مداحی_آنلاین_نمیدونم_دلم_دیوونه_کیست_بنی_فاطمه.mp3
2.34M
⏯ #مناجات با #امام_زمان(عج)
🍃نمیدونم دلم دیوونهی کیست
🍃کجا میگردد و در خونهی کیست
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🥀 @Mazan_tanhamasir
🚨 #فوری| دستگیری عاملان جنایت حادثه تروریستی کرمان در ۵ استان؛ هر دو عملیات انتحاری بوده است
عناصر شبکه پشتیبانی عملیات تروریستی کرمان را سربازان گمنام امام زمان(عج) در ۵ شهر و ۵ استان دستگیر کرده اند که این عوامل عوامل پشتیبان و مرتبط با این حادثه هستند که در ساعات آینده گزارش مشروح آن توسط دستگاه های امنیتی اعلام می شود.
🥀 @Mazan_tanhamasir
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 حجت تمام شد!
🔻با این جنایت تروریستی، اکنون جهان به ما حق میدهد که اسرائیل را نابود کنیم!
🔻مقام معظم رهبری هم اذن پاسخ را دادهاند!
#استاد_پناهیان
🥀 @Mazan_tanhamasir
🔻اطلاعیۀ وزارت اطلاعات دربارۀ حادثۀ تروریستی کرمان
🔹در زمان کوتاهی پس از وقوع حادثه، سربازان گمنام امام زمان (عج) اولین ردهای عوامل تروریست داعشی را کشف و بهمنظور شناسایی سایر عوامل همکار و حمایت کنندۀ تروریستها و نیز جنایتکاران احتمالی دیگر، با همکاری کلیۀ واحدهای امنیتی، انتظامی و اطلاعاتی کشور، اقدامات گستردهی اطلاعاتی، فنی و امنیتی سراسری را به اجرا گذاشتند.
🔹 از دو تروریست معدوم انتحاری، یک نفر ملیت تاجیکستانی داشته و هویت تروریست دوم هنوز به صورت قطعی احراز نشده است.
🔹 با شناسایی عوامل انتقال تروریستها به داخل کشور، اولین عملیات دستگیری عوامل مذکور در غروب روز حادثه انجام شد.
🔹 در بامداد روز بعد (پنجشنبه ۱۴ دی ماه) اقامتگاه مورد استفادهی دو تروریست معدوم در حومهی شهر کرمان شناسایی و نیز ۲ عنصر پشتیبانی و تأمین کنندهی اقامتگاه مذکور، شناسایی و بازداشت شدند.
🔹 در ادامهی عملیات، ۹ نفر از شبکهی پشتیبانی تیم تروریستی و مرتبطین آن در ۶ استان کشور شناسایی و بازداشت شدند. قطعاً این عملیات تا بازداشت آخرین فردی که به هر شکل و به هر اندازه در پشتیبانی از جنایتکاران مورد نظر دخالت داشته است، استمرار خواهد یافت.
🔹 عدم صدور بیانیه تا این لحظه، به دلیل کشف تجهیزات انفجاری آماده در محل اقامت تروریستها بود که میتوانست بیانگر احتمال وجود و مراجعهی عوامل دیگر برای انتقال مواد انفجاری و بکارگیری در سایر اماکن باشد. بخشی از تجهیزات مکشوفه عبارتاند از: ۲ جلیقه انفجاری، ۲ دستگاه ریموت کنترل از راه دور، ۲ چاشنی انفجاری، چند هزار ساچمهی مورد استفاده در جلیقههای انفجاری، سیم کشیهای آماده شده برای جلیقهها و مقادیری مواد اولیهی انفجاری.
🔹 از آن جا که عملیات شناسایی و نیز اقدامات تأمین ثانویه در گسترهی داخل و خارج از کشور، با تمام ظرفیتهای موجود در حال انجام میباشد، لذا سایر اطلاعات حاصله، در زمان مقتضی به استحضار ملت شریف ایران خواهد رسید.
🔹 حضور گستردهی ملت شریف ایران اسلامی در ادامه گردهماییهای بزرگداشت شهید سلیمانی (ره) و نیز در مراسم تشییع شهدا و محکومیت شدید آن اقدام کورِ تروریستی، همچون همیشه خنثی کننده فتنهها و توطئههای دشمنان، منجمله مزدوران داعشی و داعشسازان آمریکایی و صهیونیستی بوده و خواهد بود.
