🌷🌷🌷
شش راه آسان برای بدست آوردن ثواب هم در این دنیا و هم پس از مرگ
🔸 به شخصی یک قرآن هدیه کن،
هرگاه تلاوت کرد ثوابش به تو میرسد.
🔸 به یک بیمارستان یا درمانگاه یک ویلچر هدیه کن،
هر مریضی استفاده کرد ثوابش به تو میرسد.
🔸در تعمیر و ساخت مدرسه شرکت کن،
هرکس در آنجا علم بیاموزد ثوابش به تو میرسد.
🔸 در جای پر ازدحام، آب سردکن بگذار،
هرکس آب بنوشد ثوابش به تو میرسد.
🔸 یک درخت یا نهال بکار،
هر انسان یا حیوان استفاده کند ثوابش به تو میرسد.
🔸 از همه آسان تر،
مطالب خوب را به اشتراک بگذار، هرکس عمل کرد ثوابش به تو میرسد.
🌷🌷🌷
حرف بند تنبانی
در زمان امیر کبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که هر کس در
مغازه اش از همه نوع جنسی می فروخت. به دستور امیر کبیر هر کسی
ملزم به فروش اجناس هم نوع با یکدیگر شد، مثلا پارچه فروش فقط
پارچه، کوزه گر فقط کوزه و همه به همین شکل.
پس از مدتی به امیر
کبیر خبر دادند شخصی به همراه توتون و تنباکو، بند تنبان، هم می
فروشد، امیر کبیر دستور داد او را حاضر کردند و از او دلیل کارش را
پرسیدند، آن شخص در جواب گفت: کسی که تنباکو از من می خرد
ممکن است هنگام استعمال به سرفه بیافتد و در اثر این سرفه بند تنبانش
پاره شود. لذا من بند تنبان را به همراه تنباکو می فروشم.
از آن زمان هرکسی که حرف چرت و پرت و بی ربط میزند میگویند
حرفای بند تنبونی میزنه
خدایا ما را بارانی فرو بار که به برکت آن، آب در تپه ها جاری شود، چاه ها پر آب گردد، رودها جاری شود، درختان بروید و ارزانی در شهرها رخ نماید.
خدایا! تو را به نام بلندت می خوانم که چون بر کوه اش نهی، از هم بپاشد، وقتی بر آسمان گذاری، پاره پاره شود، چون بر ستاره ها نهی، فرو افتند و آن هنگام که بر زمین گذاری، هموار گردد.
ای بهترین عطا بخش! روز به نام تو روشن است و شب به اذن تو تاریک، سیلاب به نام تو روان می شود و روزی از سوی تو عطا می گردد.
آسمان به نور تو نورانی
زمین به پرتو تو روشن
و رحمت تو، شرق و غرب عالم را فراگیر است
ای مهربانترین مهربانان مارا در رسیدن به آرزوهایمان یاری کن.آمین
بخشی از صحیفه سجادیه
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
💐آموختم که هیچ دارویی ،
نمیتواند همچون "اُمید"
آدمی را ایستاده نگه دارد!
آموختم که در همه حال
و همه وقت باید عشق ورزید
حتی در زمان خستگی ، بیماری و یاس.
آموختم که جنگیدن همیشگی برای نداشته ها
چشم ها را به روی داشته هایمان می بندد
گاهی باید با خیالی آسوده زندگی کرد
رها از هر نبردی و شکستی...
آموختم که هیچ دارویی ،
نمیتواند همچون "اُمید"
آدمی را زنده نگه داشته باشد!
زندگی بیاورد ، عشق ببخشد...🌼🍃
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
ممکنه فردا بمیری ...
پس اون تیشرتو بخر
راجبِ اون چیزی که میخوای و مهمه صحبت کن !
پول خرج کن
بستنی بخور
بهش بگو دوسش داری
انقد بخواب تا خورشید بیدارت کنه
از خودت مراقبت کن
موهاتو تا هرجا میخوای کوتاه کن
زیر بارون برقص
دردسر درست کن
دزدکی برو بیرون ...
چون فردا، خُب فردا
ممکنه آخرین روزت باشه ..!
