eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سنگرشهدا
🔴 کدهای تأکیدی رهبری: ! 💢این روزها به علت پیگیری مطالبات مردم و افشاگری علیه برخی جریانات سیاسی، افراد انقلابی و رسانه های انقلابی را بشدت و می‌کنند ... 🔺در پاسخ ملاحظه کنید کدهایی که رهبر انقلاب زودتر افشاگری کرده‌اند: 🔸🔹🔸🔹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✍️ بیست و دوم 💠 نگاهش می‌درخشید و دیگر نمی‌خواست احساسش را پنهان کند که به میدان زد :«از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط می‌خوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟» دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد :«من فقط می‌خواستم بدونم چه احساسی به دارید، همین!» 💠 باورم نمی‌شد با اینهمه بخواهد به حریم من و سعد وارد شود که پیشانی‌ام از شرم نم زد و او بی‌توجه به رنجش چشمانم نجوا کرد :«می‌ترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!» احساس ته‌نشین شده در صدایش تنم را لرزاند، در برابر چشمانی که گمان می‌کردم هوایی‌ام شده‌اند، شالم را جلوتر کشیدم تا صورتم کمتر پیدا باشد. 💠 انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود و باید فرار می‌کردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت :«صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت. گفت دیشب بچه‌ها خروجی به سمت حمص یه جنازه پیدا کردن.» با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو می‌رفت و من سخت‌تر صدایش را می‌شنیدم که دیگر زبانش به سختی تکان می‌خورد :«من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!» 💠 گیج نگاهش مانده و نمی‌فهمیدم چه می‌گوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید، رنگ از صورتش پرید و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد :«باید هویتش تأیید بشه. اگه حس می‌کردم هنوز دوسش دارید، دیگه نمی‌تونستم این عکس رو نشون‌تون بدم!» همچنان مردد بود و حریف دلش نمی‌شد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید :«خودشه؟» 💠 چشمانم سیاهی می‌رفت و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود، قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود. سعد بود، با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطه‌ای ناپیدا مانده بود و قلبم را از تپش انداخت. تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان در رگ‌هایم بند آمده که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد. 💠 عشق قدیمی و وحشی‌ام را سر بریده و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم که لب‌هایم می‌خندید و از چشمان وحشتزده‌ام اشک می‌پاشید. مادرش برایم آب آورده و از لب‌های لرزانم قطره‌ای آب رد نمی‌شد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی از و بیزاری پَرپَر می‌زدم. 💠 در آغوش مادرش تمام تنم از ترس می‌لرزید و بسمه یادم آمده بود که با بی‌تابی ضجه زدم :«دیشب تو بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر می‌بره و عقدت می‌کنه!» و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندان‌هایم از ترس به هم می‌خورد و مصطفی مضطرب پرسید :«کی بهتون اینو گفت؟» سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشک‌هایم خیس شده و میان گریه معصومانه دادم :«دیشب من نمی‌خواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو می‌کشه و میاد سراغم!» 💠 هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون در صورتش پاشید و از این تهدید بی‌شرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد و می‌دیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش می‌زند. مادرش سر و صورتم را نوازش می‌کرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد :«بچه‌ها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم می‌رفتید چه نمی‌رفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ...» و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونه‌هایش از گل انداخت. 💠 از تصور بلایی که دیشب می‌شد به سرم بیاید و به حرمت حرم (سلام‌الله‌علیها) خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه می‌کوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این به لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم می‌کرد :«خواهرم! قسم‌تون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمی‌گیره!» شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش می‌خواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم. مصطفی حیرت‌زده نگاهم می‌کرد و تنها خودم می‌دانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندساله‌ام از هیئت، دلم تا در و دیوار پر کشید. 