💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم عبدالحسین یوسفیان
♨️اینم عاقبت تأخیر در نماز
صدای اذان را که میشنید، دست از کار میکشیــــد؛ وضو میگرفــــت و بااخــــلاص در درگاه خدایش نمــــاز میخواند. نمازخواندنش دیـــدنی بـــود؛ تا به حال کسی را با این حــــال و خلــــوص ندیده بودم😍
یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم؛ کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم. صــــدای اذان را میشنیدیم که عبدالحسین گفت: «پیــــاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویــــم!» یکی از دوستان گفت: «تا گردان راه زیادی نیســــت؛ در گــــردان نمازمان را میخوانیــــم»🤨
در طول مسیــــر، عبدالحسین دائمــــاً میگفت: «اگر در زمــــانِ نماز اول وقت تأخیــــر بیفتد، در تمام کارها تأخیــــر میُفتد!» یکهــــو برای ماشین اتفاقی افتاد و بدلیل آن مشکل، توقّف کردیم. عبدالحسین خندهای کرد و گفت: «اینم عاقبت تأخیــــر در نمــــاز»😏
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
📜| #خاطره
🍃| #خبر_شهادت
شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم
مهر محمدرضا از دلم جدا شده است آن موقع
نیمهشب از خواب بیدار شدم. حالت غریبی
داشتم، آن شب برادر شهیدم در خواب به من
گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من
است.
صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود.
به بچهها و همسرم گفتم شما بروید بهشت
زهرا(س) من خانه را مرتب کنم. احساس
میکردم مهمان داریم.عصر بود که همسرم،
مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت
زهرا(س)آمدند.
صدای زنگ در بلند شد. به همسرم گفتم حاجی
قوی باش خبر شهادت محمدرضا را آوردهاند.
وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه
محمدرضا زخمی شده است.
من میدانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است....
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
وچہزیباگُفتاینشیرمرد:یادمون
باشہڪہهرچیبرایخداڪوچیڪیڪُنیم
درنظردیگرانبزرگمونمیڪنہ(:!'🌱
#ڪلامشھیدخرازۍ
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
💢 امتیاز خانواده شهید
رفته بودم کارگزینی.
مسئول کارگزینی میگفت: حاج سید احمد، حق و حقوق "خانواده ی شهید" بودنش را از هیچ حیثی (درجهای، مالی و...) نگرفته است.
یک سری فرم به من داد و گفت: اینها را بده حاجی پر کند، تا حداقل در بازنشستگی برایش منظور شود.
آمدم و با خوشحالی به ایشان گفتم و خوشحال بودم که کمکی کردم، ولی حاجی به قدری ناراحت شد و برآشفت که کمتر دیده بودم.
بعد با آن مسئول تماس گرفت و با ناراحتی گفت: آنها (پدر و برادر شهیدم) رفتند و برای خودشان بهشت را خریدند؛ به من چه ارتباطی دارد که من امتیازی بگیرم!!
"خاطرات سردار شهید سید احمد قریشی"
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
📲#استوری
دیگر تنها گریه حالم را میداند🥲💔
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
شهدایی
«بانکاطلاعاتشهداءمدافعحرم»: دو برادر شهید مجتبی و مصطفی بختی #شهادت ۹۴/۴/۲۲ #الگوبرداری_از_شهد
#معرفی_کتاب
📌نام بچههایش را از مصطفی و مجتبی به بشیر و جواد تغییر داده و آنها با همین نام عنوان پاسپورت افغانستانی گرفته و راهی شام شدهاند.
🔺ماجرای مدافع حرم شدن دو برادر مشهدی را در «سه نیمه سیب» بخوانید.
