شهدایی
#رمان #مبارزه_با_دشمنان_خدا #پارت_هشتم اون شب، حاجی با اصرار من رو برد خونه اش،منکه هم جایی برای ر
#رمان
#مبارزه_با_دشمنان_خدا
#پارت_نهم
بلافاصله یک برنامه هدف گذاری شده درست کردم، مرحله اول، نفوذ بین اقوام مختلف، مرحله دوم، شناسایی اخلاق، فرهنگ و تفکرات و نقاط قوت و ضعف تک تک شون بود، نقش و جایگاه
اسلام بین اونها، میزان و درصد نفوذ شیعیان در بین حکومت و قدرت.
مرحله سوم، شناسایی علت شیعه شدن تازه مسلمان ها، شیعیان از چه راهی اونها رو شست و شوی مغزی داده بودن؟
و آخرین مرحله، پیدا کردن راهکارهای نابودی شیعه در هر فرهنگ و قوم و ملیت بود.
بالخره ماموریت من شروع شد، مرحله اول، نفوذ.
همزمان باید مطالعاتم رو هم شروع می کردم، یک ماه دیرتر از بقیه اومده بودم ،زمانم رو
تقسیم کردم، سه ساعت می خوابیدم و بیست و یک ساعت، تلاش می کردم دیگه هیچ چیز جلودار من نبود.
****
کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه می کردم.
بین بچه ها می چرخیدم و با اونها دوست می شدم، هر کاری از دستم برمیومد براشون می کردم،اگر کسی مریض می شد و تب می کرد تا صبح بیدار می موندم ازش مراقبت می کردم.
سعی می کردم شاگرد اول باشم و توی درس ها به همه کمک کنم، برای بچه ها هم کلاس عربی و مکالمه میزاشتم، توی کارها و انجام کارهای خوابگاه پا به پای بچه ها کمک می کردم.
چون هیچ کس از شستن توالت ها خوشش نمیومد، شیفت سرویس ها رو من برمی داشتم،
از طرف دیگه، همه می دونستن من نور چشمی حاجی هم هستم، همه اینها، دست به دست هم داده بود و من، کانون توجه و محبوب خوابگاه و رئیس طلبه ها شدم.
تمام ملیت ها حتی با وجود اختلافات عمیقی که گاهی بین خودشون هم بود، بهم احترام
میزاشتن، و زمانی این نفوذ کامل شد که کار یکی از بچه ها به بیمارستان کشید.
ایام امتحانات بود و برنامه ها و حجم درس ها زیاد، هیچ کس نمی تونست برای مراقبت بره بیمارستان، از طرفی مراقبت ویژه و لگن گذاشتن و ... توی اون شرایط درس و امتحان خودم
رو هم باید می خوندم.
وقتی با این اوضاع، شاگرد اول شدم کنترل کل بچه ها اومد دستم،اعتبار و محبوبیت، دست به دست هم داد، حتی بین اساتیدی که باهاشون درس نداشتم هم مشهور شده بودم
#ادامه_دارد...
🔴 #اینرمانواقعیاست
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
یک روز بچه ها به من پیشنهاد کردند که اذان بگویم؛ من هم پذیرفتم. « الله اکبر، الله اکبر»!
عراقی ها صدای اذان را که شنیدند، به سوی آسایشگاه آمدند و به دنبال موذّن گشتند. چون کسی را پیدا نکردند، چند فحش آبدار نثار همه کردند و رفتند. می خواستیم نماز بخوانیم که آمدند و من را بردند. گویا جاسوس ها لو داده بودند.
در بازجویی از من خواستند که به امام خمینی توهین کنم؛ زیر بار نرفتم. خالد که یکی از خشن ترین سربازان اردوگاه بود را صدا کردند. همین که او آمد، دست سنگینش را با تمام توان به طرف صورتم پرتاب کرد. خالد بعثی، نشان ماندگاری برایم گذاشت؛ پرده ی گوشم پاره شد.
راوی: عبدالله عاشوریان
منبع: کتاب قصه ی نماز آزادگان، صفحه:143
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@Martyrs16
یه پسری که تو هئیت حضرت زهـرا
سینه زده تا انتقام سیلی مادرشو نگیره اروم نمیشه✌️
هدف سوریه رفتنِ شهیدهادی ذالفقاری انتقام سیلی حضرت زهرا بود💔
پسر باس رو مادرش غیرت داشته باشه
#شهیدهـادےذوالفقاری
#یادشباصلوات
#کانال شهدایی
[@Martyrs16]
صلوات خیلی دوست داشت. پشت ماشینش نوشته بود. اسمش توی تلگرام صلوات بود.
کلی از اسباب بازی های بچگیاش را نگه داشته بود. یک خرده از وسایلش را داد به پسر من و مقداری به بچهی برادرم.
