eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
☑️رهبر جان ما هستیم ، دوستون داریم... با بچه هامون فدائیتیم ❤️ #اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_الخامنه ا
عشقق فقط آقااا😍❤️❤️❤️❤️❤️ جانم فدای رهبر عزیزم خدایا از عمر من بکاه و بر عمر رهبر افزای
دلبسته‌ی عشقیم گرفتار شماییم🥺😍 معشوق دل مایی و ما یار شماییم ما این طرف و آن طرفی را نشناسیم ما پشت سر عشق، طرفدار شماییم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مساحت امارات یک بیستم ایران جمعیت امارات یک نهم ایران درآمد نفتی امارات دوبرابر ایران ولی وقتی به این وضع میوفتن هیچکس فیلم نمیفرسته بگه ما امارات زندگی میکنیم و با یه بارون تا خرخره تو سیلاب فرو رفتیم چون تو همون سیلاب خفش میکنن. "شیرین پناهی"
📣آیا می‌دانید یکی از شگردهای کلاهبرداری سایبری، دعوت به گروه‌های انتخاباتی غیر رسمی است؟ 😯 ✅ برخی از افراد سودجو با سوء استفاده از شرایط انتخاباتی به دنبال جذب دنبال کننده و یا سوء استفاده از هموطنان می‌باشند. ⛔️ لازم است با دقت و هوشیاری بیشتری در این فضا فعالیت کنید و به 3 نکته مهم زیر توجه داشته باشید: 1️⃣ به کانال‌ها و گروه‌های غیررسمی ایجاد شده در فضای مجازی اعتماد نکرده و بدون اجازه مخاطبان خود را نیز به این گروه‌ها دعوت نکنید. 2️⃣ به هیج وجه اطلاعات هویتی خود را نه برای گردانندگان اینگونه کانال‌ها و گروه‌ها و نه در داخل گفتگوها ارسال نکنید. 3️⃣ با توجه به برگزاری انتخابات در زمان‌ و دوره‌های مشخص بازار شایعات و در فضای مجازی همیشه داغ بوده و از این رو باید با نحوه تشخیص اخبار کذب و جعلی از اخبار صحیح آشنایی داشته باشید.
🔴گفت حکومت برای انتخابات به گدایی رأی افتاده است من رأی نمیدم تا بسوزن چون مردم تاثیری در اداره حکومت ندارند. من: اگر انتخابات نمایشی بود حکومت رأی تک تک مردم را گدایی نمی کردوقتی تو با رأی ندادن می توانی مسئولین را تنبیه کنی یعنی جمهوری اسلامی قدرت را در نهایت در اختیار مردم قرار داده است. ✍ علی امیری
مطلع عشق
📚 #کاردینال #قسمت_دوم «امیر» گوش هامو تیز کردم ... حق با شهریار بود ! انگار صدای بچه می
📚 *امیر با افتادن بچه ها یهو ترس به کل وجودم تزریق شد از نردبون پایین اومدم و رو به شهریار گفتم : - معلوم نیست چه کوفتی بهشون دادن! دو تا از بچه ها قبل رسیدن به سوله از حال رفتن. - حتما داروی بیهوشی تو غذاشون بوده، بنظرم به پلیس زنگ بزنیم بهتره ... با عجله به سمت خونه رفتیم وگوشیم رو برداشتم و به پلیس زنگ زدم : - سلام ببخشید میخواستم یه مورد مهم رو گزارش بدم ... قضیه رو براشون توضیح دادم. گفتن خیلی زود نیرو میفرستن ... دل تو دلمون نبود مثل مرغ پر کنده مدام از این ور به اون ور میرفتیم ... چند بار از نردبون بالا رفتم و سر گوشی آب دادم ۴ تا نگهبان ، بیرون سوله کشیک میدادن! هیچ صدایی نمی اومد ... سکوت ترسناکی شهرک رو گرفته بود. یه لحظه نمیتونستم از فکر اون طفلای معصوم بیرون بیام. شهریار که مثل من عصبی بود گفت : - برادر پلیس همچین گفت الان نیرو میفرستیم، حس کردم دم درن! خاک بر سر جهان سومی مون بکنن، اگه کشورای دیگه بود الان چند تا نینجا از آسمون پرت میشدن و همه شون رو نجات میدادن. با نیشخند گفتم : - فیلم سینمایی زیاد می بینی ها ...اگه اینطوریه که تو میگی پس این همه آمار بالای قتل و تجاوز و دزدیدن زن ها و بچه ها چیه که پخش میشه؟ - در هر حالا الان ۴۰ دقیقه س ما منتظر نیروی به اصطلاح ویژه ی پلیس هستیم و هیچ خبری نشده. - موافقم ... خیلی کند هستن! هر دو به انتظار نشستیم. صدای چند تا ماشین توجه مون رو جلب کرد. با عجله به سمت در کارخونه رفتم. خودشون بودن. چند تا ماشین پلیس ، که خداروشکر برعکسِ فیلم های ایرانی صدای آژیری نداشتن دم در بودن. یکی از نیروها منو دید و با عجله سمتم اومد : - شما تماس گرفتین؟ - بله جناب سروان، همین ساختمون کناری هستن. توضیح مختصری دادم. - بهتره شما برید داخل و در رو ببندید، به هیچ عنوان مداخله نمیکنید. - چشم. راستش با اون هیبت نیروهای ویژه که فقط تو سریال های پلیسی دیده بودم خودمم ترس برم داشت‌. به سرعت داخل رفتم و آروم در رو بستم. یهو صدای شلیک گلوله و درگیری اومد ظاهرا نیروهای ویژه وارد شده بودن و نگهبانا داشتن شلیک میکردن. صدای شلیک و فریاد نیروهای پلیس و نگهبان ها یه لحظه تمومی نداشت. چند دقیقه بعد درب سوله باز شد و باقی نگهبان ها شروع به شلیک کردن، از بین اون صداها میتونستم صدای فریاد "هوشنگ" که تیر خورد و " فرید خان " که توی اون اوضاع همچنان دستور میداد و توهین میکرد رو هم بشنوم. نتونستم طاقت بیارم و از نردبون بالا رفتم شهریار به سمتم خیز برداشت و گفت : - الان هم نیروهای پلیس و هم گروگانگیر ها حواسشون جمعه، ممکنه ببینن و بهت شلیک کنن، بهتره ما بریم یه گوشه و خودمون رو اصلا نشون ندیم، اینا آدمای خطرناکی هستن، نباید اصلا متوجه بشن ما لو دادیم. نمیدونم چقدر گذشت که با شنیدن صدای اولین گریه از یه بچه ، حالم بهتر شد. پس خداروشکر تونستن نجاتشون بدن. درگیری تا نزدیکی صبح طول کشید و بلاخره نیروهای پلیس تونستن بچه ها رو آزاد کنن و اون ۸ تا قلچماق رو دستگیر کنن. اون زمان دل تو دل من و شهریار نبود خدا میدونه که هر دومون چقدر خوشحال بودیم و از اینکه تونسته بودیم اون بچه های معصوم رو نجات بدیم کیف میکردیم. اما بی خبر بودیم که این اتفاق به ظاهر ساده ، قرار بود زندگی ما رو کاملا دگرگون کنه ... ما نمیدونستیم دنیا برامون چه خواب هایی دیده بود. ادامه دارد ...
دقت کردید امسال بعد افطار چهارشنبه سوریه بعدش سحری چند روز بعدهم، بعد افطاری و سحری تحویل ساله فردای شب قدر هم سيزده بدره من همین الان دارم تسمه‌تایم پاره میکنم😂 کار خودشونه😂
اون لحظه‌ای که میخوای پیامتو پاک کنی ولی تیکِشو نمیزنی و فقط برا خودت پاک میشه 😳 دیگه هیچ غلطی نمیتونی بکنی، آن لحظه هزاران بار تقدیم تو باد 😅
یه همکاری داشتم عینکی بود، عادت داشت چای رو حتما داغ فوت میکرد عینکشم بخار میگرفت، وقتایی که توو کافه حرف میزدیم من باید صبر میکردم بخار عینکش بره ببینم داره منو نگا میکنه یا روش اونوره چند بار واقعا روش اونور بود 😂😂
‏داشتم با دوستم حرف میزدم استاد گفت سر کلاس من جای حرف زدن نیست گفتم استاد دارم ازش سوال میپرسم گفت از من بپرس من بهتر میدونم سوالت چیه ؟ گفتم باب اسفنجی چند شنبه ها پخش میشه ؟ بلد نیستی جواب بدی چرا بیرونم میکنی بیسواد 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گیر کردن ماشین کره ای تو برف 😂 من عاشق بوق راننده پراید شدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ کــمــتر از ســه تا بـــچـــه فکــــــــــــر نــکــن... ❤️اگر بچه بخواهید ولی خدا فقط یک فرزند بهتون بدهد....
