eitaa logo
مطلع عشق
282 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
#عبور_از_لذت_های_پست 27 💎 " معنای درستِ نماز "💎 🌺 صَلاة در لغت به معنای "درود و سلام" هست به معنا
28 🔷نمازِ خوب ، نتیجه همه خوبی هاست! ➖به همین جهت باید برای فهمیدن و چشیدنِ نماز خیلی "مبارزه با نفس" کنیم✔️ 💢کسی که اهلِ مبارزه با نفس و سختی کشیدن نباشه از لذتِ عبادت محروم هست.... ✅⭕️👆 👶🏻 یه پسر دو ساله،وقتی یه دختر همسنِ خودش رو میبینه هیچ احساسی نسبت بهش نداره! ♻️اصلاً گاهی با هم دعوا میکنن و موهای همدیگه رو میکشن😊 🔵 اما همین پسر بچه وقتی بزرگ بشه با خودش میگه : عجب اشتباهی می کردیم این دختر همسایمون رو می زدیم!!😕 همه پسرای محل دنبالش هستنا !!!!! ➖ خب بچه این حرفا رو زمانی که هنوز بچه هست نمی فهمه....☺️ 🌀 دیدی چطور درکش نمیرسه؟؟ ⭕️ دقیقاً همونطور هم معمولاً درکِ ما آدما به "لذتِ ارتباط با خداوند متعال" نمیرسه...😓 💖‌ چرا ما شیرینی ارتباط با خدا رو حس نمیکنیم؟ 🔺خب معلومه چون تزکیه نکردیم... 🔺مبارزه با هوای نفس نکردیم... ✔️ اگه به هر دلیلی در طولِ روز ، مبارزه با نفس نکردی 👈 حداقل سرِ نماز "مبارزه با نفس" داشته باش دیگه ! ✅💯✅💯 ❣ @Mattla_eshgh
https://www.aparat.com/v/MzFYv روشهای دعوت به حجاب دکتر حمید ۳
مطلع عشق
☘مردی در آینه #قسمت هفتم 💢به صحنه جرم وارد نشوید  قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها
☘مردی در آینه هشتم 🔻اشک هایم برای تو  🍃اوبران اومد سمتم ... - چی شده توم؟ ... به چی خیره شدی؟ ... - اون دختر رو نگاه کن ... همون که تل مخمل زرد با موهای بلند قهوه ای داره ... بین تمام آدم هایی که امروز بهشون برخوردیم ... مطمئنم اون تنها کسیه که به خاطر کریس تادئو گریه کرده ...  با حالتی بهم نگاه می کرد انگار داره به یه احمق گوش می کنه ...  - اما اون که رژ بنفش نزده ...  حوصله اش رو نداشتم ... چرا باید با کسی حرف می زدم که فکر می کنه یه احمقم ... بدون توجه به اوبران راه افتادم سمت اون دختر ... تا متوجهم شد ... نایستاد ... سریع شروع به حرکت کرد ... دو مرتبه صداش کردم اما با همون سرعت می رفت و بهم بی توجهی می کرد ... دویدم و از پشت کوله اش رو کشیدم ... - نمی خوای بشنوی یا واقعا کری؟ ...  توی این فاصله لوید هم رسید ...  - من، لوید اوبران هستم و ایشون همکارم توماس مندیپ از واحد جنایی ... میشه چند لحظه با شما صحبت کنیم؟ ...  کیفش رو دوباره گذاشت روی شونه اش ... و در حالی که سعی می کرد صداش رو کنترل کنه و خودش رو مسلط و بی تفاوت نشون بده ... یه قدم عقب رفت ... - من چیزی نمی دونم ... چند بار دیده بودمش اما اصلا نمی شناختمش ... اونجا هم ایستاده بودم ... عین بقیه ... می خواستم ببینم چه خبره ... فقط همین ... دوباره کیفش رو جا به جا کرد ... عصبی شده بود و اون بند کیف واسش نقطه تعادل ...  - دوست بودید یا محبتت یه طرفه بوده؟ ... پاش بین زمین و آسمون خشک شد ... و برگشت سمتم ... - چی؟ ... چشم هاش توی حیاط دبیرستان، دو دو می زد ... می ترسید؟ ... یا نگران بود؟ ... حالت جدی به خودش گرفت ... کمی هم تهاجمی ... آشفتگی درونش رو بین اون حالت ها مخفی کرد ...  - گفتم که من اصلا اون رو نمی شناختم ...  - پس چرا به خاطرش گریه کردی؟ ... خوب پاک شون نکردی ... هنوز جای اشک ها گوشه چشمت مونده ...  جمله تمام نشده یهو دستش رو آورد بالا سمت چشمش ... پوزخند معناداری صورتم رو پر کرد ... و سرم رو جلو بردم ... تقریبا نزدیک گوشش ... - به این چیزی که تو الان خوردی میگن گول ... و این حرکتی که کردی یعنی تمام مدت، حق با من بود ... حالا جواب سوال هام رو میدی یا می خوای یه بار دیگه تکرارشون کنم؟ ... ❣ @Mattla_eshgh
☘مردی در آینه نهم 🔻تابوت چوبی  🍃صدا و لبش به لرزه افتاد ... دندون هاش رو محکم بهم فشار می داد شاید بهتر بتونه خودش رو کنترل کنه ... و صداش بریده بریده می اومد ... - یه بار ... گفتم ... یه بار دیگه هم ... میگم ... من ... اون رو... نمی شناختم ...  اوبران دخالت کرد و سعی کرد آرومش کنه ... عین همیشه وقتی نباید حرف بزنه یا عمل کنه دخالت می کرد ...  - نشناختن تو هم عین نشناختن بقیه است؟ ... هیچ کس توی این دبیرستان، اون رو نمی شناسه ... هیچ کسی اون رو ندیده ... هیچ کسی ازش خاطره نداره ... واسه هیچ کسی مهم نبوده ... یه چیزی رو می دونی؟ ...  انگار خیلی وقته واسه همه مرده ... یا شاید واسش آرزوی مرگ می کردن ... لابد اشک هایی هم که تو امروز واسش ریختی ... همه از سر شادی بوده ...  اوبران، من رو کشید عقب ... - می فهمی چی کار می کنی؟ ... نمی تونی مجبورش کنی حرف بزنه ... اینجا پایین شهر نیست ... هر غلطی می خوای بکنی ... هلش دادم کنار ...  دیگه نه تنها لبش ... که صورت و چشم هاش ... و دست و پاش هم می لرزید ... فقط یه قدم تا موفقیت و پیروزی مونده بود ... یه قدم که بالاخره یه نفر در مورد کریس تادئو حرف بزنه ...  خیلی آروم رفتم طرفش ... دستم رو کردم توی جیبم و گوشیم رو در آوردم ... از چهره مقتول عکس گرفته بودم ... از اون سمت که رژ بنفش توی صورتش کشیده شده بود... از اون طرف صورتش که سمت زمین افتاده بود و خون تا سمت گوش هاش پیش رفته بود ... بدون اینکه چیزی بگم ... عکس رو باز کردم و یهو گوشی رو بردم جلوی صورتش ...  - کسی رو می شناسی که چنین رژی به لبش بزنه؟ ... تعادلش رو از دست داد ...عقب عقب رفت و محکم افتاد روی زمین ... اشک مثل سیل از چشم هاش می جوشید ... هیچ وقت نگاه کردن به چهره غرق خون ... و چشم های بی روح و نیمه باز کسی که دوستش داشته باشی ... کار راحتی نبوده ...  رفتم سمتش و نیم خیز نشستم ... - این اشک ها مال کسی نیست که کریس رو نشناسه ... مال کسیه که داره با سکوتش ... به یه قاتل اجازه میده راحت و آزاد برای خودش بگرده ... و اون عشق ... به زودی با یه تابوت چوبی ... میره زیر خروارها خاک ... در حالی که هیچ کس واسش مهم نیست... هیچ کس.... ❣ @Mattla_eshgh
