eitaa logo
مطلع عشق
282 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
14.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹فیلم رهگیری هوايي ناو جنگي انگلیس که نفتکش توقیف شده اخیر را اسکورت می کرد و بخشي از مکالمه نیروهای سپاه با آن منتشر شد. نيروهاي سپاه در اين مكالمه به ناو انگليسي هشدار ميدهند كه در فرايند توقيف نفتكش دخالت نكنند. ✅ در عملیات من دخالت نکن. جان خود را به خطر نینداز پ.ن: این اقتدار از ایمان #جوانان_مومن وطن است. ✅ با #بدون_سانسور متفاوت بیاندیشید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
💠 مرحوم حاج اسماعیل دولابی: ما مثل بچه‌ای هستیم که پدرش دست او را گرفته است تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور می‌کنند. بچه شیفته ویترین مغازه‌ها می‌شود و دست پدر را رها می‌کند و در بازار گم می‌شود. وقتی هم متوجه می‌شود که دیگر پدر را نمی‌بیند، گمان می‌کند پدرش گم شده است؛ در حالی که در واقع خودش گم شده است. انبیاء و اولیاء، پدران خلق‌اند و دست خلائق را می‌گیرند تا آن‌ها را به سلامت از بازار دنیا عبور دهند. غالب خلائق، شیفته متاع‌های دنیا شده‌اند. امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) هم گم و غائب نشده است؛ ما گم و محجوب گشته‌ایم. ‌❣ @Mattla_eshgh
🌹🌹🌹🌹🌹
اول 🍃پدرم تاجر فرش هست خونه مون بهترین جای همدان خانواده م زیاد مذهبی نیستن هیچی رو قبول نداشتم حتی خدا!! تا 15سالگیم بدون حجاب می آمدم بیرون، بعد از اون به زور مانتو می پوشیدم البته بهتره بگم بلوز چون تمام مانتوهام کوتاه بود. مدرسه به خاطر بد حجابی چند روز اخراجم کردن، منم لج کردم و گفتم دیگه مدرسه نمیرم . تمام زندگیم خلاصه شده بود تو عشق و حال ،سفرهای خارجی ، کلا هر غلطی که بود انجام داده بودم. خیلی اتفاقی برای رو کم کنی دوستام رفتم اسممو نوشتم بسیج. نزدیک عید 87 بود فرمانده پایگاه بهم یه رضایت نامه داد گفت مال سفر جنوبه, اگه دوست داری بیا، فکر می کردم یه سفر تفریحیه.... پدرم اجازه نمی داد می گفت میخوای با این بسیجی ها بری مغزتو شستشو بدن؟! به زور پدرمو راضی کردم و اسم نوشتم . خوب دیدم خیلی ضایع س که با بلوز شلوار برم. به خاطر همین مجبوری رفتم یه مانتوی بلند خریدم این که میگم بلند دووجب بالاتر از زانوم بود و جنسش هم حریر بود. روز حرکت: خیلی تیپم ضایع بود چون همه چادری بودن و خوب من که با یه مانتوی حریر بودم و کلی هم آرایش کرده بودم و یه چمدان بزرگ داشتم خیلی تو چشم بودم. سوار ماشین که شدم جا نبود مجبور بودم آخر اتوبوس سوار بشم از اول اتوبوس همه غر زدن یا رو بر گردوندن منم که پوست کلفت اصلا عین خیالم نیامد. اما بد براشون نقشه کشیدم!!! راستش مونده بودم با اینا چطوری این چهار روز و کنار بیام. چون از چادری ها بدم می آمد و شاید یه جورایی متنفر بودم. کنارم یه دختر بود که از من کوچیکتر بود از روی ناچاری چون تنها بودم باهم دوست شدیم. ظهر که ماشین نگه داشت برای نماز پام رو گذاشتم جلوی یکی از همون هایی که فحشم داده بود و دختره خورد زمین خیلی کیف داد. اعتراف می کنم که این بلا رو سر چند نفرشون آوردم. خوب یه کم از حرصم کم شد تو دلم گفتم تا شما باشید وقتی یه بدحجاب می بینین درست رفتار کنید. شب که رسیدیم اهواز دیدم محل اسکان پادگانه، شوکه شدم فکر می کردم که میاییم هتل، داد وهوار کردم که من می خوام برگردم اما گفتن نمیشه… ادامه دارد…..... ‌❣ @Mattla_eshgh