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌹
برای هیچ چیز
در زندگی، غمگین مباش
🔹کار سختی که تو داری،
آرزوی هر بیکاری است.
🔹فرزند لجبازی که تو داری، آرزوی هر کسی است که بچه دار نمیشود.
🔹خانه ی کوچکی که تو داری،
آرزوی هر کرایه نشینی است.
🔹دارایی کم تو،
آرزوی هر قرض داری است.
🔹سلامتی تو،
آرزوی هر مریضی است.
🔹لبخند تو،
آرزوی هر مصیبت دیده ای است.
🔹پوشیده ماندن گناهانت،
آرزوی هر کسی است که گناهش فاش شده است، میگویند ای کاش گناهمان فاش نشده بود و دیگر انجامش نمیدادیم.
🔹حتی گناه نکردنت آرزوی بعضی از گناهکاران است، میگویند ای کاش ما هم میتوانستیم دست از گناه برداریم.
🔹و تو خیلی چیزها داری که مردم آرزویش را دارند! بیشتر به داشته هایت بیندیش تا نداشته هایت و بخاطرشان خدا را شکر کن...
خدایا شکرت 🌸
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
اگر نتوانی به یک زن احترام بگذاری، نمیتوانی به هیچکس دیگری احترام بگذاری.
زیرا شما از طریق زنان آمده اید. زنی که نُه ماه در بطنش بوده ای و سالها مراقب و عاشق تو بوده است.
تو نمیتوانی بدون یک زن زندگی کنی. او مایه تسلی توست. گرمای توست.
زندگی بسیار ریاضی وار است، زن برکت و شعر زندگی ات میشود.
مردی که اینها را در یک زن نبیند، به جای قلب، سنگ در سینه دارد.
#اشو
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌹
آموختم که هیچ دارویی ،
نمیتواند همچون " اُمید "
آدمی را ایستاده نگه دارد !
آموختم که در همه حال
و همه وقت باید عشق ورزید
حتی در زمان خستگی ، بیماری و یاس .
آموختم که جنگیدن همیشگی برای نداشته ها
چشم ها را به روی داشته هایمان می بندد
گاهی باید با خیالی آسوده زندگی کرد
رها از هر نبردی و شکستی . . .
آموختم که هیچ دارویی ،
نمیتواند همچون "اُمید"
آدمی را زنده نگه داشته باشد !
زندگی بیاورد ، عشق ببخشد . .
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷
بزرگی گفت که "درون هر مرد چاقی مرد لاغری زندانی است که عاجزانه تمنای بیرون آمدن دارد"
به همین نسبت درون یک انسان جدی، کودکی شوخ طبع منتظر بازیگوشی است و درون یک آدم تنبل و ترسو یک فرد بلندپرواز و
پرشور است که در حال مایوس شدن است.
درون آدم منفی باف مایوس کننده هم یک خودِ سرکوب شده خوش بین و سرخوش لنگر انداخته که نیاز به دیده شدن دارد.
یقین بدانید که سربه سر گذاشتنی که با مهر و مهارت انجام شود یکی از دستاوردهای مهم انسانی است، زیرا کمک میکند تا جنبه
هایی کمتر بروز کرده از درون شما ظهور کند.
در داستان مرز زیبایی، نوشته آلن هولینگورست در دهه ۸۰ میلادی، لحظه ای وجود دارد که در آن نیک، شخصیت اصلی
داستان که جوانی دلفریب است، به مهمانی بزرگی دعوت میشود تا مارگارت تاچر، نخست وزیر بریتانیا را ملاقات کند.
همه تا حدی از تاچر میترسیدند، اما نیک به گرمی و با شوخ طبعی به او پیشنهاد میکند که شاید بدش نیاید اگر با یک آهنگ
پاپ برقصد. سایر مهمانان جا میخورند. تاچرقصد داشت با وسواس خاص خودش به اصلاحات اقتصادی سخت گیرانه و
سیاست لجبازانهاش فکر کند. اما بعد از یک جدال درونی با لبخندی به نیک پاسخ میدهد؛ "میدونی، خیلی دوست دارم امتحانش کنم"
شاید اگر در واقعیت آدمهای بیشتری بودند تا سربه سر خانم نخست وزیر بگذارند، چه بسا نیمهی رقصندهی این دوستدارِ موسیقی
پاپ نقش بیشتری در امور ملی بازی میکرد و شاید تاریخ به گونهی دیگری رقم میخورد.