💠 میان بستر از درد به خودم می‌پیچیدم و پس از سال‌ها (علیهاالسلام) را صدا می‌زدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده‌ای از پهلویم ترک خورده است. نمی‌خواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سخت‌تر کرده بود که مقابل در اتاق رژه می‌رفت مبادا کسی نزدیکم شود... ✍️نویسنده: ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت چهل و چهارم 💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فری
✍️ چهل و پنجم 💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم بلکه زودتر برگردند و به‌جای همسر و برادرم، با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی‌تواند برخیزد. 💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و می‌خواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه می‌کردم :«حتماً دوباره بوده!» به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و می‌دیدم قلب نگاهش برای مصطفی می‌لرزد که موبایلم زنگ خورد. 💠 از فقط صدای مصطفی را می‌خواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟» و نمی‌دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیری‌ها به کوچه‌های حمله کرده‌اند که پشت تلفن به نفس‌نفس افتاد :«الان ما از اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیری‌ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!» 💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار می‌ترسید دیگر دستش به من نرسد که التماسم می‌کرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!» ضربان صدایش جام را در جانم پیمانه کرد و دلم می‌خواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم. 💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمی‌خواستم به او حرفی بزنم و می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم !» و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند کامل باشد که دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد! 💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از پشت در می‌شنیدم که می‌کردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم. 💠 دست پیرزن را گرفتم و می‌کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمی‌داد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان اتاق خشک‌مان زده و آن‌ها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ می‌زدیم. 💠 چشمانم طوری سیاهی می‌رفت که نمی‌دیدم چند نفر هستند و فقط می‌دیدم مثل حیوان به سمت‌مان حمله می‌کنند که دیگر به راضی شدم. مادر مصطفی بی‌اختیار ضجه می‌زد تا کسی نجات‌مان دهد و این گریه‌ها به گوش کسی نمی‌رسید که صدای تیراندازی از خانه‌های اطراف همه شنیده می‌شد و آتش به دامن همه مردم افتاده بود. 💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می‌تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آن‌ها به گریه افتادم. 💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال‌بال می‌زد که بی‌خبر از اینهمه گوش به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو می‌رسونه خونه!» 💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشک‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم دیگر به این خانه نیاید که نمی‌توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خون‌مان تشنه‌تر شوند. 💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه‌ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمی‌دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم و ندیده می‌دیدم به پای ضجه‌ام جان می‌دهد... ✍️نویسنده: ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