🔸معجزه 🔸قسمت دوم 🍃صبح رفتیم اروند رود، وسط راه کاروانمون رو گم کردم خواستم زنگ بزنم به مائده همون دختری که باهم دوست شده بودیم اما گوشی اونجا آنتن نمی داد، نمی دونم کجای اروند بودم اما یه نخلستان بود داشتم برای خودم می گشتم که دیدم کسی نیست یه کم ترسیدم. دنبال یه راه بودم از اونجا بیام بیرون، احساس می کردم یه عالمه چشم هستن که دارن منو میبینن، به راهم ادامه دادم ناخودآگاه روسریمو آوردم جلو، آرایشمم پاک کردم به آخر مسیر که رسیدم دیدم روسریمو آوردم جلو آرایشی ندارم و صورتم خیسه! خدایا من کی گریه کردم؟!! هیچی به روی خودم نیاوردم رفتم کنار آب ایستادم تو حال و هوای خودم بودم، یه دفعه مائده صدام کردو گفت :کجایی تو دختر؟ کلی دنبالت گشتم!! باهم رفتیم بازار اونجا کلی خرید کردم و سوار ماشین شدیم. وقتی می دیدم همه روی اون خاک ها نشستن و گریه می کنند مسخره شون می کردم می گفتم مگه خاک هم گریه داره و کلی هم غر زدم که من کلی پول ندادم که بیام بیابان! مگه بیابان هم دیدن داره!!! تو طلائیه از کاروان جدا شدم تا خودم بگردم...... دیدم یه پسری نشسته و چفیه انداخته روی سرش داره گریه می کنه اونو که دیدم دلم لرزید و گوشه ای نشستم ،گریه کردم. خودم نمی دونستم دلیل گریه م چیه. شب آخری بود و خوابیدم یه خواب خیلی وحشتناک دیدم خوابی که هنوزم وقتی یادم میاد تمام تنم می لرزه! با فریاد خودم بیدارشدم یه دفعه زدم زیر گریه مسئول ماشینمون آمد کنارم با چند تا از بچه ها ،گفتم می خوام برم شلمچه گفتن نمیشه الان نصفه شبه، بعدشم ما امروز اونجا بودیم. گفتم من نمی دونم منو باید ببرید شلمچه آخرش که دیدن از حرفم کوتاه نمیام گفتن باید مسئول کاروان اجازه بده خوب محل اسکانمون با آقایون یکی بود. با همون شلواری که تنم بود رفتم اسکان آقایون و مسئول کاروانو پیدا کردم گفتم من کار ندارم منو باید همین الان ببرید شلمچه وگرنه منم بر نمی گردم با شما. خلاصه کلی گیر دادم که منو باید ببرین اونا هم قبول کردن این قدر حالم بد بود که حتی یه لباس درست و حسابی نپوشیدم اونا هم می ترسیدن بهم حرفی بزنن باز داد وهوار راه بندازم رفتیم شلمچه یه دفعه خوابی که دیدم یادم اومد خیلی گریه کردم بقیه ش رو دیگه یادم نیست چی شد وقتی به هوش اومدم دیدم بیمارستانم یادم نمیومد چی شده. دیدم مائده بالای سرمه, گفت تو شلمچه از هوش رفتی . تازه یادم افتاد چی شده زدم زیر گریه. تو راه برگشت رفتیم فتح المبین و از اونجایی که با اون تیپم تیکه ناجوری بودم تو کاروان، باهام مصاحبه کردن. تو راه برگشت همش تو خودم بودم و همه تعجب کرده بودن. مسئول ماشینمون اومد کنارم نشست و یکم باهم گپ زدیم بهش گفتم میشه بریم بازار من چادر بخرم بنده خدا تعجب کرد. همه تعجب کرده بودن آدمی که مارو مسخره می کرد چی شده که چادر می خواد؟! راستش خودمم نمی دونم چرا اون حرفو زدم. بروجرد رفتیم بازار و یه چادر با مقنعه خریدم. برگشتیم شهر… ادامه دارد........ ‌❣ @Mattla_eshgh
