مَتروکات
هفتهی پیش کنارم نشسته بود که گفت دلم واسه امام رضا خیلی تنگ شده الان مشهده .. خواستم بگم بابا رضا
حالا نمیخوام مستقیم اشاره کنم که منم دلم تنگ شده آقای امام رضا .(:
زمان:
حجم:
61.1K
نشسته بود جلوی من به طور وحشتناکی جیغ میزد که بریم دریا |:
آره دیگه اومدیم دریا
اینجاعم قایقمونه
و الانم غرق شدیم😂
صدای خندههاش رو خیلی خیلی به اون جیغا ترجیح میدم *
اگه الان اینجا بودی دستاتو میگرفتمو مثل دیوونهها زل میزدم تو چشات
بعد خیلی جدی میگفتم : خوب گوش کن ؛ من - تورو - حتی بیشتر از خودم - برای ادامه دادن - نیاز دارم - بفهم اینو !
مَتروکات
اگه الان اینجا بودی دستاتو میگرفتمو مثل دیوونهها زل میزدم تو چشات بعد خیلی جدی میگفتم : خوب گوش کن
این جمله رو داخل دفتر خاطرات یکسال پیش نوشته بودم
حالا هرچی فکر میکنم یادم نمیاد که مخاطبم کی بوده دقیقاً 😂
مَتروکات
_
کارش که گره میخورد سر به راه میشود
وَ دست به دامن ِ ما ؛
مشکلش را که حل میکنیم دوباره میرود پِی کار خودش ،
یادش میرود قول هایی که داد وقتی کارش گیر ِ ما بود . .
+ سورھ یونس ؛ آیھ دوازدهم