به روایت از همسر #شهید :
ازدواجمان سنتی و معرفی من به واسطه دوست مشترک خواهر شوهرم و خواهر خودم بود.
#همسرم خیلی #صبور بودند،بعضی وقتها خیلی سر به سرش میگذاشتم تا بالاخره یک جا عصبانی بشه و به اصطلاح از کوره در بره ،ولی اصلا و ابدا هیچ نشانهای از #عصبانیت در او نمیدیدم.
🍃⚘🍃
خیلی #مهربان و #همراه من بود؛ به خصوص در #درسم. شبهای امتحان تا صبح پا به پای من #بیدار میماند . رشته تحصیلی من در دانشگاه نقاشی بود و کار عملی زیاد داشتم،
#حمیدرضا خیلی #کمکم میکرد و گاهی حتی برخی از #طراحیهای من را هم #میکشید. خیلی توصیه میکرد که درسم را تا دکترا ادامه بدهم و البته #مشاور خوبی در #همه #زمینهها برای من بود.
🍃⚘🍃
توی #دفترچه یادداشتی که #سوریه دنبالش بود، برنامه #هفتگی من را داشت و مرتب #پیگیر کارهای درسی من بود.😭
🍃⚘🍃
#حمیدرضا ماموریتهای زیادی به #سوریه داشت و هربار که خانواده از من جویا میشدند کجاست و کدام شهر، جوابم این بود که من از جای ماموریتش بیاطلاعم و واقعیتش هم همین بود. من فقط میدانستم #سوریه است.
🍃⚘🍃
کار در کارخانه ی آجر پزی به حدی سخت و توان فرسا بود که قوی ترین جوان ها هم فقط یک روز میتوانستند آنجا طاقت بیاورند و به همین دلیل اغلب کارگران کارخانه را ترک های مهاجر تشکیل می دادند.
هوش و ذکاوت بالایی داشت. در بازی های گروهی سرگروه و برنامه ریز بود و اغلب ، تیمش برنده ی میدان می شد. عاشق #طبیعت و #ورزش و #هنر بود. هر گاه فراغتی داشت با خواهر زاده هایش به شکار می رفت.
🌸
از بین ٣ الی ۴ جوان ، ایشان و خواهر زاده اش دو نفر از آنها بودند که مدام در آنجا کار می کردند.این شرایط کاری از ایشان مردی #صبور ، #غیرتمند ، #خانواده دوست ، #خوش قلب ، #متواضع و #سفره دار ساخته بود.🌸
۵