🔹 سربازان گمنام امام زمان (عج) ضمن تعظیم در برابر عظمت این ملت بزرگ، با تأسی به منویات رهبر حکیم انقلاب اسلامی، اطمینان میدهند که «سربازان راه سلیمانی به رذالت جنایتکاران، پاسخ سختی خواهند داد».
🥀 @Mazan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 مجری برنامه پاورقی: مقدمه انتقام سخت از دشمنان خارجی، برخورد سخت با توهینکنندگان و تمسخرکنندگان به شهدا و حامیان تروریستها در داخل است
🥀 @Mazan_tanhamasir
•🕊•
بیشتر شهدای دیروز خانمها هستند.
این یعنی چی؟
یعنی حتی اگه خانم باشی
حتی اگه خانه دار باشی
حتی اگه از خون و جنگ بترسی
حتی اگه تنها شغلت مادری باشه
مزد مجاهدتت میتونه شهـــــ🕊ـــــــــــــــادت باشه
هدیه روز مادرت رو میتونی از خود حضرت مادر بگیری...🖤🖤
#به_امید_شهادت
#هدیه_شیرین
#شبتون_بخیر
🥀 @Mazan_tanhamasir
❤️#سلام_مولا_جان♥
ای کاش قلبهای همه ی ما
بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد،
ای کاش چشم های همه ما
به راه دوخته می شد،
ای کاش جانهای همه ما
ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت...
آن وقت حتما می آمدی...
🌤ا#لّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــ لْفَــرَج🌤
🌹 @Mazan_tanhamasir
1_1110879038
9.74M
📜 قرائت #دعای_عهد
🎊 تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
#امام_خمینی ره:
اگر هر روز #دعای_عهد خواندی ، مقدراتت عوض میشود...⚡️
✅ امروز محکمتر #عهد سربازی و یاریم را تمدید میکنم.
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
التماس دعا ....🌷
#تکتکاعمالمرانذرظهورتمیکنم
🌹 @Mazan_tanhamasir
......بسماللهالرحمنالرحیم........
سلام دوستان همراه.... اولین روز هفتهتون بخیر و عافیت 😊🍃
#آیههایعشق 💕
قطعا در مالها و جانهايتان آزموده خواهيد شد و ... سخنان دل آزار بسيارى خواهيد شنيد ولى اگــــر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد اين ايستادگى حاكى از عــــزم استوار شما در كارهاست !
✨🕊؎•°🌱
🌹 @Mazan_tanhamasir
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در حال انقراضیم... 😱😂
👌بسیار عالی
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#دوتا_کافی_نیست
#جنسیت_فرزند
#قسمت_اول
۱۸ سالم بود که به همراه پدر و مادر رفتیم مسافرت، شهرستانی که چندتا از اقوام پدریم اونجا بودن...
برای سرزدن به منزل یکیشون رفتیم، پسرشون اومد دم در، در رو باز کرد. من در حالی که در کنار پدرم ایستاده بودم با این آقاپسر چشم تو چشم شدم و یه دل نه صددل عاشق هم شدیم.
َََََالبته ده روز قبلش مادر و خواهرشون خونه ی پدرم بودن و ما غافل از اینکه منو برای پسرشون پسند کردن، و حالا من و خانوادم از همه جا بیخبر رفتیم خونه شون...
دوسه روزی تو اون شهرستان بودیم و بعد به سمت شمال حرکت کردیم و بعد از تمام شدن مسافرت و در حالی که چندروز بود به خونه برگشته بودیم، به پدرم زنگ زدن تا بیان برای خواستگاری...
پدرم همیشه میگفتن پسر سالم باشه و اهل کار عالیه، لازم نیست خونه و ماشین و... داشته باشه، مال دنیا کم کم به دست میاد. پدرم با من مطرح کردن و من سکوت کردم و سکوت هم که نشانه ی...😁
خانواده شوهرم اومدن خواستگاری و قرار شد که بریم حرم و کنار ضریح آقاجانم عقد کردیم.
بعد از سه سال ما عروسی کردیم و در خونه ی پدرشوهرم که داده بودن ما بشینیم زندگیمونو عاشقانه شروع کردیم. بعد از سه ماه فهمیدم که باردارم. در همین حین شوهرم دانشگاه بود در یه شهرستان دیگه و در حال برگشت تصادف کرده بود و من بی خبر، اونم بی خبر از اینکه من باردارم.