انگشتر زیاد داشت. دُر و عقیق و فیروزه. رنگ روشن میپوشید. میخواست دل خانمش را به دست بیاورد. پسر خانه که بود سروسنگین تر میچرخید؛ ولی عقاید و مرامش مثل قبل بود.
ماه رمضان که تمام میشد خانمش میگفت:(( محسن گفته چندتا از روزههام به دلم نچسبیده.)) دوباره میگرفت.
کل محرم و صفر مشکی می پوشید و درگیر مراسم های مذهبی موسسه بود. در کودکی و نوجوانی هم قاتی دستهها عزاداری میکرد. در دوران دانشگاه در دسته ها شیپور میزد. بچهتر که بود در دستههای عزا زنجیر میزد. زنجیر کوچکی داشت که خیلی حساس بود کسی بهش دست نزند.
بچهام کوچک بود. داشتم بهش آب میدادم. آمد کنارم ایستاد. گفت به سه نفس آب را بدهبخورد.
بعد هم گفت:(( دایی! بگو یاحسین.))
#شهید_محسن_حججی
#شهید_مدافع_حرم
#کانال شهدایی
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا شهید هست رفیقِ دلِ من ...
میل همراه شدن با دگران نیست مَرا ...
#رفیق_شهیدم
#شهید_محسن_حججی
♦️نام شهید بزرگوار : سید محمد سعید آل طه
♦️تاریخ تولد : ١٣٤٥/٠٣/٠١
♦️محل تولد : شهر اردکان ، استان فارس
♦️دین و مذهب : اسلام
شيعه
♦️ ملّیت : ايرانى
♦️محل شهادت : منطقه عملیاتی شلمچه
♦️تاریخ شهادت : ١٣٦٥/١٠/٢٤ (همزمان با سالروز شهادت حصرت فاطمه [س])
♦️نحوه شهادت : عملیات کربلای ٥
♦️محل مزار : گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) ، قم
#معرفی_شهید
#کانال شهدایی
[@Martyrs16]
#حاج_احمد_متوسلیان :🌷
ما انقلاب کردیم که از کلمات
اجنبی استفاده نکنیم ،
#نگو_مرسی !
بگو خدا پدرتو بیامرزھ ...
@Martyrs16
شهدایی
#حاج_احمد_متوسلیان :🌷 ما انقلاب کردیم که از کلمات اجنبی استفاده نکنیم ، #نگو_مرسی ! بگو خدا پدرتو
پاوه که بودیم، حاج احمد صبحها بعد از نماز ما را به ارتفاعات شهر میبرد و توی آن برف و یخبندان باید از کوه بالا میرفتیم. بالا رفتن از کوه خیلی سخت بود، آن هم صبح زود. اما پایین آمدن راحت بود؛ روی برفها سُر میخوردیم و ده دقیقهای برمیگشتیم. حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما میایستاد و به بچهها خسته نباشید میگفت و از آنها پذیرایی میکرد.
یکبار که در حال برداشتن خرما بودم، گفتم «مرسی برادر» گفت: «چی گفتی؟»، فهمیدم چه اشتباهی کردم، گفتم: «هیچی گفتم دست شما درد نکنه.» گفت: «گفتم چی گفتی؟» گفتم: «برادر گفتم خیلی ممنون» دوباره گفت: «نه اون اول چی گفتی؟» من که دیگر راه برگشتی نمیدیدم، گفتم: «خرما را که تعارف کردین گفتم مرسی» گفت: «بخیز».
سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت 8 صبح، واقعاً کار دشواری بود. اما چارهای نبود باید اطاعت امر میکردم. بیست متری که رفتم، دیگر نتوانستم ادامه بدهم. انرژیام تحلیل رفته بود. روی زمین ولو شدم و گفتم: «دیگه نمیتونم»؛ حاج احمد گفت: «باید بری»، گفتم: «نمیتونم»، والله نمیتونم»، بعد با ضربهای به پشتم زد که نفهمیدم از کجا خوردم!
ظهر که همدیگر را دوباره دیدیم، گفتم: «حاج احمد اون چه کاری بود که شما با من کردی؟ مگه من چی گفتم؟ به خاطر یک کلمه برای چی منو زدین؟»، گفت: «ما یک رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم. ما خودمون فرهنگ داریم. زبان داریم. شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید. به جای این حرفها بگو خدا پدرت رو بیامرزه!»
داستان جالب احمد متوسلیان
برای کلمه #مرسی
#حاج_احمد_متوسلیان✨🕊
#کانال شهدایی
@Martyrs16
شهدایی
#رمان #مبارزه_با_دشمنان_خدا #پارت_نهم بلافاصله یک برنامه هدف گذاری شده درست کردم، مرحله اول، نفوذ
#رمان
#مبارزه_با_دشمنان_خدا
#پارت_دهم
.....وقتی با این اوضاع، شاگرد اول شدم، کنترل کل بچه ها اومد دستم، اعتبار و محبوبیت، دست به دست هم داد، حتی بین اساتیدی که باهاشون درس نداشتم هم مشهور شده بودم،
دیگه اگر کسی، آب هم می خورد، من ازش خبر داشتم، توی یک ترم، اولین مرحله از ماموریتم به پایان رسید.