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽دلتنگیهای شاعرانه دختر شهید مدافع حرم فاطمیون #ذاکرحسین_کریمی برای پدر شهیدش
💔💔
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
شهدایی
📜| #خاطره 🍃| #خبر_شهادت شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است آن موقع ن
📜| #خاطره
🍃| #راه_شهادت
مادر شهید روایت میکند:
«یک چیزی که برایم عجیب بود، این بود که ایمان
خودش بود که باور داشت که شهید میشود، و در
راه ایمانش هم از همه چیزهایی که علاقه داشت گذشت.
محمدرضا به موتورش علاقه خاصی داشت،روزی
که میرفت، به من گفت که دو روز دیگر دوستم
میآید و موتور را میبرد، موتورم را به او بخشیدم.
بهموهایشهمخیلیعلاقه داشت،وقتی میخواست
برود موهایش را از ته زد و کچل کرد. وقتی بعد از
شهادتش وسایلش را جمعکردیم، بیشتر از یکساک
کوچک نبود، حتی لباس و کفش نویی را که قبل از
رفتنش برایش خریده بودم هم بخشیده بود.»
خیلی راحت از اموال شخصیاش گذشت؛ فکر
میکنم باید به یک درجه از ایمان و عرفان رسیده
باشد، که راحت از تمایلات و خواسته هایش بتواند بگذرد...»
#شهید_محمدرضا_دهقان
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
{♥️📿}
•
•
میگهکه:نسبتماباغیبتِامامزمانعجلاللهمثلهمونبچهایمیمونهکهدستتویِ
دستِباباگذاشتهبودهولیالانکهگمشده، میگهپدرمگمشده؛درحالیکهپدرشگمنشده!
اینبچهاستکهتوغیبتوسرگردونیه:)
#اینصاحبنا
•
•
{📿♥️} ☜ #امام_زمان
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
「سلام اربابم✋💙」
🍒✨صبح علی الطلوع
🌺✨سلامٌ علے الحسین😌✋
🍇✨بالدمِ والدُموع☺️
🎁✨سلامٌ علے الحسین🤩✋
♥️✨این عین عاشقے ست😍
🥝✨ که هر روز میشود😃
🔮🎁با نامتان شروع😊
💛🌹 سلامٌ علے الحسین✋😇
🌺✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ
🌺✨ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن . . .🌸💐
+الـتماسِ دعـای فـراوان . . . ♥️
❁🌙 #سلام_اربابم ✋🏻💐
Panahi-GolchinMoharram1391[02].mp3
6.17M
حسین!
نیا که نامه ها فریبه.....💔😭
مرام کوفیا عجیبه...
#یاد-سیدوسالارشهیدان -یاحسین-مظلوم💔🥀
#کانال شهدایی
[@Martyrs16]
اے خـواهـران حجـاب و عصمـت و پاڪدامنـے را سرلـوحہ زندگے خودتـان قـرار دهیـد ، و همیشہ فاطمہ وار و زینـب گونہ زنـدگے و مبـارزه کنیـد
#شہیدمحمـدرضـاموحددانـش
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
👈 خیلی به بحث #حجاب اهمیت میداد...
وقتی چهارشنبه ها از حوزه بیرون میزدیم تا برویم خانه، مصطفی سرش را پایین مینداخت و اخم هایش را در هم میکرد...
میپرسیدم :چی شده باز ؟!
با دلخوری میگفت: این همه شهید ندادیم که ناموس مملکت با این سر و وضع بیرون بیاد😔💔
#الگوی_خودسازی
#شهیدمصطفے_صدرزاده🌹
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
برادر شهیدم ...
تو به دیدبانی دل من مشغولی و باخبری از حال من...!!
خدا کند دلم دلت را نرنجاند ...!!
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی🕊🌹
#دلنوشته_هاے_یک_جامونده
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
شهدایی
برادر شهیدم ... تو به دیدبانی دل من مشغولی و باخبری از حال من...!! خدا کند دلم دلت را نرنجاند ...!
مگه نه که رفیق شهیدم هستی؟
رفیق بیاکه رفیقت جزتودرتنهاییاش رفیق نداره ...😭
رفیق گمنامم میدانی که دل رفیقت بدجورگرفته ...؟
مگه نه که توهمیشه رفیقم بودی و هستی ...
