eitaa logo
ماوی
919 دنبال‌کننده
1هزار عکس
51 ویدیو
4 فایل
•🪄• وَخداوندآگاه!بہ‌نامِ‌او^^ مأوَی به معنای پناهگاه ! دو سھ قدم‌جنون‌کنارِماباشید، راھِ دوری‌نمی‌رود :) با ما سخنی هم اگرت هست بگو🥛 https://harfeto.timefriend.net/17145901041992
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش از شاخه‌ی سرسبز حیات گل اندوهِ مرا می‌چیدی! - - @Mava_a !🥥'
ماوی
اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم، باز تو رو انتخاب میکنم ... #رآحیل - @Mava_a !🥥'
داني از زندگي چه مي خواهم من، تو باشم، تو، پاي تا سر تو زندگي گر هزارباره بود بار ديگر تو، بار ديگر تو... - - @Mava_a !🥥'
دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری! - ☕️' Mava | مأوی
می‌خواهمت هنوز و به ‌جان دوست دارمت (: - ☕' Mava | مأوی
تو در چشم من همچو موجی  خروشنده و سرکش و ناشکيبا... - ☕️' Mava | مأوی
هیچ چیز راحتم نمی کند... نه دریا، نه آفتاب، نه درخت ها، نه آدم ها، نه فیلم ها و نه لباس هایی که تازه خریده ام. چه کار کنم؟! بروم و سرم را به درخت ها بکوبم؟ گریه کنم؟ نمی دانم! - ☕️' Mava | مأوی
«چشم‌هایت برکه‌ی تاریک ماهی‌های آرامش!» - ☕️' Mava | مأوی
اما همین کافی بود، همین که می‌دانستم تنم درد تنت را دارد! نه میل تنت را... - ☕' Mava | مأوی
به قول دوستت دارم، خموش و خسته‌ جان... ☕️' Mava | مأوی
آه بگذار گم شوم در تو كسي نيابد ز من نشانه‌ی من روح سوزان آه مرطوب بوزد بر تن ترانه‌ی من آه، بگذار زين دريچه‌ی باز خفته در پرنيان روياها با پر روشني سفر گيرم بگذرم از حصار دنياها داني از زندگي چه ميخواهم من تو باشم... تو... پاي تا سر تو زندگي گر هزار بار بود بار ديگر تو... بارديگر تو - 🪄@Mava_a
معشوق من همچون طبيعت مفهوم ناگزير صريحي دارد او با شكستن من قانون صادقانه‌ی قدرت را تاييد ميكند او وحشيانه آزاد است مانند يك غريزه سالم در عمق يك جزيره‌ی نامسكون او پاک ميكند با پاره های خيمه مجنون از كفش خود، غبار خيابان را معشوق من همچون خداوندی در معبد نپال گوئی از ابتداي وجودش بيگانه بوده است او مرديست از قرون گذشته يادآور اصالت زيبايی او در فضای خود چون بوی كودكی پيوسته خاطرات معصومی را بيدار ميكند او مثل يك سرود خوش عاميانه است سرشار از خشونت و عريانی - 🪄@Mava_a
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده‌ام خیره به ره ماند و نداد نامه‌ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطائی کردم که ز من رشتهٔ الفت بگسست در دلش جائی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدارم بست هر کجا مینگرم، باز هم اوست که بچشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده گفتم از دیده چو دورش سازم بیگمان زودتر از دل برود مرگ باید که مرا دریابد ورنه دردیست که مشکل برود تا لبی بر لب من میلغزد میکشم آه که کاش این او بود کاش این لب که مرا میبوسد لب سوزندهٔ آن بدخو بود میکشندم چو در آغوش به مهر پرسم از خود که چه شد آغوشش چه شد آن آتش سوزنده که بود شعله‌ور در نفس خاموشش شعر گفتم که ز دل بردارم بار سنگین غم عشقش را شعر خود جلوه‌ئی از رویش شد با که گویم ستم عشقش را مادر، این شانه ز مویم بردار سرمه را پاک کن از چشمانم بکن این پیرهنم را از تن زندگی نیست بجز زندانم تا دو چشمش به رخم حیران نیست به‌چکار آیدم این زیبائی بشکن این آینه را ای مادر حاصلم چیست ز خود آرائی در ببندید و بگوئید که من جز او از همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست فاش گوئید که عاشق هستم قاصدی آمد اگر از ره دور زود پرسید که پیغام از کیست گر از او نیست، بگوئید آن زن دیرگاهیست، در این منزل نیست - 🪄@Mava_a