‌ نباید بشینید داستان بارداری ها و زایماناتونو با ذوق و شوق برای کسی که میدونید بچه دار نمیشه تعریف کنید و همش بگید خداروشکرر که بدون یدونه آمپول و بطور طبیعی باردار شدم همه رو... : مرضی دردی چیزی دارید؟ عقده ای کمبودی چیزی دارید؟ خاک تو سرت 🦦
تکنیک های مهربانی_39.mp3
8.68M
💞 ۳۹ در همه حال مهربان بودن و کار خیر کردن نشانه ی زیرکی نیست! انسان زیرک کسیه که بدونه کجا و به چه کسی باید محبت کنه!
✝«ولنتاین» افسانه ای برای فروپاشی اخلاق جامعه‼️ 🌀"ولنتاین" در واقع یک مناسبت غربی و وارداتی است که چند سالی است میان جوانان باب شده و همه ساله مطابق با 4⃣1⃣ فوریه همراه با آداب و رسوم بخصوصی برگزار می شود. جشنی همراه با هدیه دادن و دوستی و عشق ورزیدن به نامحرم و جنس مخالف که در واقع فرصتی است تا دوستی های خیابانی از سوی متولیان ابتذال، هویتی پوشالی یابد. 🌀اینکه این روز چه تاریخچه ای دارد و بر اساس چه رویدادی گرامی داشته می شود، نکته ای است که همچنان نه منابع مبدع این طرح و نه پیروانشان اطلاعات موثقی برای پایه و اساس آن ندارند و تنها قصه ای ساختگی و تایید نشده، محملی برای گرامیداشت این روز عنوان شده و جالب اینجاست که بسیاری از جوانان وطنی بدون اطلاع از ریشه این افسانه ساختگی، پیرو این فرهنگ وارداتی شده اند که این گونه قصه سازی شده است: 🌀"زمانی فرمانروای روم باستان برای حفظ آمادگی سربازانش، از ازدواج آنها جلوگیری می کرده است به این دلیل که ازدواج باعث سستی آنها خواهد شد. در این بین کشیشی به نام " " مبادرت به عقد سربازان با دختران می نموده است که پس از اطلاع فرمانروا، به زندان می افتد. کشیش در زندان عاشق دختر زندانبان شده و خطاب به وی کارت هایی را می نوشته است و عاقبت در روز 4⃣1⃣فوریه به دستور شاه وبه جرم اقداماتش اعدام شده و توسط غربی ها "شهید عشق" نامیده می شود‼️" 🌀اما آنچه باعث شده تا این ، به شدت توسط رسانه های خارجی و در تمام دنیا تبلیغ شود، درونمایه ضدفرهنگی این جریان است که مبنایی برای رواج فرهنگ بی‌بند و باری و ابتذال است و هر ساله تحت عنوان "روز عشق" انواع و اقسام اعمال ناپاک و خلاف اخلاق در پوشش پاک عشق و محبت انجام می گیرد‼️ 🌀آنچه که پشت پرده "ولنتاین" را این روزها بیشتر نمایان می کند، تلاش و تبلیغات برای از هم پاشیدن بنیان ها، جلوگیری از ازدواج و ترویج دوست یابی و دوست گزینی به جای انتخاب همسر و تشکیل خانواده، است. این اهداف در قالب سریالهای ای فارسی‌زبان که به خانواده ها هجوم بیشتری آورده است، نمود عینی تری دارد که البته همراه با واردات "ولنتاین" که سالیان سال است اتفاق افتاده، در یک سیاست واحد تعریف می شوند‼️ 🌀اما رواج این فرهنگ وارداتی نگران کننده تر می شود وقتی بدانیم که در میان برخی پدران و مادران هم رسوخ کرده است. اگر چه مرد به همسر خود و زن به شوهرش در این روز به اصطلاح عشق می ورزد، اما این حرکت در چنین روزی در سایه تبلیغات شبکه های ماهواره ای، تنها می تواند برای جوان و فرزند خانواده به عنوان یک الگو تلقی شده و مهر تأییدی باشد بر یک فرهنگ غلط و ناپاک که حاصل آن دوری گزینی از و حفظ روابطی است برای فروپاشی اخلاقی جامعه. 