که جواب آزمایش را گرفته و همه چیز خوب پیش رفته است، به شوخی نوشتم:«مطمئنی همه چیز حله⁉️ من معتاد نبودم که⁉️».
حمـید گفت:«نه شکر خدا هر دو سالم هستیم».
چند دقیقه بعد پیام داد:« از هواپیما به برج مراقبت، توی قلب شما جا هست فرود بیایم یا باز باید دورتون بگردیم».
من هم جواب دادم«فعلا یک بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیه». دلم نمی آمد اذیتش کنم.
بلافاصله بعدش نوشتم:« تشریف بیارید قلب ما مال شماست، فقط دست و پاهای خودتون رو بشورید مثل اون روز روغنی نباشه».
سر همین چیزها بود که به میگفت خانم بهداشتی! چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم و به این چیزها هم خیلی حساس بودم، ولی حمـید زیاد سخت نمیگرفت، اهل رعایت بود ولی نه به اندازه یک خانم بهداشتی!
بعد از گرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم دو روز بعد عقد کنیم، که این بار هم قسمت نشد، خانواده حمـید رفته بودند سنبل آباد اما کارشان طول کشیده بود، دومین قرار عقد هم به سرانجام نرسید.
چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبار نداشت حمـید دلواپس و نگران بود که این به تاخیر افتادنها من را ناراحت کند.
به من پیام داد:« عزیزم تو دلت دریاست، یه وقت ناراحت نشی، خیلی زود جور میکنم میریم برای عقد».
همان موقع تقویم را نگاه کردم و به حمـید پیام دادم:«روز دهم آبان میلاد امام هادی(ع) هستش، نظرت چیه این روز عقد کنیم⁉️».
حمـید بلافاصله جواب داد:« عالیه، همین الان با پدر و مادرم صحبت میکنم که قطعی کنیم».
روز پنجشنبه مشغول اتو کردن لباسهایم بودم که زنگ خانه به صدا درآمد. لحظاتی بعد مادرم به اتاق آمد و گفت:« حمـید پشت دره، میخواد بره هیئت برای همین بالا نیومد، مثل اینکه باهات کار داره».
چادرم را سر کردم و با یک لیوان شربت به حیاط رفتم. حمـید زیر درخت انجیر ایستاده بود، تا من را دید به سمتم آمد، بعد سلام و احوالپرسی لیوان شربت را به او دادم.
وقتی شربت را خورد تشکر کرد و گفت:« الهی بری کربلا» بعد در حالیکه یک کیسه به دستم می داد، گفت:« مامان برات ویژه گردو فرستاده».
تشکر کردم و پرسیدم :«برای عقد کاری کردی⁉️» سری تکان داد و گفت:« امروز رفتم محضر قطعی برای دهم آبان نوبت گرفتم».
ادامــه دارد...
#یار_مهربان
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
════༻🌎༺════
@Mano_Donya313