☘مردی در آینه دهم 🔻مکان یاب  🍃اشک های اون به هق هق های عمیق تبدیل شده بود ... حتی نمی تونست از روی زمین بلند بشه ...  اوبران با عصبانیت، من رو کنار کشید ... - می فهمی چی کار کردی؟ ... می فهمی الان کجای شهر ایستادیم یا اینکه هنوز مستی؟ ... فکر کردی پدر و مادرش خبر دار بشن باهاش چی کار کردی راحت ولت می کنن؟ ... اول زنده زنده پوستت رو می کنن ... بعد هم استخوان هات رو می اندازن جلوی سگ هاشون ...  اونقدر سرش رو جلو آورده بود و با غیض حرف می زد ... که حس می کردم هر لحظه است که آب دهنش پرت بشه روی سر و صورتم ...  - فکر کردی مادر و پدر فوقِ های کلاس این بچه ... اگه یه سر سوزن تخیل کنن ممکنه اسم بچه شون وسط بیاد ... اصلا میزارن بیاد اداره پلیس تا حتی دوستانه بخوایم بهش نگاه کنیم؟ ... چه برسه به سوال و بازجویی ...  پس خفه شو و بزار کارم رو بکنم ...  کمک کردم از جاش بلند شه و بشینه لب جدول ... چند دقیقه بعد، گریه اش فقط اشک بود ... اشک هایی که آرام و یکی در میون شده بود ... و من سکوت کرده بودم ... می دونستم هر لحظه که بتونه دیگه خودش حرف می زنه ... آماده حرف زدن شده بود ... که سر و کله معاون مدرسه پیدا شد ...  تا چشمش به اون افتاد ... رنگش پرید و چشم هاش شروع به دو دو زدن کرد ... واقعا صحنه جالبی برای دیدن بود... صحنه ای که لبخند پوزخند گونه من رو به خنده عمیق و بلندی تبدیل کرد ... حالتی که با ملحق شدن معاون به ما، حتی یه لحظه هم برای حمله به اون صبر نکرد ... - واو (wow) ... چه جالب ... توی این دبیرستان به این بزرگی ... چقدر زود ما رو پیدا کردید آقای بولتر ... انگار به قلاده سگ، مکان یاب بسته باشی ... توی یه چشم بهم زدن ... درست زمانی که می خواستم با دانش آموز شما صحبت کنم ... زیادی جالب نیست؟ ...  به زحمت سعی کرد لبخند بزنه ... - ازم خواسته بودید افرادی رو که با کریس تادئو ارتباط داشتن رو لیست کنم ... اطلاعات تماس شون رو هم به ترتیب اولویت نوشتم ...  لیست رو داد دست اوبران ... به من نزدیک شد ... خیلی محکم توی چشم هام زل زد و صداش رو آورد پایین تر ...  - بهتره خدا رو شکر کنید که من زودتر خبردار شدم ... و به جای آقای پرویاس* من اینجام ... و الا ... نه تنها شانس حرف زدن با این دانش آموز رو از دست می دادی ... که باید تاوان حرف زدن باهاش رو هم، بدون حضور وکیل دبیرستان پس می دادی ... *مدیر دبیرستان ❣ @Mattla_eshgh
☘مردی در آینه یازدهم 🔻امتیاز 🍃به اون دختر نگاهی کرد و با لبخند گفت ... - نگران نباش لوسی ... هر چی می دونی بهشون بگو ... مطمئن باش آقای مدیر از هیچی خبردار نمیشه ... دهن من قرصه ... این رو گفت و از ما جدا شد ... با رفتن آقای بولتر، معاون دبیرستان ... ظرف یک روز، دومین نظریه من هم تایید شد ...  حالا می دونستم برای پیدا کردن سر این کلاف، باید از کدوم طرف حرکت کنم ...  - بازم آب می خوای یا دیگه می تونی حرف بزنی؟ ...  چشم هاش غصه دار بود ... اما با وجود اینکه ترس و نگرانی توی وجودش موج می زد ... برای حرف زدن تصمیم قطعی گرفته بود ... - در مورد کریس چی می خواید بدونید؟ ... - می دونم سابقا عضو یه گروه گنگ بوده ... می دونم رویه اش رو عوض کرده و توی دو ترم گذشته حسابی سعی کرده نمراتش رو بکشه بالا ... و برای ورود به دانشگاه تلاش کنه... می دونم تو بهش علاقه مند بودی ... که احتمال قوی همه چیز یه طرفه بوده ... و الان دیگه می دونم چرا هیچ کس در مورد کریس حرفی نمی زنه ... غیر از اینها هر چی که می دونی ...  