🌀پس میشود با قاطعیت اذعان کرد که نفوذ آیین‌هایی نظیر روز "ولنتاین" ناشی از تهاجم فرهنگی است که به علت خلأ جامعه از تبیین معارف زیبای دینی، مورد استقبال قرار گرفته است. در حالی که در فرهنگ و تاریخ ما جلوه های عاشقانه حقیقی وجود دارد اما درست و پررنگ به جوانان معرفی نشده است. روز مادر، روز پدر، روز دختر، روز ازدواج حضرت علی و فاطمه زهراء سلام الله علیهما؛ تنها نمونه ای از فرهنگ مذهبی ماست که نه تنها افسانه نیست و قصه سازی نشده است که ریشه در باورها و مذهب ما دارد و حتما می تواند به استحکام خانواده و عشق حقیقی همراه با احیاء هویت فطری کمک کند. 🌀آری ولنتاین روز همه نامردایی هست که به جای تشکیل خانواده از احساسات دختران مظلوم برای هوسبازی خودشان سوء‌استفاده می‌کنند و روز مردانیه که در همه سختی‌ها و بدبختی‌ها پای زن و و خانواده‌شون می‌ایستند. 🌀پس شایسه است خانواده ها و جوانان، به تأسی از آموزه های اسلامی، از ورود هرگونه رسوم و آیین های خرافی و بویژه بیان گر فرهنگ ضد اخلاقی، به جامعه ممانعت کرده و مراسمات و موارد مشابه ملی و دینی که بمراتب بیشتر، بهتر، پر بارتر و متقن است را پررنگ تر و باشکوه تر اجرا نمایند. البته که مسئولین و دستگاههای مربوطه جدای از اینکه باید معایب این سوغات شنیع و مبتذل غربی که حرام بیّن شرعی است را برای اهالی جامعه تبیین کنند، لازم است با نمادهای آن در فضای مجازی و سطح اجتماع برخورد سلبی نیز داشته باشند و نگذارند عده ای با انحای مختلف تب و تاب این جشن ضاله را بالا ببرند مثل اینکه معجبانه برخی فروشگاه ها در این روز فراخوان تخفیف داده یا کالاهای مخصوص این جشن عرضه میدارند. https://eitaa.com/antihalghe
مطلع عشق
📚 #کاردینال #قسمت_سوم *امیر با افتادن بچه ها یهو ترس به کل وجودم تزریق شد از نردبون پایین
📚 *امیر با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم، آفتاب ملایمی اتاق رو گرفته بود ... شهریار عین ساندویچ پتو رو به دورش پیچیده بود. گوشیم بازم زنگ خورد شماره ی ناشناس بود ، با صدای دورگه جواب دادم : - بله بفرمایید - آقای نعمتی؟ - خودم هستم - جناب نعمتی ظاهرا شما دیشب گزارش یه مورد گروگانگیری رو به ما دادین. با یادآوری اتفاقات دیشب با عجله روی تخت نشستم و گفتم : - بله بله من بودم - لطف بفرمایید در اسرع وقت برای پاسخگویی به یه سری سوالات جانبی به مرکز ما تشریف بیارید‌. با عجله رو سر شهریار رفتم و پتوش رو کشیدم : - چته وحشی؟ چرا پتو رو میکشی؟ - چون ۳ بار دارم صدات میزنم و نمیشنوی ، پاشو دیگه! لنگ ظهر شد. - لنگ ظهر؟ شهریار هم رو تخت نشست و با دیدن آفتاب ظهر که حالا کل اتاق رو گرفته بود گفت : - ای بابا خواب موندیم ها! ساعت چنده؟ - ۱۱ ظهره - کلاس امروز که به فنا رفت ، میزاشتی راحت بخوابیم دیگه ... - پاشو آماده شو بابا، از پلیس آگاهی زنگ زدن، برای اتفاقات دیشب باید بریم بازجویی بشیم! البته اسمش رو گذاشتن سوالات جانبی ... - هیچی بهت نگفتن؟ نفهمیدی قضیه چی بوده؟ - نه بابا هیچی نگفتن، باید حضوری بریم - صبحونه آماده س؟ - تو این وضع فکر صبحونه خوردنی؟! - مگه ماشینم که با سوخت کار کنم؟آدمم دیگه بدون غذا که نمیشه ... **** روبروی میز سروان کَلهُر نشستیم ... با لبخند گفت : - خسته به نظر میاین؟ شهریار که طبق معمول از پُر چونگی لذت میبرد جواب داد : - دیشب که تا دم دم های صبح فقط صدای شلیک و درگیری شنیدیم ، بعدشم تا خوابمون برد همکاراتون زحمت بیدار کردنمون رو به عهده گرفتن و تا به جاده رسیدیم کلی پیاده روی کردیم و این شلوار بنده هم که می بینید پاره س، دستِ گُلِ آقا شِرمینه! - آقا شِرمین دیگه کیه؟ برای اینکه جلوی پرحرفی شهریار رو بگیرم خودم جواب دادم: - همون سگی که توی محیط کارخونه ست ... هنوز به ما عادت نکرده! - عجب ... خب چایی تون رو میل بفرمایید تا خستگیتون در بره. شهریار گفت :‌ - شما اول بگید اون جریان گروگانگیری دیشب چی بود؟ سروان کَلهُر پرونده ی سبز رنگی که جلوش بود بست و جواب داد : - این افراد که دیشب دستگیر شدن یه مشت اراذل و اوباش و قاچاقچی بودن که قصد داشتن این بچه های طفل معصوم رو تا مرز ببرن. و اونجا توسط افراد دیگه ای خارج بشن. - خدا ازشون نگذره ... این بچه ها مگه خانواده و سرپرستی نداشتن؟ - متاسفانه اکثرشون بی سرپرست و بد سرپرست هستن، که از بس تو کوچه خیابونن، اگر چند روزم خبری ازشون نباشه کسی نگران نمیشه و گزارش نمیده. - حالا برای چی میخواستن از مرز خارجشون کنن؟ شهریار با تاسف جواب داد : - معلومه دیگه ... حتما میخواستن اعضای بدنشون رو قاچاق کنن ! بر پدرشون لعنت! سروان کَلهُر گفت : - متاسفانه همینطوره ... البته بازجویی ها هنوز کامل نشده، اما اینطور که ما متوجه شدیم مافیای بزرگتری دستش به این ماجرا آلوده ست. - مافیای بزرگتر از قاچاقچی و کشتن بچه های مظلوم؟؟ - ما تو این سالها خیالمون راحت بود که پرونده هایی این چنینی توی کشور ما باز نشده! اما متوجه شدیم که بصورت نامحسوس بچه های بی سرپرست در حال گم شدن هستن. خداروشکر دیشب این افراد تو محدوده ی شما بودن و تونستیم شناسایی شون کنیم‌. و به زیر شاخه شون برسیم. - جناب سروان ما هنوز منظورتون از مافیای بزرگ رو نفهمیدیم؟ - بچه های بی سرپرست و بی خانمان ، از سراسر جهان شناسایی میشن. بعد از اون به دو دسته تقسیم میشن بچه های بزرگ تر، اعضای حیاتیِ بدنشون قاچاق میشه. بچه های کوچیکتر هم متاسفانه بصورت محافظت شده وارد محیط ایزوله و پنهانی میشن تا آدرنوکروم ازشون استخراج بشه. - آدرنوکروم دیگه چیه؟ - این بچه های طفل معصوم رو بهشون تشنگی و گرسنگی میدن، بعد از اینکه حسابی ضعیف شدن به بدترین و وحشیانه ترین شیوه ی ممکن شکنجه شون میکنن، تجاوز میکنن و اونقدر میترسوننشون تا به حالت مرگ بیفتن، اونوقت خونشون رو که در اون حالت بیشترین میزان آدرنالین رو ترشح میکنه ، استخراج میکنن. حس میکردم هر لحظه ممکنه بالا بیارم، حتی تصورِ همچین شکنجه ای با بچه های به اون کوچیکی حالم رو بد میکرد ... عرق سردی از پیشونیم چکید. شهریار با ناراحتی گفت : - این خونِ کوفتی به چه دردشون میخوره؟ - این خون همون آدرنوکروم هست که به قیمت گزافی توی دنیا بین مافیای این دسته تجارت میشه. - به چه کارشون میاد؟ - میخورن ... افرادی که آدرنوکروم رو میفروشن و میخورن اعتقاد دارن باعث جوانی و جاودانگی میشه ! متاسفانه حتی تو سلبریتی های خارجی هم افرادی هستن که خودشون اذعان کردن با آدرنوکروم جوان و سلامت موندن ... - جوونی به چه قیمتی؟ صدای شهریار با بغض همراه بود ... ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی باید سواد رسانه‌ای رو این مدلی آموزش داد: هر کسی یک عکس یا یک اعتراف آورد که توش مشخص باشه که داخل چمدانهای دختر قالیباف در سفر به ترکیه، سیسمونی بوده، نقدا بهش مبلع 5 میلیون تومان هدیه میدم. گاهی باید این مدلی سواد پایین رسانه رو گوشزد کرد. منتظر اسناد و مدارکتون هستم. علی زکریائی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ، بازار شکارچیان جنسی کودک! 🔸 وبسایت گاردین در گزارشی اخیرا موضوعی را بررسی کرده که بحث برانگیز است، قاچاق کودکان زیر ۱۸ سال برای بهره‌کشی جنسی توسط برنامه‌‌های مجازی اینستاگرام، توییتر و ....
مطلع عشق
📚 #کاردینال #قسمت_چهارم *امیر با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم، آفتاب ملایمی اتاق رو
📚 *امیر با صدای داد و بیداد شهریار یهو از خواب پریدم با عجله به سمت حیاط کارخونه رفتم. شِرمین‌ دنبال شهریار می دویید و اونم در حال فریاد کشیدن بود! با عجله به سمت شون رفتم و با صدای بلند گفتم : - شِرمین! کافیه دیگه ... بسه دیگه وایسا! بهت میگم وایسا ... آره ... آفرین! همونجا رو زمین بشین. بهت میگم بشین. حیوان زبون بسته روی زمین نشست. شهریار با ترس و لرز گوشه ی دیوار وایساده بود و به شِرمین زل رده بود!‌ انگار که باورش نمیشد سگ بیچاره ادب و احترام هم بلده ... پقی زیر خنده زدم ظرف غذای شرمین رو پر کردم و گفتم : - بیا غذاتو بخور ... زود باش! با دم پایی کج و کوله م به ظرف فلزی غذا ضربه زدم. شِرمین به سمت غذا دویید. شهریار که تازه یخش باز شده بود و میخواست حرکت کنه بازم به دیوار چسبید. با خنده رو بهش گفتم : - اول صبح توی حیاط چه میکنی؟ شهریار در حالی که به سمتم می اومد گفت : - با اجازه تون دست به آب میرفتم خبر مرگم! زمین به این بزرگی ... نمیدونم واسه چی سرویس و حموم رو اون ور ساختن؟! خب بابا لامصب کنار خونه نگهبانی میساختین ... چپ چپ نگاش کردم و جواب دادم : - خب واسه اینکه خبر نداشتن قراره نگهبان یه بچه سوسولِ ترسو باشه! اتفاقاً خیلی هم خوبه که سرویس از خونه دور باشه. درسته که توی سرما و گرما یه کم رفت و آمد سخته اما میگن اونقدر بخارات سمی این توالت داره که بهتره هر چه بیشتر از خونه زندگی دور باشه! شهریار شلوارک راه راهش رو بالا کشید و گفت : - برو بابا دلت خوشه داریم تو این تهران کوفتی با این دود خفه میشیم ، تو درگیر بخارات سَمّی توالتی؟! زیر کتری رو روشن کردم و جواب دادم : - خب اگه سبک زندگی هامون سالم بود این وضعیت مریضی و بدبختی رو نداشتیم! این دود و کربن هم حاصلِ همین زندگی شهری و معظلاتشه! شهریار رو مبل دراز کشید و داشت انگشتش رو سمت دماغش میبرد که بالش رو براش پرت کردم و توی سر و صورتش خورد. شروع کرد به داد زدن : - چه میکنی؟ با خنده گفتم : - وقتی من هستم دست توی اون دماغ کوفتیت نکن، حالمو بهم زدی بابا! بالش رو برام پرت کرد و گفت : - به تو چه دماغ خودمه!! - بعلللله دماغ خودت هست ما هم منکر نیستیم هر وقت من نبودم دستتو تا آرنج تو دماغت کن و مغزتم بخارون! اما این کارت الان مردم آزاریه. پاشد دستش رو شست و با شلوارکش پاکش کرد و جواب داد : - برو گمشو بابا، چه آزاری به تو رسوندم نگاه نکن خووو - منم علاقه نداشتم دماغ پر از خِل جنابعالی رو نگاه کنم داداش منتها وقتی تو اتاق ۲ متری روبروم نشستی نخوام نگاه هم بکنم قیافه ی منحوست توی چشم و چالمه! مثه این دخترا خودشون رو تو خیابون لخت میکنن و میگن نگاه نکن یکی نیست بهشون بگه ; خب خواهر من ما نمیخوایم نگاه کنیم شما به زور زَلَم زیمبو یه جوری خودت رو درست کردی که بکنی تو چشم و چال ما! اصلاً اگه برای نگاه کردن نیست واسه چی ۸ صبح به غایت ۶ کیلو بتونه کاری کردی😂 شهریار کتری قوری داغونِ عتیقه رو کنار سفره گذاشت و گفت : - پاشو صبحونه بخور خون به مغزت نرسیده داری چرت پرت میگی. سر سفره نشستم و در پنیر رو باز کردم و با دیدن کپکی که روش بود دادم به هوا رفت ...! - ایشاالله نفله بشی تو شهریار! باز کارد پنیر رو توی دهنت کردی؟! تو این بدبختی و بی پولی این دومین قالب پنیره که کپکی میکنه ... شهریار پنیر رو از دستم کشید و گفت : - برو بابا این که کپک نیست ... اصلاَ پنیر از کپک به وجود میاد! تیکه ی کپک زده رو جدا کرد و با اشتیاق از تیکه ی سالم توی نون گذاشت و مشغول خوردن شد! با اکراه پنیر رو برداشتم و یه لقمه خوردم. - پاشو آماده شو که حسابی دیرمون شده، معلوم نیست چقدر باید سر جاده وایسیم تا یکی ما رو سوار کنه! - هی ... خاک تو سر سینگل مون کنن که یه دوس دختر پولدارم نداریم بیاد ما رو سوار کنه و برسونه! با خنده گفتم : - مثلاً چه آپشن جذابی داری که عاشق تو بشه؟ شهریار که نزدیک بود پنیر کپکی رو بخوره ،‌محکم رو دستش زدم و جواب داد؟ - اولاً که مهندس هستم خوشتیپ هم هستم تازه مهم اینه توی یه دانشگاه خوب درس میخونم که اسمش رو بیارم دخترا برام صف میکشن! در حال لباس عوض کردن گفتم : - بریم که دخترای صف کشیده الان دم درن. شهریار شلوار لی رو روی همون شلوارک راه راه پوشید و در حالی که زبونش رو در آورده بود تا زیپ شلوارش رو بکشه گفت : - خدا شاهده که من دیگه به شوگر مامی هم الان راضی ام! هی ... تف به روت دنیا! رتبه دو رقمی کنکور رو ببین به چه بدبختی و فلاکتی رسیده! یهو صدای در زدن های ممتد به در اومد ... با عجله به سمت در رفتیم. شهریار داد زد : - ایشالله قلم بشه اون دستت کم بکوب اومدیم بابا! در رو باز کرد. صدای دخترونه ای با خجالت گفت : - سلام ادامه دارد ...