در تاریخ حکمرانی خودمان جالب است بدانید که حکام به این نکته پی برده بودند که علارغم خصلت دیکتاتوری و قیم مآبانهای که دارند لازم است افرادی آنها را از اوضاع و احوال
رعیت آگاه کنند تا صبر جامعه به انتها نرسد اما آن روحیه استکباری اجاره نمیداد که به هر کسی اجازه گفتن چنین سخنانی
را بدهند چرا که به نوعی آن را توهین به خود می دانستند.
ظاهرا شاهان به صورت سنتی و سینه به سینه به چنین راه حلی رسیده بودند چرا که انسان در سیر تطور حکومتسازی خود
همواره برای بعضی از مسائل به دنبال راه حل بوده است. تلخکها برای این امر برگزیده شدند چون ضمن این که افراد هنرمندی
بودند به خصوص از نظر عاطفی قادر بودند این اطمینان را به دست بیاورند که خطری برای شاهان ایجاد نخواهند کرد.
پس شاهان نیز این امکان و ایمنی را برای آنها ایجاد میکردند تا به راحتی سخن بگویند. تلخکها به هیچ عنوان در معادلات قدرت شرکت نمیکردند، حتی در دوره قاجار که هنرمندان به تئاتر و سیاهبازی روی آوردند نیز بلندپروازی هایی از این نوع دیده
نمیشود و هنرمندان دخالتی در معادلات قدرت ندارند.
گفته میشود که یکی از شاهان بار عام میگذاشته تا مردم و رعایا بیایند و دردشان را بگویند. روز بار عام هر کسی میتوانسته بیاید
و از ظلمی که بر او رفته سخن بگوید. مردم جمع میشدند ولی
وقتی نزد شاه میرسیدند جرات نمیکردند از دردهای واقعی سخن
بگویند و به دستبوسی بسنده میکردهاند.
هر چند با عزم و اراده رفته بودند که از پادشاه دادخواهی کنند اما دیدن ابهت و عظمت شاه و تفاوت بسیار عمیقی که بین زندگی خود
و قصر سلطنتی میدیدند باعث میشد جرات سخن گفتن پیدا نکنند.
ولی شخصیتهای این چنینی (تلخکها) که نامی هم در تاریخ ندارند با هنرمندی و با برخورد طنزگونه خودشان به مردم روحیه
میدادند تا جرات پیدا کنند و حرفشان را به شاه بزنند. آنها در بیرون از دربار و در بین مردم میچرخیدند، طنز میگفتند، شعر
میخواندند، ادا و اطوار در میآوردند و به مردم روحیه میدادند. اینگونه بود که مردم جرات سخن گفتن مییافتند.
کسی که مهربانانه سر به سر ما میگذارد در ما تحقیق کرده و انگشت بر روی نزاعی می گذارد که در درونمان در جریان است.
او جانب نیمهی خوب-اما در حال حاضربیپناه- شخصیتمان را گرفته
و در انتها خوب است که از خود بپرسیم
چیست که من نیاز دارم بابت آن،دیگران،کمی سر به سرم بگذارند؟
علی حکم آبادی_۱۵ شهریور ۹۸
برداشتی از؛
کتاب درباره خوب بودن_ آلن دوباتن
مصاحبهای با میرزا بابا مطهرینژاد (مرد روابط عمومی ایران)
#مدرسه_مشارکتی_اکسیژن
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷
آدم نشسته بود ، شش نفر آمدند ، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
به یکی از سمت راستیها گفت : «تو کیستی؟»
گفت : «عقل»
پرسید : «جای تو کجاست؟»
گفت : «مغز»
از دومی پرسید : «تو کیستی؟»
گفت : «مهر»
پرسید : «جای تو کجاست؟»
گفت : «دل»
از سومی پرسید : «تو کیستی؟»
گفت : «حیا»
پرسید : «جایت کجاست؟»
گفت : «چشم»
سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد : «تو کیستی؟»
جواب داد : «تکبر»
پرسید : «محلت کجاست؟»
گفت : «مغز»
گفت : «با عقل یک جایید؟»
گفت : «من که آمدم عقل میرود.»