اما قبل از هر چیز دیگه ای می خوام یه چیز دیگه رو بدونم ... دفتر دبیرستان از کجا به این سرعت فهمید ما کجاییم ... و داریم با هم حرف می زنیم؟ ...  و این رو هم می دونستم که حرف زدن تحت چنین شرایطی... و با این همه ترس و نگرانی ... برای یه بچه 16 ساله چقدر سخته ...  - به خاطر امتیاز کالج و دانشگاهه ... غیر از گرفتن امتیاز درسی باید امتیاز، تاییده و معرفی نامه از طرف دبیرستان بگیری ... یعنی از طرف مدیر ...  اگه آقای پرویاس تایید نکنه ... معلم ها امتیاز کافی رو بهت نمیدن و شانست برای ورود به یه دانشگاه خوب از بین میره ... مخصوصا معرفی نامه و بورسیه کالج ...  نمی دونم جاهای دیگه هم اینطوری هست یا نه ... یا اصلا این کار قانونی هست یا نه ... ولی دبیرستان ما اینطوریه ...  یه عده از بچه ها واسه گرفتن امتیاز بیشتر ... خبرچینی می کنن ... و بعدش اتفاقات زیادی ممکنه بیوفته ... حتی اگر بگن توی دستشویی ها هم دوربین گذاشته ... من تعجب نمی کنم ...  حالا حالت تدافعی مدیر، نسبت به مدرسه اش ... و ترس لوسی از حرف زدن با ما کاملا قابل درک بود ...  هر چند تمام شجاعتش رو جمع کرده بود ... اما نمی خواستم بیشتر از این، توی چنین شرایطی قرارش بدم ...  - آخرین سوال ... دختری رو با رژ بنفش تیره می شناسی؟... ❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#شکرانه ۳ بعضی از آدمها، مثـل ستـ💫ـاره،توی نگاه اهل آسمون می درخشند! بطوریکه، خـداوند،در برابر مل
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆 شروع پستهای روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇👇
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ ببینید/حتما ببینید! و برای دیگران هم ارسال کنید تا غافلان بفهمند مردان این چه هزینه ای برای ماندنش پرداخت کردند و حالا چگونه کسانی تیشه بر ریشه اش می زنند!!! @Drseddighi
🔴 فتنه ۸۸ در ونزوئلای ۹۷ 🔸نیکولاس مادورو در انتخابات قانونی ونزوئلا پیروز شد و هفته گذشته با ادای سوگند و انجام مراسم قانونی رسما رئیس جمهور این کشور شد. چند روز بعد، خوان گوایدو رئیس مجلس با اردوکشی خیابانی در جمع هوادارنش اعلام کرد که او رئیس جمهور قانونی ونزوئلا است و بلافاصله توسط دولت آمریکا و شخص ترامپ به رسمیت شناخته شد.  ✳️ در این رابطه نکاتی گفتنی است: 🔻۱. صحنه سیاسی امروز ونزوئلا با قدری تفاوت شکلی و زمانی حدودا ده ساله، برای مردم بسیار آشناست. آن گاه که در انتخابات ۸۸ و حتی پیش از پایان انتخابات و بازشدن صندوق های آراء، یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری خود را انتخابات با اختلاف بسیار زیاد از سایر رقبا اعلام کرد و افدام به اردوکشی خیابانی کرد و بلافاصله مورد حمایت رسمی آمریکا و برخی کشورهای متخاصم قرار گرفت. 🔻۲. ایران ، روسیه ، ترکیه ، چین و ... خیلی سریع با محکوم کردن موضع آمریکا ، از مادورو حمایت کردند. 👈چرا؟  