🔸معجزه 🔸قسمت سوم 🍃برگشتیم شهرمون..... یادم رفت کجا بودم!!! هرشب پارتی بودم و با دوستام مشغول خوش گذرانی اما وقتی تنها میشدم اون سفر یادم می آمد و به اتفاقاتی که برام افتاده بود فکر میکردم خیلی کلافه و سردر گم بودم تصمیم گرفتم چند روز برم مسافرت. رفتم ترکیه، خوب اونجا چون تنها بودم و مزاحمی نداشتم میتونستم فکر کنم به خودم و زندگیم و سفری که رفتم. کلافه بودم وقتی به اتفاق هایی که برام افتاده بود فکر می کردم نمی تونستم تصمیمی بگیرم و دلیلی پیدا کنم. اومدم ایران، مائده بهم زنگ زد و خواست ببینمش . بهم گفت داییم اومده خوابم گفته به اون دوستت بگو به قولش عمل کنه! قول؟! کدام قول؟! من به کسی قولی نداده بودم. باید بگم که دایی مائده شهید شده بود تو شلمچه. و شاید این خواب مائده جواب یه ماه فکر کردنم بود. چند روز بعد زنگ زدم به تمام دوستام و گفتم دیگه دور منو خط بکشید دیگه دوستی به اسم من ندارید. چند روز بود از اتاقم نیامدم بیرون و چادری که خریده بودم رو گذاشته بودم جلوم تنها کارم این شده بود از صبح تاشب به اون چادر زل بزنم و گریه کنم شاید مقاومت می کردم برای پوشیدنش........ رنگ زدم به مسئول ماشینمون بعد از چند ماه؛ و باهم قرارگذاشتیم برم پایگاهشون. چادرمو گذاشتم تو کیفم و راه افتادم . با هم کلی حرف زدیم و اون تو تصمیمم کمکم کرد. چادرمو پوشیدم و برگشتم خونه. پدرم که منو دید گفت این چیه پوشیدی؟ گفتم چادر!! بهم گفت می خوای آبروی منو ببری این چیه پوشیدی ؟!سعی کردم با دلایل خودم توضیح بدم اما آخرش پدرم که دید کوتاه نمیام و تصمیمم جدیه برای پوشیدن چادر گفت:یا من یا چادرت! خدا می دونه تو اون چند روز چی بهم گذشت و چه قدر با خانواده م دعوا وبحث بود سر چادری شدنم . تصمیم گرفتم از خانواده م جدا بشم. یه خونه کو چیک داشتم که مجردی بود و بعضی وقتا با دوستام می آمدم چند روزی باهم بودیم. سعی کردم زندگی مجردیمو شروع کنم و نمیدونستم این وضع تا کی ادامه داره!؟ ادامه دارد..... ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
✍گاهی فکر میکنم؛ آفتابگردان ها هم، از من عاقل ترند! که تا چشم باز می کنند؛ اول سر به سوی تو، بالا می
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
خوشــ🌸ـــرنگ تــــرین صبـــــ🌸ـــح دنیـــــ🌸ـــــا را با لحـظه هایی پرازشـ🌸ــــادی براتـــــ🌸ـــون آرزو میـکنم😊 ✋🏻 🌹 ‌❣ @Mattla_eshgh
آرمان و قصه 🔅نسل جدید واقعا زندگی نمیکنه.شما زندگی نمیکنید. خونه،ماشین،تحصیل،پول،علم و ... همه برای زندگین، ولی نسل امروز دنبال خود ایناست. 🔅حسین همدانی ۴۰ سال زندگی انقلابی کرد، همون وسط مناسبات عاطفی هم براش اتفاق افتاد، زن هم گرفت، درس هم خوند، درجه هم گرفت شد سردار... ولی هیچوقت فکر این نبود که چطور درجه بگیره،چطور دکترا بگیره، چطور... با آرمانش زندگی کرد. حالا قصه داره. کسی که آرمان داره، زندگی میکنه، قصه هم داره. 🔅امام راحل فرمود دنبال هرچی باشید،همونید. تو زندگی دنبال پول باشی،دنبال مدرک باشی، دنبال هرچی باشی همونی. 