از دومی پرسید : «تو کیستی؟»
جواب داد : «حسد»
محلش را پرسید.
گفت : «دل»
پرسید : «با مهر یک مکان دارید؟»
گفت : «من که بیایم ، مهر خواهد رفت.»
از سومی پرسید : «کیستی؟»
گفت: «طمع»
پرسید : «مرکزت کجاست؟»
گفت : «چشم»
گفت : «با حیا یک جا هستید؟»
گفت : «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷
درخت کاج کوچولویی توی جنگلی بی نهایت زیبا زندگی میکرد. پرندهها روش مینشستن، سنجابها روی شاخههاش بازی میکردن، اما اون به هیچ کدوم از اینا توجه نداشت و فقط میخواست رشد کنه و بزرگ بشه. دائم نگران این بود که بزرگ بشه و مثل درختهای کاج بزرگی که قطعشون میکردن، قطع بشه و بره به جای جادویی و ناشناختهای که اونها میرن، و خوشبختی رو اون جا پیدا کنه.
تا این که یه روز چوببُرها اومدن و قطعش کردن، اما چنان به درد و رنج افتاد که با خودش گفت:
«چقدر من خوشبخت بودم، چقدر روزگاری که با پرندهها و سنجابها بودم خوش بود، کاش قدر همون روزگار رو میدونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمیگرده.»
چوببرها به عنوان درخت کاج کریسمس فروختنش.
بچهها تزیینش کردن و دورش رقصیدن و بازی کردن، اما درخت با خودش فکر میکرد:
«امشب که خوب نتونستم لذت ببرم، ولی فرداشب از این همه مراسم قشنگ لذت میبرم.» اما فرداشبی به کار نبود.
درخت رو صبح روز بعد به انباری انداختن.
درخت این قدر غصه خورد که با خودش گفت:
«دیشب چقدر من خوشبخت بودم، کاش قدرش رو میدونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمیگرده.»
توی انبار موشها دورش جمع شدن و درخت کاج برای موشها قصهش رو تعریف میکرد.
موشها با شادی و هیجان به قصهٔ زندگیش گوش میدادن، اما درخت غصه میخرد. تا این که یه روز اومدن از انبار بردنش، تکهتکهش کردن تا هیزمش کنن. اون وقت فکر کرد:
«چقدر روزگاری که با موشها بودم خوشبخت بودم، چقدر همه با علاقه بهم گوش میدادن، کاش قدر اون روزگار رو میدونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمیگرده.»
این ماجرای آدمیه که همیشه آرزوش زمان و مکانی دیگه ست، و نمیتونه زیباییهای زمان خودش رو ببینه و هیچی راضیش نمیکنه.
دخترک کبریت فروش و ۲۳داستان دیگر
#هانس_کریستین_اندرسن
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
خیلیها فکر می کنند زشت ترین بخش بدنشان بینی شان است !
بعضیها هم با دهانشان مشکل دارند فکر می کنند دهانشان خیلی زشت است ! و دیگران زیادی هم شکم بزرگشان ، مشکلشان است و زشت شان کرده ! همه اینها شاید زشت و زیبا باشد اما من می گویم زشت ترین بخش بدن آدم ها ، "ذهن شان" است !
ذهن آدم ها مثل یک حفره عمیق
پر می شود از خیلی چیزهای زشت از شک از بدبینی از برداشتهای بد از نگاه پر غرور به دیگران از توقع زیاد از خودبینی زیاد ! ذهن آدم ها گاهی تبدیل می شود به عضو زشت بدن ، آنقدر بدن را زشت می کند که صدتا جراحی زیبایی هم کاری از پیش نمی برد
کاش می شد جای بینی جای شکم و پا
آدم "ذهنش" را جراحی می کرد...
