eitaa logo
ماوی
914 دنبال‌کننده
1هزار عکس
51 ویدیو
4 فایل
•🪄• وَخداوندآگاه!بہ‌نامِ‌او^^ مأوَی به معنای پناهگاه ! دو سھ قدم‌جنون‌کنارِماباشید، راھِ دوری‌نمی‌رود :) با ما سخنی هم اگرت هست بگو🥛 https://harfeto.timefriend.net/17145901041992
مشاهده در ایتا
دانلود
یک شوخی میکردیم با "الهی غم آخرت باشد" که یعنی نفر بعدی که می میرد من باشم و دیگر غم نبینم؟! جمله را عوض کردیم. گفتیم "الهی داغ نبینی". این یکی درست تر بود. آدمیزاد شاید در طول زندگی اش خیلی هارا از دست بدهد، غمگین شود و رنج بکشد، اما داغ نبیند. شاید هم مرگ هیچ عزیزی را تجربه نکند، اما رفتن کسی داغ شود و بر دلش بشیند. داغ که میدانی چیست؟ علامت را می گرفتند توی آتش، سرخ و سوزان که میشد، می نشاندند روی بازو، یا هرجا. درد داشت؟ بله، داشت. امّا یک ساعت. یک شب. یک هفته. بعدش خلاص. جایش ولی همیشه می ماند. این همیشه چه آدمی را میترساند! همیشه. این است که گفتیم الهی داغ نبینی. که تمام عمر، جلوی چشمت نباشد علامت نبودن یکی. همان که حافظ می گوید "دارم من از فراقش در دیده صد علامت "شاید. ادامه دارد... - - @Mava_a !🌿'
ماوی
یک شوخی میکردیم با "الهی غم آخرت باشد" که یعنی نفر بعدی که می میرد من باشم و دیگر غم نبینم؟! جمله
وقتی شما تجربهٔ سوگ_مرگ؛ جدایی، هجرت یا فقدان _ را از سر می گذرانید، پسِ مدتی _ کم یا زیاد _ دردش التیام می یابد، زخمش خوب می شود و خاطراتش کم رنگ و حتّی گاهی فراموش. زیرا روح هم مثل بدن توانایی ترمیم خود را دارد. می تواند سلول های تازه ای بسازد و تکه های شکسته و پارهٔ خود را دوباره به هم پیوند دهد. اما با هر تجربه، اتفاقی افتاده است که قابل برگشت نیست. مثل کسی که یک بار در درّه سقوط کرده یا در خیابان، قربانی تجاوز شده یا سیل و طوفان و زلزله سر پناهش را ویران کرده است. کسی که یک بار _ و حتّی فقط یک بار _ بی اعتبار بودن وضعیت موجود را تجربه کرده است. کسی که یک بار _ و حتی یک بار _ با خیال آسوده به دیواری تکیه داده و آن دیوار فرو ریخته و پشتش را خالی کرده است. ادامه دارد... - - @Mava_a !🌿'
ماوی
وقتی شما تجربهٔ سوگ_مرگ؛ جدایی، هجرت یا فقدان _ را از سر می گذرانید، پسِ مدتی _ کم یا زیاد _ دردش ا
تجربهٔ سوگ، یک لایهٔ نامرئی _اما محسوس و واقعی_ به روی همه چیزِ دنیای آدم می کشد. مثل لاکِ بی رنگ. مثل وِرنیِ روی جلد. مثل ورق های بین مصحف شریف. مثل سلفون روی غذا. مثل شیشهٔ شفاف تمام قدّی که در فرودگاه، بین ما و مسافران کشیده شده است. مثل چیزی که انگار نیست، اما هست. ما می دانیم که هست، و این ما را همیشه اندکی غمگین می کند. اندکی اما همیشه. و ما می دانیم که هرگز، هیچ وقت، به تمامی شاد نخواهیم بود. که هرگاه دستمان را پیش آوریم تا شادی را لمس کنیم، حتی از نزدیک، حتی در آغوشش هم اگر باشیم، انگشتان مان لایه ای نامرئی از غم را لمس خواهد کرد. ادامه دارد... - - @Mava_a !🌿'
ماوی
تجربهٔ سوگ، یک لایهٔ نامرئی _اما محسوس و واقعی_ به روی همه چیزِ دنیای آدم می کشد. مثل لاکِ بی رنگ.
ما گمان می کنیم _ به خطا_ که چون تنهاییم یا دلواپسیم یا شکست خورده ایم یا کسی را از دست داده ایم، غمگینیم. در حالی که اینها تنها بهانه ای است تا حضور غم را به روی خودمان بیاوریم. ظرفی است تا غم، خود را در آن بریزد و شکل بگیرد. وگرنه غم همیشه بوده، هست _همچون غباری نادیدنی بر روی اشیاء، آدم ها، هوا، همه چیز_ و حتّی اگر به خیال خود قالش بگذاریم، خودش ما را پیدا خواهد کرد. غم نه یک اتفاق زمانی یا حالت انسانی است که... ادامه دارد... - - @Mava_a !🌿'
ماوی
ما گمان می کنیم _ به خطا_ که چون تنهاییم یا دلواپسیم یا شکست خورده ایم یا کسی را از دست داده ایم، غ
تیزیِ حضورش از حبابِ نازکِ انکارِ ما بگذرد. آن گاه، به آرامی برای هردویمان چای می ریزد و سیگاری روشن می کند. ما نمی خواهیم سهمی به غم بدهیم. با خودمان فکر می کنیم مگر چقدر در زندگی زمان داریم که سهمی از آن را به غم ببخشیم؟ فکر می کنیم که نباید، نباید به غم اجازه بدهیم که پیش بیاید و این گونه به ما نزدیک شود، هرلحظه، هرجا، بی محابا. اما... ادامه دارد... - - @Mava_a !🥥'
ماوی
تیزیِ حضورش از حبابِ نازکِ انکارِ ما بگذرد. آن گاه، به آرامی برای هردویمان چای می ریزد و سیگاری روش
موسیقی گوش کنیم، بگوییم، برقصیم، بخندیم و بنوشیم به سلامتیِ غم، این وفادارِ همیشگی. بعد ببریمش به خانه. بیاید با ما خیره شود در آینه، بخندد و مسواک بزند. برود و جایش را بیندازد، آرام و نجیب شب بخیر بگوید. صبح که چشم باز می کنیم، یادمان بیاید تنها نیستیم و لبخند بزنیم. چون غم و تنها غم است که مارا تنها نمی گذارد دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد؟ جز غم، که هزاران آفرین بر غم باد! :) پایان. - - @Mava_a !🥥'