هرچند بخشی از این مواضع به دلیل اختلاف این کشورها با آمریکاست اما ، علت را باید در موضوع مهم تر دیگری جستجو کرد. در واقع اگر ترامپ در طراحی جدید خود در ونزوئلا و در برکناری مادورو موفق شود، عملا با تبدیل آن به یک ، کشورهای زیادی را زیر تیغ این مدل خود خواهد برد. 🔻۳. مدلی که مسیر تغییر در ونزوئلا را با گام های زیر دنبال می کند و به دنبال پیاده سازی آن در کشورهای دیگر است:  الف. تحریم های گسترده ب. کاهش ارزش پول ملی ج. فضاسازی رسانه ای و تشدید نگرانی اقتصادی مردم د. دو قطبی سازی شدید در جامعه ه. تبلیغ انتخابات مهندسی شده و و. اعلام دولت آلترناتیو با اردوکشی خیابانی ح. اعلام حمایت آمریکا از اردوکشی خیابانی و کاندیدای مورد نظر ط. براندازی دولت قانونی یک کشور 🔻۴. اکثریت مردم ، ارتش ، پلیس و نیروهای امنیتی وفاداری خود را به مادورو اعلام کرده اند. این به معنی ان است که ارکان حاکمیت مادورو هم چنان پابرجاست و توان مهار بحران را _ هرچند پرهزینه _ دارد. 🔻۵. تاکید مکرر رهبری معظم بر اجرای کلیه امور در مجرای قانون و هم چنین طی مراحل قانونی در موضوعات بسیار مهمی هم چون برجام ، FATF ، پالرمو و ... در واقع پادزهر مدل مسموم آمریکایی هاست. کشاندن لوایح و طرح های بسیار مهم و کاملا تخصصی مزبور به کف جامعه ، عملا جز دوقطبی سازی کشور و موج سواری بر احساسات مردم نتیجه ای به دنبال ندارد. ❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💰به اندازه نیازت پول درنیار! 😳 ♨️ ناشنیده‌هایی از زندگی امیرالمومنین (علیه السلام) در مورد جمع‌آوری ثروت 💎 رسول خدا (ص): آخر الزمان مردم برای حفظ دینشون نیاز به پول دارند ... @Mattla_eshgh
مطلع عشق
☘مردی در آینه #قسمت یازدهم 🔻امتیاز 🍃به اون دختر نگاهی کرد و با لبخند گفت ... - نگران نباش لوسی
☘مردی در آینه دوازدهم 💢واحدهای مشترک  🍃چند لحظه سکوت کرد ...  - لالا ... فامیلش رو بلد نیستم ... اما چند بار دیدم پایین راه پله های غربی منتظرش بود ... بقیه دوست های قدیمش رو نمی شناسم ...  خیلی آروم دستم رو گذاشتم روی شونه اش ... - می دونم تو دختری نیستی که به گنگ ها نزدیک بشی ... از کمکت واقعا متشکرم ... امیدوارم اگه چیز بیشتری به نظرت رسید بازم بهمون کمک کنی ... و مطمئنم می دونی کجا پیدام کنی ...  دست کردم توی جیبم و کارتم رو بهش دادم ...  هنوز چند قدمی از هم دور نشده بودیم که برگشت سمت ما ... - آقای ساندرز ... دبیر ریاضی مون ... کلاس ریاضی و شیمی من و کریس با هم بود ... یعنی من از روی برگه انتخاب واحد اون انتخاب کردم ...  آقای ساندرز با بچه ها ارتباط خیلی خوبی داره ... علی الخصوص به کریس خیلی نزدیک بود ...  زمانی که هم سن و سال اینها بودم ... محبوب ترین درسم، ریاضی و کامپیوتر بود ... کدنویسی هام حرف نداشت ...  با شنیدن اسم دبیر ریاضی ... برای یک لحظه برگشتم به گذشته ... شاید درخشان ترین سال های عمرم ...  لیست رو از دست اوبران گرفتم ...  - فکر می کنم باید اسم مدیر رو توی لیست مظنونین اصلی قرار بدیم ...  حرف هاش رو می شنیدم اما ذهنم جای دیگه بود ...  - کجایی توماس؟ ... شنیدی چی گفتم؟ ... - اسم ساندرز توی لیست نیست ...  