****
دیگه هیچ چیز جلودارم نبود، شده بودم رئیس شیعه ها و از عمق دلم بهشون می خندیدم.
به کسی اعتماد کرده بودن که قسم خورده بود با دستان خودش #سر_346 شیعه رو می بره.
هر چی به فاطمیه نزدیک تر می شدیم، تصویر کله پاچه عُمر بیشتر جلوی چشمم میومد و آتش خشمم داغ تر می شد.
بین بچه ها پیچید که امسال سخنران فاطمیه، آیت الله فاطمی نیاست، خیلی خوشحال بودن، وقتی میزان ارادت شون رو دیدم تصمیم قاطع گرفتم که باید برم، هم از نزدیک بیینمش و به
صحبت هاش گوش کنم، و هم کامل بشناسمش.
با بچه ها رفتم و به هر زحمتی که بود توی آبدارخونه حسینیه مشغول شدم،
سخنرانی شب اول شروع شد، از سقیفه شروع کرد، هر لحظه منتظر بودم به خلفا اهانت کنه اما بحث عمیق و منطقی بود، حتی سر سوزن به کسی اهانت نکرد، بر اساس کتب شیعه و
سنت حرف می زد، دقیقا خلاف حرف وهابی ها.
اگر چه نمی تونستم اونها رو قبول کنم اما مغزم پر از تناقض شده بود، تناقض ها و سوالاتی که
ده شب، خواب رو از چشم هام گرفت، و این آغاز طوفان من بود.
طوفانی که منو سر دو راهی قرار داده بود، طوفانی که هرچه بیشتر فکر میکردم، کمتر به نتیجه میرسیدم.
فاطمیه تمام شده بود، اما ذهن من دیگه آرامش نداشت،توی سینه ام آتش روشن کرده بودن.
تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم،حتی شب ها خواب درستی نداشتم، تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت، فارسی و عربی رو زیر و
رو کردم، هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد.
کم کم کارم داشت به جنون می کشید، آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی
دیوار و از خوابگاه بیرون زدم، به بهانه حرم خوابگاه نرفتم،تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم...
#ادامه_دارد...
🔴 #اینرمانواقعیاست
چراانقدرپرشدیمازحرفمردم؟!🤔•
مردممسخرممیکنندچادرسرمکنم...
مردممسخرممیکنندبرممسجدنماز...
مردممسخرممیکنندباشهداانسبگیرم...
مردممسخرممیکنند....
رضایمردمیارضایخدا😶-!
کجایکاریمشتیحرفمردمو
ازگوشاتبریزبیرون
واسهخداتزندگیکن!🖐🏻"
ببینخداچجوریدوستداره :)
#بدون_تعارف
#شاید_تلنگرانه
@Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[💔🥀]
دسـتـہمـاروبـگیـریـد...
اۍشهدادرایـنشلوغۍدنیافـراموشتاننـکردیم..
درشــلوغےآخـرتفـرامـوشـمـاننـکنـید
#شهیدانھ
#کانال شهدایی
[@Martyrs16]
شهید مدافع حـرمـ 🌸 #علی_اصحابی
• تاریخ #شهادت: ۱۷ #آذر ۹۴
• #محل شهادت: لاذقیه حلب
• مزار: گلزار شهدای مجن شاهرود
نماز برای حاجت روایی به نقل از شهید #علی_اصحابی🌹
روزی از روزها که به خانه شهید رفتم می خواستم نماز بخوانم رفتم جانماز بگیرم تواتاق ..
گفت: در قنوت نمازت ایه هشت سوره مبارکه ال عمران را بخوان حفظ کن هم ثواب زیاد داره وهم حاجت روا میشی حال قنوت نمازم هم برام خاطراتش را زنده نگه داشته...
#راوی_خواهر_شهید
بار پروردگارا ما را به باطل میل مده از لطف خویش رحمتی عطا فرما که همانا تویی بخشنده ی بی عوض وبی منت. #معنی_ایه_هشت
#سوره_مبارکه_ال_عمران
هدایت شده از شهدایی
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣#قرارعاشقی❣ ❣هرشب❣
بخوان جان آقام عج💚
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️
🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚
❤️دعــای سـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️
💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💚
#اللھمعجللولیڪالفرج
#سلامتی_تعجیل_در_فرج_آقا_امام_زمان_عج
#5صلوات و 3 تا سوره توحید
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
کانال شهدایی🕊
@Martyrs16