دست این رفیق زمینیت رو بگیر دلش بدجورگرفته ...💔😔
نکند که دلم دلت را رنجانده ...؟!
دستم بگیرتوبگوبه خدایت که کمکم کنه مگرنمیبینی که حال دلم داغونه ....؟💔
حال رفیقت میبینی و کاری نمیکنی؟
مگه نمیبینی روش نمیشه به خداچیزی بگه ...؟
اگررفیق شهیدم حالم رو نداند
چوروی گفتن به خداندارم
پس دیگرتنها گریه حالم رو میداند ...؟!
#دلنوشته_هاے_یک_جامونده
شهدایی
🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_پنجاه_و_پنجم : دستخط تم
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_پنجاه_و_هفتم : محشری برای بی بی
با همون حال، تلفن رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ...
آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم ... چند دقیقه ... تلفن به دست ... فقط گریه می کردم ... از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ...
آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ... ده دقیقه بعد از رسیدن خاله ... دایی و زن دایی هم رسیدن ... محشری به پا شده بود ...
کمی آروم تر شده بودم ... تازه حواسم به ساعت جمع شد... با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ ... رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم ...
با الله اکبر نماز ... دوباره بی اختیار ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم ... برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم ... یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ... حال و هوای نمازم ... حال و هوای نماز نبود ...
مادربزرگ رو بردن ... و من و آقا جلال، پارچه مشکلی سر در خونه زدیم ... با شنیدن صدای قرآن ... هم وجودم می سوخت ... و هم آرام تر می شد ...
کم کم همسایه ها هم اومدن ... عرض تسلیت و دلداری ... و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم ... هر کی به من می رسید ... با دیدن حال من، ملتهب می شد ... تسبیح مادربزرگ رو دور مچم پیچیده بودم ... و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد ... بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ...
با رسیدن مادرم ... بغضم دوباره ترکید ... بابا با اولین پرواز ... مادرم رو فرستاده بود مشهد ...
🔷🔷🔷🔷🆔 @Martyrs16
💠#قسمت_پنجاه_و_هشتم : تلقین
با یک روز تاخیر ... مراسم تشییع جنازه انجام شد تا همه برسن ... بی بی رو بردیم حرم و از اونجا مستقیم بهشت رضا ... همه سر خاک منتظر بودن ...
چشمم که به قبر افتاد ... یاد آخرین شب افتادم ... و زیارت عاشورایی که برای بی بی می خوندم ... لعن آخرش مونده بود ... با اون سر و وضع خاکی و داغون ... پریدم توی قبر ...
ـ بسم الله الرحمن الرحیم ... اللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى و ...
پدرم با عصبانیت اومد جلو تا من رو بکشه بیرون ... که دایی محمد جلوش رو گرفت ... لعن تموم شد ... رفتم سجده ...
- اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلٰى مُصابِهِمْ ... اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰى عَظيمِ رَزِيَّتى ... اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ ...
صورت خیس از اشک ... از سجده بلند شدم ... می خواستم بیام بیرون که دایی محمد هم پرید توی قبر ... دستم رو گرفت ... و به دایی محسن اشاره کرد ...
- مادر رو بده ...
با هم دیگه بی بی رو گذاشتیم توی قبر ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
ـ من میگم تو تکرار کن ... تلقین بخون ...
یکی از بین جمع صداش رو بلند کرد ...
ـ بچه است ... دفن میت شوخی بردار نیست ...
و دایی خیلی محکم گفت ...
ـ بچه نیست ... لحنش هم کامل و صحیحه ...
و با محبت توی چشم هام نگاه کرد ...
ـ میگم تو تکرار کن ... فقط صورتت رو پاک کن ... اشک روی میت نریزه ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Martyrs16
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
شهدایی
🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_پنجاه_و_هفتم : محشری بر
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_شصت_و_سوم : شانه های یک مرد
دنبال مامانم رفتم توی آشپزخونه ... داشت نون ها رو تکه تکه می کرد ...