وقتی رسید خونه و من در اون حالت پای گچ گرفته و صورت زخمی ایشونو دیدم و شوکه شدم و ترسیدم و بچه مو در سه ماهگی از دست دادم. خیلی حالم خراب بود از یه طرف سقط بچه و از یه طرف شوهرم که خونه نشین شده بود ولی چون کنار هم حالمون خوب بود. این دوران گذشت و بعد از یه سال دوباره باردار شدم.
یه پسر کاکل زری و قشنگ، پسر اولم که الان ۱۱ سالشه و در ایام نیمه شعبان به دنیا اومد. وقتی آقا امیر محمدم به دنیا اومد، شوهرم سرباز بود و خدمتش افتاده بود شهرستان محل زندگی پدرو مادرم و ما اونجا رفتیم و در خونه ی پدرم که خالی بود نشستیم. وجود امیر محمد به زندگیمون نشاط داده بود و به قول شوهرم اگه امیر محمد نبود خدمت رو نمیتونست تموم کنه
خلاصه سربازی تموم شد،. امیرمحمد دوساله بود که برگشتیم به شهرستانی که خانواده ی شوهرم بودن و قبلا اونجا زندگی میکردیم و یه خونه اجاره کردیم. شوهرم مشغول کار شد.
بنایی میکرد، درس خونده بود ولی در رابطه با رشته اش کار گیرش نیومد البته من خداروشکر میکنم که یه مهارتی داشت که از طریق اون مشغول به کار بشه.
پسرم ۳سالو نیم بود که من فهمیدم برای بار سوم باردارم. سونو رفتم یه دختر نازو قشنگ خدا بهمون داده بود، نازنین زینب خانوم ۴۰ هفته و با یه وزن عالی روز بهمن ۹۵ به دنیا اومد. یه دختر ساکت و آروم و من خوشحال که یه پسر دارم و یه دختر به قول قدیمیا جنسم جور بود.
دخترم نزدیک چهار ماهه شده بود و همه فکر میکردن بچه یه سالشه، چون تپل بود همین چند ماهی که دخترم به دنیا اومده بود، شوهرم شبها نگهبان بود. یه روز من رفته بودم اونجا سر کار شوهرم دخترمو روی تخت گذاشته بودم متاسفانه از روی تخت افتاد. یه بچه ی کوچیک که اصلا غلط هم نمیزد، بغلش کردم ساکت شد اما بعد چند روز بچه تب میکرد و بالا میآورد.
همه میگفتن حتما یه چیزی خوردی شیرت خراب شده برای همون بالا میاره
یه چند روزی بود احساس میکردم سر بچه به یه طرفه و به سمته دیگه نمیچرخونه، بردمش دکتر دکتر گفت که رگ گردن بچه مادر زادی جمع هست، به خاطر همین نمیتونه به یه سمت بچرخونه باید ببری فزویوتراپی، من متعجب از حرف دکتر چون قبلا میدیدم که سرش میچرخه برا تبشم گفت باید بستری بشه.
شوهرم راضی نشد اونجا بستری بشه بردیمش مشهد اما دیدم بچه حالش بهتره نبردم بیمارستان شوهرم منو باب چه ها برد خونه پدرم و خودش برگشت خونه ی خودمون ولی من دیدم که حاله بچه دوباره خراب شد، انگار چشماش به نور عکس العمل نشون نمیداد، مردمک چشم به سمت پایین اومده بود. دوباره با خواهرم و دوتا از برادرام و مادرم بچه رو بردم دکتر این دفعه به دکتر گفتیم که بچه به زمین خورده سریع سیتی اسکن نوشت. رفتیم بیمارستان گرفتیم من روی تخت داشتم دخترمو شیر میدادم و یکی از برادرام بالا سرم ایستاده بود، دکتر بهش گفت شما پدر بچه هستی؟ گفت نه من داییم.
گفت بیاین کارتون دارم. منکه نگران بودم و دل تو دلم نبود فهمیدم که یه اتفاقی افتاده، برادرم داشت با دکتر صحبت میکرد در حالی که از من دور بودن ولی انگار دکتر داشت توی گوش من حرف میزد.
ادامه
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#دوتا_کافی_نیست
#جنسیت_فرزند
#قسمت_دوم
دکتر گفت بچه تومور مغزی داره، بی اختیار از رو تخت اومدم پایین، بچه بغلم بود، گفتم چی شده داداش؟ داداشم اومد بچه رو ازم گرفت گفت: هیچی باید بچه رو ببریم مشهد.
