مَتروکات
؛
مولانا شمس را گفت : پس زخم هایمان چه ؟
شمس پاسخ داد : نور از محل ِ همانها وارد میشود !
به شخصه اگه روزی ، یه کُنجی کتابفروشی زدم
ساعت ۱۰ شب میرم مغازه رو باز میکنم
خودمم همونجا تا سه صبح چنبره میزنم رو کتابا
مدیونی اگه فکر کنی شدنی نیست .
مَتروکات
به شخصه اگه روزی ، یه کُنجی کتابفروشی زدم ساعت ۱۰ شب میرم مغازه رو باز میکنم خودمم همونجا تا سه صبح
و تیتر ِ تابلوش رو با خط درشت چاپ میکنم :
- این مکان مطلقاً متعلق به ساکنین ِ شب ، شیفتگان ِ بیداری و آنان که همواره از خفتن گریزانند میباشد
کافهای صرفاً جهت ِ تغدیهی روحشان! -
مَتروکات
از همین حالا فکر میکنم بدونم اُسکار قشنگ ترین لبخند ِ فردا قراره به چی برسه [:
وَ لبخندی به ژرفای یک عاشقانهی آرام! *
- - این تاریخ تا همیشه به یادم میمونه
چپ دست ِ خوش قلم . .
فِیالحال ؛ ذوق و ذوق و ذوق وَ دیگر هیچ (:"
خواستم بگم برنگشتن خیلی مهم تر از رفتنه رفیق
یه روز باید اونقدر قوی بشیم که دیگه برنگردیم
کاش دل کندن اونقدر راحت بود که میشد بیتعلق نسبت به همهچیز راهمو بکشمو برم
بدون هیچ پریشونی ِ خاطر و فکر ِ جاموندهای
امّا نیست .. راحت نیست
ــ با رفتن که نمیتوان رفت !
با رفتن نمیتوانی بروی ؛
دلت میماند ، فکرت میماند ، خاطراتت .. ــ
مَتروکات
کاش دل کندن اونقدر راحت بود که میشد بیتعلق نسبت به همهچیز راهمو بکشمو برم بدون هیچ پریشونی ِ خاطر
پس اگه دیدین یه روز این مجنون ِ معلومالحال رفت و دیگه برنگشت بدونین زیر باری که رو شونههاش بود مَرد شده واسه خودش ، اونقدر که زورش به دلش رسیده ؛ دلبریدن رو یاد گرفته و پای رفتن پیدا کرده ("
مَتروکات
پس اگه دیدین یه روز این مجنون ِ معلومالحال رفت و دیگه برنگشت بدونین زیر باری که رو شونههاش بود مَر
شاید یه روز مَرد شدم ،
امّا الان هنوز دهنم بوی شیر میده!