ـ مامان ...
- جانم؟ ...
ـ قدیم می گفتن ... یکی از نشانه های مرد خوب اینه که ... یکی محکم بزنی روی شونه اش ... ببینی از روش خاک بلند میشه یا نه ...
خندید ...
ـ این حرف ها رو از بی بی شنیدی؟ ...
ـ الان همه بچه های هم سن و سال من ... یا توی گیم نتن... یا توی خیابون به چرخ زدن و گشتن ... یا پای کامیپوتر مشغول بازی ... نمیگم بازی بده ... ولی ...
مکث کردم و حرفم رو خوردم ... چرخید سمت من ...
ـ میشه من وقتم رو یه طور دیگه استفاده کنم؟ ...
ـ مثلا چطوری؟ ...
- یه طوری که حضرت علی گفته ...
لبخندش جدی شد ... اما نگاهش هنوز پر از محبت بود ...
- حضرت علی چی گفته؟ ...
- خوش به حال کسی که تفریحش ... کارشه ...
با همون حالت ... چند لحظه بهم نگاه کرد ...
ـ ولی قبل از حضرت علی ... زمان پیامبر بوده ... که گفتن ... علم را بجوئید حتی اگر در چین باشد ...
رسما کم آوردم ... همیشه جلوی آرامش، وقار، کلام و منطق مادرم ... از دور مسابقات خارج می شدم ... سرم رو انداختم پایین و از آشپزخونه رفتم بیرون ...
لباسم رو عوض کردم و آماده شدم که برم مدرسه ... و عمیق توی فکر ...
ـ خدایا ... یعنی درست رفتم یا غلط ...
کیفم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون ...
🔷🔷🔷🔷🆔 @Martyrs16
💠#قسمت_شصت_و_چهارم : قول زنانه
تا چشم مادرم بهم افتاد ... صدام کرد ... رفتم سمت آشپزخونه ...
ـ بازم صبحانه نخورده؟ ...
ـ توی راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم ...
ـ قبل رفتن سعید رو هم صدا کن پاشه ... خواب می مونه ...
برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر ...
ـ می شناسیش که ... من برم صداش کنم ... میگه به تو چه؟ ... و دوباره می خوابه ... حتی اگر بگم مامان گفت پاشو...
دنبالم تا دم در اومد ... محال بود واسه بدرقه کردن ما نیاد ... دوباره یه نگاهی بهم انداخت ...
ـ ناراحتی؟ ...
ژست گرفتم و مظلومانه نگاش کردم ...
ـ دروغ یا راستش؟ ...
هنوز یه قدم دور نشده بودم که برگشتم ...
- حالا اگه مردونه قول بدم ... نمره هام پایین نیاد چی؟ ...
خندید ...
- منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فکر کنم ... ولی قول نمیدم اجازه بدم ... اما اگه دوباره به جواب نه برسم ...
پریدم وسط حرفش ...
- جان خودم هیچی نمیگم ... ولی تو رو خدا ... از یه طرفی فکر کن که جوابش بله بشه ...
اون روز توی مدرسه ... تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد ... تازه یادم اومد دیروز توی گیم نت قرار داشتیم ... و من رسما همه رو کاشته بودم ...
مجبور شدم کل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون ساندویچ بخرم ... تا رضایت بدن و حلالم کنن ... بالاخره مرده و قولش ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Martyrs16
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
در عملیات فتح المبین حسین آقا مورد اصابت ترکش قرار گرفت اما ایشان تا پایان عملیات هیچ چیزی در مورد مجروحیتش به ما نگفت . تا اینکه عملیات تمام شد ما می خواستیم به عقبه برگردیم که متوجه شدیم حسین آقا زخمی شده است من خیلی تعجب کردم که چطور ایشان توانسته با این خونریزی طاقت بیاورد .