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
(وقتی چترت خداست)
بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد
(وقتی دلت با خداست)
بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند
(وقتی توکلت با خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند
(وقتی امیدت با خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند
(وقتی یارت خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند
(همیشه با خدا بمان)
چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاست
چتر خدا بالای سر زندگیتون دوستان مهربانم❤️🙏
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
دخترها، کنترل زندگی را به دست بگیرید.
دست از پنهان شدن بردارید
نترسید
دست از فداکردن خودتان بردارید
این همه به خودتان نگویید نمیتوانم
دست از منفی بافی بردارید
با بدنتان بدرفتاری نکنید
نگویید از فردا، از شنبه یا از سال آینده شروع خواهم کرد.
دست از گریه کردن به خاطر اتفاقی که افتاده بردارید
و کنترل اتفاقات بعدی را به دست بگیرید
بلند شوید، همین الان
از جایی که هستید برخیزید
اشکهایتان را پاک کنید
و دردهای دیروز را کنار بگذارید
از نو شروع کنید
درست مثل یک دختر
قوی باشید درست مثل یک دختر
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷
هرگز منتظر نباشید
تا دیگران قدر تلاشهایتان را بدانند!
و یا عشقتان را بفهمند؛
در را ببندید...،
آهنگ را عوض کنید
خانه تکانی کنید
تغییر بدهید
گرد و غبارها را بتکانید
گاهی لازم است از آنچه هستید،
دست بردارید
و به آنچه که واقعا هستید
روی بیاورید ...
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷
بعد از تصادف که همهچیزم را از دست داده بودم انگار، به توصیه ی یکی از دوستانم کلاس پیلاتس را شروع کردم. تصورم این بود که کلاس کسل کننده ای است، آن هم برای من که اهل یک جا نشستن نیستم و پیشتر زومبا کار کرده ام.
چند وقت پیش وقتی جلوی آینه ایستاده بودم دیدم شانهاl صاف شده. (راستش شانهی چپم به خاطر فشار کیف در این چند سال همیشه پایینتر بود و هیچ درمانی روی آن فایده نداشت.)
خلاصه آنکه در این یک سال و خرده ای درد پایم را درمان کردم. بدنم فرم گرفت . شانهام درست شد و حالم بهتر.
هربار در این کلاس درد کشیده ام اما بعدتر وقتی یک بار دستم به شدت پیچ خورد یا از روی بلندی پرت شدم، معجزه ی مربی باعث شد بدنم کم تر ضربه ببیند. سه روز در هفته با ذوق کلاسی که در آن مینشینی و حرکات دردناکی انجام می دهی بیدار شدهام. و هربار با شوق حضور در کلاسی که مربیاش اهل حرف اضافه نیست و هیچوقت به خودش اجازه نمیدهد دربارهی بدن تو نظر بدهد زندگی کردهام.
در این روزهای آخر به خودش اجازه نداد که دربارهی کاهش وزنم حرف بزند. از اول به آدمها اجازه نداد حرفی غیر از ورزش بزنند یا کسی از زندگی خصوصی دیگری سر دربیاورد. خلاصه آنکه همهچیز داشت خوب پیش میرفت تا پریشب که ناگهان مربیمان در گروه نوشت من را بیرون انداختند.
دیروز صبح رفتیم باشگاه و دیدیم دختر جدیدی آنجاست. همگی از باشگاه زدیم بیرون. خب طبعا به ما گفتند پولمان را پس نمیدهند.
به ظهر نکشیده عکس و فیلمهایی از مربی جدید در اینستاگرام منتشر شد و ۱۰۰ نفر آدم اجیر شده برایش کامنت گذاشتند که بهترین مربی دنیاست.
در این شرایط بود که موبایل مدیر مجموعه زنگ خورد: « سلام . من آلما توکل هستم. زنگ زدم بگویم اگر پول من را ندهید دربارهتان مطلب مینویسم. »
از من تهدید و از مدیر مجموعه که نمی دانست شمارهاش را از کجا آورده ام متلک و نعره!
امروز صبح سانس دیگر پیلاتس بود. ده نفر از ورزشکاران روز فرد به باشگاه رسیدند و طبق برنامه ریزی قبلی کلاس را ترک کردند.
همین اتفاق در شیفت بعدازظهر هم افتاد.