گفتم چرا؟ گفت چون بالا میاره باید بستری بشه ولی من میدونستم چی شده و در اون شرایط چقدر جای شوهرم کنارم خالی بود. چقدر بهش نیاز داشتم. با پدر ومادرم راهی مشهد شدم. به شوهرم تو راه زنگ زدم و اونم راه افتاد به سمته مشهد ولی بهش نگفتم چی شده فقط گفتم چون بالا میاره باید بستری بشه.
ما رسیدیم بیمارستان، بچه رو بستری کردن. بعد یه ساعت شوهرم اومد و من شروع به گریه کردم. منو بغل کرد و فقط بهم میگفت هیچی نیست دخترمون بیمه خانوم زینبه هیچیش نمیشه...
زینبم یه شب بستری بود، روز بعد اورژانسی وارد اتاق عمل شد. دخترم ۷ ساعت تو اتاق عمل بود، نمیدونید پشت در اتاق عمل به من و شوهرم چی گذشت. آوردنش بیرون و بردنش داخل آی سی یو، بعد از ده دقیقه به هوش اومده بود. رفتم داخل دخترمو دیدم خیلی سخت نفس میکشید، من اومدم بیرون تا شوهرم بره و ببینتش ولی راه ندادن، دکتر اومد پرستاران ریختن دور تختش بله دختر کوچلوی من داشت نفسهای آخرشو میکشید.😭
در همون حال شوهرم گفت باید بریم پابوس آقا تا شفای دخترمون بگیریم. اما من توان بلند شدن نداشتم، به سختی سوار ماشین شدیم، به سمت حرم رفتیم بعد از یه ساعت برگشتیم همه داشتن تو حیاط بیمارستان گریه میکردن. من فهمیدم که دخترم تموم کرده، خواهرم منو بغل کرد، انگار دنیا برام تموم شده بود.
بعد از دوماه از فوت دخترم در کمال ناباوری برای بار چهارم حامله بودم. همش میگفتم خدا کنه دختر باشه، رفتم سونو گفت بچه ات پسره، امیر مهدی سال ۹۷ در شب میلاد حضرت مهدی به دنیا اومد و واقعا زندگیمونو روشن کرد انگار دنیا رو به ما داده بودن...
امیرمحمد ده ساله شده بود، امیر مهدی حدودا ۵ ساله و من تصمیم گرفتم برای بار پنجم باردار بشم. بعد از مدتی تست گرفتم مثبت بود. صبح زود از خوشحالی شوهرمو از خواب بیدار کردم و بهش گفتم البته این تصمیمو بعد از اینکه آقای خامنه ای عزیز گفتن که فرزند آوردی جهاد است، گرفتیم.
اینو بگم که بعد از فوت دخترم شوهرم رفت کربلا و از اون به بعد خیلی تغییر کرد از قبل بیشتر عاشق اهل بیت و آقا شده بود و میگفت چون آقا اینجوری گفتن باید بچه بیاریم.
۴ ماهگی رفتم سونو و گفت بچه تون پسره، اولش یکم ناراحت شدم ولی بعد با خودم گفتم فقط سالم باشه اما شوهرم یه درصدم ناراحت نشد فقط میگفت خدا رو شکر که سالمه، خداروشکر حاملگی های خوبی دارم فقط اولش یکم حالت تهوع ولی خداروشکر نه قند نه چربی هیچی فقط سر این بارداری آخری وزن اضافه نمیکردم البته خودم، بچه وزنش خوب بود. چهل هفته تموم شده بود ولی خبری از درد زایمان نبود. رفتم بیمارستان گفت باید بستری بشی ولی من بستری نشدم رفتم مشهد دکتر گفت اصلا علائم زایمان نداری فرستاد سونو تا ببینه وضعیت بچه در چه حاله، سونو گرفتم عالی بود.
بعد سه روز با درد زایمان رفتم بیمارستان و آقا امیررضا به دنیا اومد. یه پسر تپل و ناز انگار بچه اولم بود از بس خوشحال بودم 😄😄 الان آقا امیر رضا توی ۵ ماهه انقد خودشو واسه بابا داداشا لوس کرده و عزیز شده که نگو... 😍😍
خداروشکر زندگی خوبی دارم، واقعا شوهرم کمکه و حسابی واسم بچه نگه میداره دعا میکنم همه ی بچه ها عاقبت بخیر بشن و همه مادرا طعم شیرین مادر شدن رو بچشن. انشالله که ظهور آقارو ببینیم و بچه هامون سرباز آقا باشن 🤲🤲
🌹 @Mazan_tanhamasir