لیست رو از دستم گرفت ... - یعنی ارتباط مقتول با دبیر ریاضیش مخفیانه بوده؟ ... ناحودآگاه نگاهم توی حیاط چرخید ...  - بعید می دونم ... وقتی یه دانش آموز خبر داشته ... قطعا اونها هم می دونستن ... اونم با این مراقبت شدید ... - شاید به نظرشون موضوع خاصی نبوده که بخوان بهش توجه کنن ... شاید ... شاید هم نه ... به هر حال اینم یه سوال دیگه بود... سوالی که می تونست هیچ ربطی به قتل نداشته باشه ... اما قطعا دنیل ساندرز، سوژه ای بود که باید باهاش حرف می زدیم ❣ @Mattla_eshgh
☘مردی در آینه سیزدهم 💢اسمی که هرگز نشنیده ایم ؟! 🍃یه خونه قدیمی ... دو طبقه اما تمییز و نوسازی شده ... مادرش هنوز گریه می کرد ... به زحمت می تونست حرف بزنه ... برام عجیب بود ... از زمانی که خبر مرگ پسرشون رو شنیده بودن، چند ساعت می گذشت ... و یه بچه شرور، چیزی نبود که این همه به خاطرش گریه کنن ...  پدرش برای بانک کار می کرد ... و مادرش خیاط لباس های مجلسی و پرام ... هر دوشون به سختی کار می کردن تا بتونن پسرشون رو به یه کالج و دانشگاه خوب بفرستن ... تا بتونه آینده خوبی داشته باشه ... چیزی که کریس هم، توی سال آخر عمرش به دنبالش بود ...  دیدن تلاش خانواده باعث شده بود مسیرش رو عوض کنه؟... یا بعد از عوض شدن مسیرش، تلاش خانواده چند برابر شده بود؟ ... هر چند، مادرش بیشتر از سه سال بود که به برای کمک به مخارج خانواده وارد عرصه شده بود ...  چیزی مبهم و گنگ توی ذهنم موج می زد ... چیزی که هیچ سوالی آرامش نمی کرد و نمی تونستم پیداش کنم ... چیزی که توی حرف های پدر و مادرش هم بهش اشاره ای نمی شد ...  تنها اشاره ارزشمند ... اسم ساندرز بود ... اونها حتی به اینکه پسرشون سابقا عضو یه گروه گنگ بوده، اشاره ای نکردن ...  - لالا ... دختری رو به این اسم می شناسید؟ ...  با شنیدن این اسم ... هر دوشون جا خوردن ... چشم های مادرش پرید و نگاهی که توش نگرانی با قدری ترس قاطی شده بود رو، چرخوند سمت همسرش ... ذهن خودش نمی تونست جوابی براش پیدا کنه ... آقای تادئو کمی خودش رو روی مبل جا به جا کرد ... نسبت به همسرش، کنترل بیشتری روی چهره اش داشت ... اما اون هم ... - خیر کارگاه ... ما هرگز چنین اسمی رو نشنیدیم ...  با هیچ جمله ای به این اندازه نمی تونستم مطمئنم بشم که اونها دارن خیلی چیزها رو مخفی می کنن ... اما چرا؟ ... چرا باید به افرادی که دنبال پیدا کردن قاتل پسرشون هستن دروغ بگن؟ ... اوبران هنوز می خواست با اونها صحبت کنه ... اما صحبت باهاشون دیگه فایده ای نداشت ... نمی شد به هیچ حرف شون اعتماد کرد ... نه تا وقتی که به جواب این چرا ... پی می بردم ...  از جا بلند شدم ... - خانم تادئو ... می تونید اتاق کریس رو بهم نشون بدید؟ ... نگاهی به همسرش کرد و از جا بلند شد ... انگار منتظر اجازه و تایید اون بود ... نسبت به همسرش کنترل کم تری روی خودش داشت ... باید از همدیگه جداشون می کردم ... اینطوری دیگه نمی تونست در پاسخ سوال ها به شوهرش تکیه کنه ... و اوضاع آشفته درونش این فرصت رو در اختیارم می گذاشت که جواب اون چرا رو پیدا کنم .. ❣ @Mattla_eshgh