سه کلاس خالی ماند و من در تمام این مدت تماسم با مدیریت را ادامه دادم:« آلما توکل هستم. خبرنگار!»
حالا مجموعه ماند و ۳۰ شاگردی که از دست داد و خبرنگاری که ول نمیکند.
یک ربع پیش به مربیام زنگ زدند که برگرد!
داشتم فکر میکردم اگر فقط یکی، فقط یکی از ما در کلاس میماند و میگفت خب بقیهی پولم چی؟ من پولم عزیزتر از نون و نمک و حرمته، حالا این یه ماه رو میام و بعدش نمیام، حالا این پست نوشته نمیشد!
زنانی که در کنارشان این پیروزی را به دست آوردم اغلب خانهدارند. بچه دارند. و ورزش می کنند. اپوزیسیونی ندارند. احتمالا کتابهای روشنفکرانه نمیخوانند و همین دیروز که فهمیدند من خبرنگارم شوکه شدند. اما خب همگیمان با عقاید و ظاهر و دیدگاه های مختلف دیگر یاد گرفته ایم برای به دست آوردن چیزهای بزرگ، باید چیزی را قربانی کرد! همیشه به گمانم زن جنگنده این شکلی است. بی اپوزیسیون. بی تفکر تزریق شده.
خب راستش من زن خوشبختی هستم که در کنار این زنان با ورزش پیلاتس آشنا شدم و در کنار این زنان یاد گرفتم بدنم را دوست بدارم.زنان ایران در حال تغییرند
#آلما_توکل
🌷🌷🌷
وقتی تصمیم می گیری
یک احساس را
به سرانجامی به نام " ازدواج " برسانی،
اولین حرکت مفید این است که
از خودت بپرسی
آیا واقعاً باور داری که تا سنین پیری از سخن گفتن با این زن، لذت خواهی برد؟
سخن گفتن؛ و نه همخوابگی!
تمامی مسائل دیگر در ازدواج
موقت و گذرا است.
تا زمانی که دو نفر حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن دارند، می شود به عمر ارتباطشان امید داشت.
📚 انسانی بسیار انسانی
👤 فردریش نیچه
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷
اقلا خودت کیف کن عزیزم💃
حرفت را راحت بزن
بی دلواپسی بپوش
هر جا هم که خواستی قدم بذار
هر وقت دلت خواست به آب بزن
هر حیوانی را هم که خوشت آمد بغلش کن،مهم نیست گاو باشد یاگاو زاده یا پرنده ،فقط نگران چشم های دنبال کننده نباش.
ببین، تا بوده همین بوده،قضاوت ها نا تمام اند
و پشیمانی ها بی پایان.
توي پروفایلت، خودت باش
تگ شلوارت را بعد ِ خرید بکن
کفش نو را همانجا بپوش و بیا بیرون
ساندویچت را دونونه با خیارشور اضافه دستت بگیر و توی خیابون در حالی که به گردنبندهای چشم نواز طلافروشی زل زدی و کاغذ کاهی لای دندونات هست،گاز بزن.
نگران پولخرد کرایه تاکسی نباش،شنیدن غرهای راننده تاکسی ارزشش را دارد
اگرهم شد سوار اتوبوس های شهری شهرستان شومسیرش کوتاه و سرگرم کننده است.
آشغال توی خیابون را دید دولا شو، جمع کن بذار نگاه های متعجب مردم ،کم کم از بین برود وخودشان مثل تو شوند
اون راهنمای لامصب رو هنگام رانندگی خرجکن.پشت سری تو علم غیب ندارد که تو یهو میخواهی بپیچی
گاهی چند تا جنس از بقالی های کممشتری بخر
یا دوجلد کتاب دست دوم.
بی دلیل مهربان باش،تنها چیزی که با اهدا کردن کمنمیشود محبت است،دریغ نکنید.
ایزد هم اگر در بیابان ندهدت باز،اقلا خودت کیف میکنی!
#محمد_بوستان_مهر
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷
بعد از تصادف که همهچیزم را از دست داده بودم انگار، به توصیه ی یکی از دوستانم کلاس پیلاتس را شروع کردم. تصورم این بود که کلاس کسل کننده ای است، آن هم برای من که اهل یک جا نشستن نیستم و پیشتر زومبا کار کرده ام.