🔅نسل شما دنبال مجازه. تو واقعیت زندگی نمیکنه. قهرمان های شما هنرپیشه ها و فوتبالیستان. قهرمان های شما کسایین که نقش همدانیو باباییو چمرانو مختارو غیره رو بازی میکنن. نه خود اون آدما. نقششون... 🔅فوتبالیست امروز کیف میکنه بیاد تو خیابون مردم ازش امضا بگیرن عکس سلفی بندازن... 🔅ولی حسین همدانی قبل انقلاب راننده تریلی بود، امروز ۵۰ ماه روبروی ناتو و آمریکا و ... واستاد و رو انگشتاش چرخوندشون. تازه بعد مردنش مردم شناختنش. چون نیاز نداشت ازش امضا بگیرن. چون قصه داشت. 🔅وقتی آرمان، یعنی قله رو نگاه کنی، موانع تو دامنه کوچیک دیده میشن. 🔅زندگی شما امروز ملال آوره.زندگی نیست. صبح دانشگاه، عصر خونه یا خوابگاه، شب درس، دوباره صبح روز از نو روزی از نو. کجاش زندگیه؟ 🔅ولی اون بسیجیه، زندگی میکنه، اون وسط مناسبات عاطفیشم پیدا میکنه، ازدواج میکنه، همه چیزم به دست میاره... به قول آقا حیفه اینا تو رخت خواب بمیرن... 🔅ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست جلسه ۵۹۹ ۹۴-۷-۳۰ 🔸🔹🔸 استاد ‌❣ @Mattla_eshgh
۱۸ ✴️عروس نمونه قدم اول در اصلاح روابط با مادرشوهر، اینه که: ✅به شنیدن حرفاشون علاقه نشون بدین. معمولا آدما کسانیُ دوست دارند که؛ حوصله دیدن وشنیدن حرفاشونُ دارن. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌺🌻✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم✨🌻🌺 #جلسه_سی_سوم 🌷📝 موضوع : تأثیرات و نقش پرتوهای سیارات و
🌷🍂🌹🍂🌻 ✳️ هنگامی‌ که‌ ماه‌ به‌ طور ناچیزی‌ بر زمین‌ نیرو 💫 وارد می‌کند یا همان‌ روزها 🌄 و شب های 🌃‌ اول‌ ماه‌ قمری‌، نیروی‌ چندانی ‌بر انسان‌ وارد نمی‌شود و انسان‌ از تعادل‌ نسبتا خوبی‌ برخوردار است‌، ولی‌ در روزهایی‌ که‌ ماه‌ بیشترین‌ مقدار نیروی‌ جاذبه‌ خود را بر زمین‌ وارد می‌کند یعنی همان‌ روزها و شب هایی‌ که‌ دراواسط ماه‌ قمری‌ قرار دارند، (13 و 14و 15 روزهای‌ ماه‌) بیشترین‌ میزان‌ مایعات بدن که بخش اعظم آن خون می باشد، به ‌سمت اندام های فوقانی بدن کشیده‌ می‌شود و تجمع خون در سطح بدن بیشتر است. ✅🌷 ✨ به همین دلیل است که در برخی احادیث بر حجامت در ایامی که جاذبه ماه و خورشید در حداکثر میزان است 👈 تأکید شده است و به فرموده 🌸✨ امام رضا (ع) : 🌷👈 "خون در افزایش هلال ماه ⬅️ افزایش می یابد و در کاهش هلال ⬅️ کاهش می یابد."👉🌷 🌼🌿🌸🌿🌺 🌈 آسمان را ظرف بزرگی تعریف کنید که سیاراتی در حال 👈 چرخش و در حال 👈 ایستایی هستند. ◀️ سیارات در حال چرخش 💫 را 👈 طیارات و آنهایی که ثابت ⭐️ هستند را ثابتات می گویند. ♻️ ما همیشه در معرض پرتوهای گوناگون سیارات و ثابتات آسمانی هستیم و چون گردش این سیارات بر گرد کره ی زمین نامتوازن است یک گردش، یک ماه و یک گردش سی ماه و یک گردش سی سال است. 🌸 بنابراین گاهی گردونه هایی که بر گرد کره ی زمین می چرخند با هم برخورد می کنند همزمان همسو می شوند بنابراین ما در یک زمان خاص ممکن است همزمان با پرتو دو یا سه ستاره برخورد کنیم. ✅🌷 در چنین زمان هایی بدن ما همزمان با 👈 چند نوع پرتو برخورد می کند و در مقابل هر کدام یک کنش و واکنش خاص شیمیایی و فیزیکی از ما بروز می کند؛ این تغییر رفتار تابع چرخش سیارات و ثابتات را 👈 نقش زمان بر تن و روان انسان می گویند. ✅👌👏💐 یکشنبه ، چهارشنبه در👇 ☘ @Mattla_eshgh