شهید حسین جواننامی
منبع: اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش فقط یه تماس از ابراهیم داشتم...
#شهید_ابراهیم_هادی
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌸در محضر شهیدان:
🔹خداوندا، به ما توفیق عبادت و اطاعت عنایت فرموده و ما را از شر هوای نفس محفوظ بدار.
بارخدایا، به ما یاری کن تا با اسلام راستین آشنایی پیدا کرده و در عمل به تعالیم آن بکوشیم.
ایزدا، ما را در کسب علم و ترویج فرهنگ قرآن و اسلام در مدارسمان یاری و موفق دار.
الها! بما قدرتی عنایت کن که پرچم لا اله الا الله را بر سراسر جهان به اهتزاز درآوریم.
خداوندا، کشور اسلامی ما را از کشورهای تجاورزگر و سلطه طلب بی نیاز دار.
بار الها، اخلاق اسلامی، آداب و عادات قرآنی را بر کشور عزیزمان ایران و مدارسمان حاکم بگردان.
بار ایزدا، به رهبر کبیرمان امام خمینی عمر و توفیق بیشتر عنایت دار تا با رهنمودهایش مسلمین و مستضعفین جهان به استقلال و آزادی واقعی دست یابند.
خداوندا، ایران و اسلام را از شر کفار و منافقین و حیلههای زورمداران شرق و غرب و نوکرانشان به دور داشته، رزمندگانمان را در جبهههای حق علیه باطل پرتوان و پیروز بدار.
کریما، ما را در صدور انقلاب خونبارمان به جهان، توان ده و آن را تا انقلاب مهدی (عج) استوار بدار.
همسرم بدان که من نسرین کسی که تو را دوست دارد، شهادت را هم بسیار دوست میدارم، چون خدای خود را در آن زمان پیدا میکنم.
از تو میخواهم اگر میخواهی فردی خداگونه باشی و درس دهنده، از امروز و از این ساعت سعی کنی تماس خود را با خدای خویش بیشتر کنی و همین طور معلّمی باشی جدّی.
🌷قسمتی از وصیتنامه شهیده نسرین افضل
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری
🌿 هادی اگر تویی که کسی گم نمیشود
🌸 ولادت امام علی النقی الهادی (ع) مبارک باد 🌸
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🥀🕊#لاله_های_زینبی
🌾سیدرضا درسوریه،به سادگی وخاکی بودن نیزمعروف بودندو درسوریه به نام"ابوعلی"معروف بودند.سیدرضا با مردم سوریه خوش رفتار و مهربان بود.به کودکانی که والدینشان را از دست داده بودن کمک ورسیدگی میکرد.به کسانی که غذایی برای خوردن نداشتند ازغذای خود به آن هامیبخشید.
🌴شهیدمراثی درسالهای۹۲،۹۳ ،۹۴و۹۵ طی مأموریتهای چندین ماهه به سوریه رفت.ایشان در سوریه فرمانده قرارگاه حضرت رقیه حلب بود و درسوریه از افراد شناخته شده وشجاع ومتخصص بودطوری که زبانزد دوست ودشمن بود وشایدبه همین دلیل بودکه برایش کمین گذاشتند و اورابه شهادت رساندند.
🌷سیدرضا ازآن جاکه دوست نداشت کارهایش رابه دیگران بسپارد،به جای فرستادن یکی اززیر دستان خودبرای بازرسی ازمحور،خودبرای بازرسی می رفت که درهنگام یکی از بازدیدهای محورحلب در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۳مورد اصابت گلوله ی تیرانداز تکفیری ازناحیه سر قرار گرفت.مدتی بعدبه بیمارستانی درسوریه منتقل شدوپس از ساعتی به دیارمعبود شتافت.😭
🌹#رزمنده_دیروز_مدافع_ امروز
#شهید_سردار_حاج سیدرضا_ مراثی
#سالروز_شهادت🕊
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]