♨️ یا در ❇️ خانواده اصلی ترین نهاد اجتماعی، و می باشد. 🔺 هدف از گرامیداشت روز جهانی خانواده، اهمیت جوامع جهانی به خانواده به عنوان اصلی‌ترین رکن جامعه و برطرف کردن مواردی است که در دنیای امروز این کانون گرم زندگی را می‌کند. 🔺 علاوه بر آن، روز جهانی خانواده فرصت مناسبی است برای ارتقای عمومی در مورد مسائل مربوط به و بسط آن در جوامع مختلف. 🔺 اگر گام نخست در تشکیل خانواده سنجیده برداشته شود؛ یعنی افراد در ، ، و را در نظر بگیرند، سیر حرکتی خانواده به سوی تشکیل خانواده ای مطلوب خواهد بود. 🔺 ، خانواده ای است متشکل از . 🔺 این خانواده کانونی خواهد بود برای آینده و 🔺 در ایران اسلامی نیز، همچون دیگر کشورهای جهان، با گرامیداشت روز جهانی خانواده، از کانون گرم خانواده میگردد. 📛 عکس منتشر شده از سوی در امور و در روز پانزدهم مه "روز جهانی خانواده" (25 اردیبهشت) چه چیز را می رساند؟ یا ؟ 📛 متأسفانه در این عکس، با نمایش دونماد ، ، بیان شده است. منبع خبر: http://www.jahannews.com/news/727801/ ‌❣ @Mattla_eshgh
🔶 دیشب رفتیم مهمونی. طبق معمول پسرخاله مون که از مقلدای ماهواره اس، بحث سیاسی رو شروع کرد. اون هم از ! معمولا توی مهمونیها بحث سیاسی نمیکنم ولی وقتی کسی از خط قرمزهام رد بشه، هرگز سکوت نمیکنم. و یکی از خط قرمزهام همین تطهیر ظلم و ظالمه. ❌ شروع کرد و گفت: چرا ایران، اسرائیل رو تهدید به نابودی میکنه؟ کجای دنیا یه کشوری یه کشور دیگه رو تهدید به نابودی میکنه؟🤨 ✅ گفتم: کدوم کشور توی جهان میگه: ما فقط کشور یه «نژاد» هستیم. نژاد ! و بقیه باید برن یا بمیرن! کدوم کشور همه ساکنانش مهاجر هستن و خونه به خونه یه کشور دیگه رو غصب کردن؟ جز اسرائیل. جالبه که بعضی فلسطینی ها هنوز کلید خونه هاشونو دارن.. و این اشغال خونه به خونه هنوووز جلوی چشم همه جهان ادامه داره. محله قدس رو ببین.. میگی کدوم کشور میکنه؟!!! نه تنها تهدید میکنن بلکه میکنن. مگه ، افغانستان و عراق را نابود نکرد؟ مگه آمریکا نگفت و کره شمالی و سوریه محورت شرارت هستن و باید نابود بشن؟ مگه خود اسرائیلیها بارها و بارها ایران، سوریه، عراق و هر مخالف خودشونو تهدید به نابودی نکردن؟ و بدتر از تهدید، حمله کردن. هر روز فلسطینی ها را دستگیر میکنن، میکشن، خونه خراب میکنن. هر هفته به دمشق به یه کشور دیگه حمله موشکی میکنن. چرا همه در برابر تجاوز اونا ساکتن؟ ❌گفت: برای چی اصلا باید با اسرائیل مشکل داشته باشیم؟ باشه یا نباشه به ما چه؟ مشکل شون با عرباس خودشون حل کنن! ✅ گفتم: مسئله اینه که اسرائیل با ما مشکل داره. تو هر کشور مسلمونی هر جا جنایتی هست، اسرائیل داره یا مسلمونا رو میکشه یا به جون هم میندازه. یادت باشه داعش به همه جا حمله کرد جز اسرائیل. داعشیا و النصره توی اسرائیل درمان میشدن. بوکوحرام رو توی نیجریه اسرائیل سلاح میده. بودایی های افراطی توی میانمار سلاحشون از اسرائیل میاد. ما تا حالا دانشمندای اسرائیل رو نکشتیم. ولی اسرائیل تابحال 6 تا از دانشمندای هسته ای ما را ترور کرده و البته دانشمندای مصر و عراق و پاکستان و.. رو. کجای دنیا یه رژیم میاد دانشمندای یه کشور دیگه رو کنه و هیچی نشه؟! پس مشکل اسرائیل فقط با عربا نیست. با کل جهان مخصوصا مسلمونهاست. گفتم: پسرخاله . تا حالا خوندی؟ گفت: نه. تلمود چیه؟ 🤔گفتم کتاب مقدس یهودیا بعد از توراته. برو بخون. یهودیا معتقدن فقط انسانه. و بقیه جهان: هستند. یعنی شبیه انسان. و همه جنتایل ها باید برده یهود باشن. حتی که این همه بهشون خدمت کرد، خاخامهاشون میگن: برده ماست. نه انسان!! این تفکر این ذهنیت که همه جهان رو خودش میخواد، خودبخود مشکل سازه. حتی اگه ما بگیم کاری باهاش نداشته باشیم و ایشالا گربه اس.. ولی ذاتشون مثل عقرب نیش زدن و نابود کردنه.. ❌ گفت: خود عربا دارند با اسرائیل میکنن، ، ، بحرین حتی پیمان نظامی می بندن. ما شدیم کاسه داغتر از آش؟ ✅ گفتم: خبر نداری. پارلمان ایرلند کالاهای اسرائیلی رو تحریم کرده، دولت و شرکتهای تجاری نروژ، اسرائیل را تحریم کردند، حتی مجمع کلیساهای امریکا، اسرائیل رو یک رژیم نژادپرست خوانده و بانکهای اسرائیلی رو تحریم کردند، بعضی بانکهای سوئد و دانمارک، بانکهای اسرائیلی رو تحریم کردن، جنبش BDS توی کشورای غربی برای تحریم اسرائیل راه افتاده و تقریبا هر هفته علیه اسرائیل مردم یه گوشه از اروپا تظاهرات دارن، خبر نداری تا حالا چند تا امریکایی و اروپایی برای دفاع از فلسطین شهید شدن. (مستند رو حتما برو ببین) درست وقتی ما مثلا مسلمونا ساکت شدیم و با همین حرفای صلح امیز گول مون میزنن! اما وهابی ها از همون اول، از پشت به فلسطین خنجر زدن، حالا فقط خیانت شون علنی شده. اسناد روابط محرمانه شون با اسرائیل از همون ابتدا هست. حرفامون به اینجا که رسید یه کم ساکت شد. اما خب قانع شدن آدمایی که مرتب پای ماهواره شستشوی مغزی میشن راحت نیست. روشنگری کنید و برای همه دعا کنید🙏 ‌❣ @Mattla_eshgh