بگذار که در حسرتِ ديدار بمیرم
از دردِ نداری ِ دل هر بار بمیرم
آه از دل عاشق کُش و آه از لب معشوق
بگذار که در خلوتِ تَبدار بميرم
ديدم رخ مهتابی اَت اِی ماهِ عزيزم
ای کاش که در شام شب تار بميرم
در بِرکه به نيلوفر و مرداب فتادی
سنگی بزن از عشوه یِ دلدار بميرم
با من قدحی پُر کن از اين جام گوارا
نگذار که اينگونه دل آزار بميرم
رحمی تو به من کن در اين شهر تلافی
نگذار که بر چوبه یِ هر دار بميرم
- #مهدی_شریفی
#وِنوش