چند وقت پیش وقتی جلوی آینه ایستاده بودم دیدم شانهاl صاف شده. (راستش شانهی چپم به خاطر فشار کیف در این چند سال همیشه پایینتر بود و هیچ درمانی روی آن فایده نداشت.)
خلاصه آنکه در این یک سال و خرده ای درد پایم را درمان کردم. بدنم فرم گرفت . شانهام درست شد و حالم بهتر.
هربار در این کلاس درد کشیده ام اما بعدتر وقتی یک بار دستم به شدت پیچ خورد یا از روی بلندی پرت شدم، معجزه ی مربی باعث شد بدنم کم تر ضربه ببیند. سه روز در هفته با ذوق کلاسی که در آن مینشینی و حرکات دردناکی انجام می دهی بیدار شدهام. و هربار با شوق حضور در کلاسی که مربیاش اهل حرف اضافه نیست و هیچوقت به خودش اجازه نمیدهد دربارهی بدن تو نظر بدهد زندگی کردهام.
در این روزهای آخر به خودش اجازه نداد که دربارهی کاهش وزنم حرف بزند. از اول به آدمها اجازه نداد حرفی غیر از ورزش بزنند یا کسی از زندگی خصوصی دیگری سر دربیاورد. خلاصه آنکه همهچیز داشت خوب پیش میرفت تا پریشب که ناگهان مربیمان در گروه نوشت من را بیرون انداختند.
دیروز صبح رفتیم باشگاه و دیدیم دختر جدیدی آنجاست. همگی از باشگاه زدیم بیرون. خب طبعا به ما گفتند پولمان را پس نمیدهند.
به ظهر نکشیده عکس و فیلمهایی از مربی جدید در اینستاگرام منتشر شد و ۱۰۰ نفر آدم اجیر شده برایش کامنت گذاشتند که بهترین مربی دنیاست.
در این شرایط بود که موبایل مدیر مجموعه زنگ خورد: « سلام . من آلما توکل هستم. زنگ زدم بگویم اگر پول من را ندهید دربارهتان مطلب مینویسم. »
از من تهدید و از مدیر مجموعه که نمی دانست شمارهاش را از کجا آورده ام متلک و نعره!
امروز صبح سانس دیگر پیلاتس بود. ده نفر از ورزشکاران روز فرد به باشگاه رسیدند و طبق برنامه ریزی قبلی کلاس را ترک کردند.
همین اتفاق در شیفت بعدازظهر هم افتاد.
سه کلاس خالی ماند و من در تمام این مدت تماسم با مدیریت را ادامه دادم:« آلما توکل هستم. خبرنگار!»
حالا مجموعه ماند و ۳۰ شاگردی که از دست داد و خبرنگاری که ول نمیکند.
یک ربع پیش به مربیام زنگ زدند که برگرد!
داشتم فکر میکردم اگر فقط یکی، فقط یکی از ما در کلاس میماند و میگفت خب بقیهی پولم چی؟ من پولم عزیزتر از نون و نمک و حرمته، حالا این یه ماه رو میام و بعدش نمیام، حالا این پست نوشته نمیشد!
زنانی که در کنارشان این پیروزی را به دست آوردم اغلب خانهدارند. بچه دارند. و ورزش می کنند. اپوزیسیونی ندارند. احتمالا کتابهای روشنفکرانه نمیخوانند و همین دیروز که فهمیدند من خبرنگارم شوکه شدند. اما خب همگیمان با عقاید و ظاهر و دیدگاه های مختلف دیگر یاد گرفته ایم برای به دست آوردن چیزهای بزرگ، باید چیزی را قربانی کرد! همیشه به گمانم زن جنگنده این شکلی است. بی اپوزیسیون. بی تفکر تزریق شده.
خب راستش من زن خوشبختی هستم که در کنار این زنان با ورزش پیلاتس آشنا شدم و در کنار این زنان یاد گرفتم بدنم را دوست بدارم.زنان ایران در حال تغییرند
#آلما_توکل