eitaa logo
کانال تنهامسیری های مازندران
1.3هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
58 فایل
جهت انتقاد پیشنهاد و ارائه ی مطلب با ادمین ارتباط برقرار کنید.👇👇👇 @Yaa_ss در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی موسسه تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد🌟
مشاهده در ایتا
دانلود
من ۳۴ سالمه و صاحب دوتا بچه شیر به شیره هستم. پسرم ۳سال و ۳ماهه است و دخترم ۱۱ماهه. از نظر خودم مادر موفقی هستم وقتی خودمو بچه هامو با بقیه مادرای اطرافم مقایسه میکنم حس خوبی بهم دست میده و خدا رو شکر میکنم. بعضی از ما مادرها تربیت بچه هامونو گذاشتیم به عهده گوشی و تلویزیون و نقش مادری خودمونو فراموش کردیم. من تو دوران مجردی اصلا خونه پیدام نمیشد از کلاس زبان گرفته تا سفره آرایی و... اما بعد از تولد پسرم فقط خونه بودم تا امسال. فوق لیسانس فلسفه دارم و معلم هستم. وقتی پسرم رو باردار شدم تا امسال سر کار نرفتم و امسال ۳ روز میرم مدرسه و نگهداری از بچه ها رو به مادر و مادر شوهر عزیزم سپردم. روزایی که خونه ام حدودا یک ساعتی قبل از بچه ها بیدار میشم و صبحونه میخورم. بعد بچه ها رو بیدار میکنم صبحونه میخورن و چند دقیقه ای تلویزیون روشن میشه تا من ظرفهای صبحونه و رختخواب ها رو جمع کنم. بعد اگر از شب غذا داشته باشیم که خوش بحالمون میشه وگرنه مقدمات ناهار رو آماده میکنم و بعد تلویزیون خاموش میشه و ما مشغول بازی میشیم. بعضی روزا میریم تو حیاط دخترمو میذاریم تو روروئک یا کالسکه و من و پسرم مشغول خاک بازی یا ماشین بازی و... میشیم. بعد پسرم که سرگرم بازی شد میام تو خونه و بقیه کارای ناهار رو انجام میدم ‌و دوباره بهش سر میزنم. بعد بچه ها رو میارم خونه و یه واحد میوه بهشون میدم. بستگی به حال خودم و بچه ها یا کتاب میخونیم یا خونه سازی یا برنامه حفظ شعر داریم. حفظ شعرمون به این صورت که پسرم رو میذارم روی تاب و شروع میکنم یک بیت از حافظ رو میخونم با آهنگ. دخترمم از تاب خوردن داداشش و خوندن من کیف میکنه بعد پسرم هم با من شعرو تکرار میکنه. حفظ قرآن مون هم به همین صورت هست. گاهی موقع حفظ شعر و تاب بازی پسرم سالاد درست میکنم یا مواد کوکو رو رنده میکنم و... بعد از خوردن ناهار اول دخترمو میخوابونم و بعد برای پسرم قصه میگم تا خوابش ببره. عصر که بیدار میشن یه خوراکی کوچیک میخورن و مشغول بازی با اسباب بازیا میشن یا فلش رو به تلویزیون میزنم و بچه ها کلیپ های آموزشی زبان میبینن، منم از آشپزخونه مدیریتشون میکنم. گاهی هم همون مکالمات انگلیسی رو با پسرم اجرا میکنیم مثلا میگم sit down محمدحسن 😂 Help me پسر قشنگم همسرم حدود۸ و۹شب میان خونه. ایشون هم انصافا وقتی وارد میشن با همه خستگی که دارن بعد از خوردن شام با بچه ها مشغول بازی میشن. منم بعد از شستن ظرفها و... چای و میوه و..آماده میکنم و دور هم خوش میگذرونیم. خوابوندن پسرم با بابا جانش هست و دخترم با من. (همینجا از همسرم تشکر میکنم که تو هر شرایطی هوای من و بچه ها رو داره) دوست داشتم به همه مادرایی که مثل من بخاطر فرزنددار شدن مجبورن یه مدتی خونه باشن بگم بزرگترین رسالت یک زن تربیت فرزندان موفق هست. پس از بودن کنار بچه ها لذت ببریم و حال خوب خودمونو به بچه ها هم انتقال بدیم. میدونم شما هم مثل من خیلی این جملات رو میشنوید که: این همه درس خوندی که بشینی خونه؟؟ چرا کارتو رها کردی آینده پشیمون میشی و... من همیشه میگم من دوس داشتم یه مادر تحصیلکرده باشم و کار بیرون از خونه وظیفه من نیست.🌷 ان شاا.. وقتی دخترم یه کم بزرگتر بشه برای فرزند سوم اقدام میکنیم. 🌹 @Mazan_tanhamasir
نماز صبح را خوانده ام، هنوز خواب از سرم پر نکشیده🥱 دلم میخواهد کنار همین سجاده، خودم را میهمان چرت کوتاهی کنم. میترسم خواب بمانم و صبحانه ی بچه ها از دست برود. نگاهی به ساعت میکنم؛ یک ساعتی وقت هست. ترجیح میدهم خودم را مشغول مهیا کردن میز صبحانه ای چشم نواز کنم.🤗 صدای غل غل سماور را دوست دارم. مرا در آغوش کودکی هایم می اندازد، یاد عطر نفس های مادر...😢 میدانم محمدم اگر چه همه چیز میخورد و بهانه ای نمیگیرد ولی همین نجابت و سکوتش نمیگذارد مطابق سلیقه دلش، پنیر و گردو سر سفره نیاورم، ظرف کره و عسل را به عشقِ با ذوق و شوق خوردن علی کوچولو از یخچال بیرون می آورم و برای فاطمه بانو یک تخم مرغ رسمی خوش رنگ در ماهیتابه می اندازم. دوست داشتم همسر جان هم شریک این صبح های دل انگیزمان باشد ولی خب باید بلافاصله بعد اذان صبح برود. خدا پشت و پناهش. محمد مهدی ۱۴ساله ی ما معمولا بعد خواندن نماز صبح کمی میخوابد ولی حواسش جمع است، همان حوالی ۶ و ربع بیدار شود. تنهایی غذا خوردن را دوست ندارد، سینی چای دونفره مان را می آورم و درکنار گپ و گفتی مادر_پسری چایمان را شیرین میکنیم😊 لقمه گذاشتن برای زنگ تفریحشان از شیرین ترین مادرانگی هایم شده، لابه لای گذاشتن گردو میان سفیدی پنیر، به کودکی ام میروم و آن گوشه ی دنج حیاط که چه حس لذت بخشی داشت گاز زدن به لقمه ی دست پیچ مادر که پر از حس زندگی بود😍 محمدم که راهی میشود، باید سراغ خان هفتم و بیدار کردن شازده کوچولوی کلاس اولی ام بروم که میانه ی خوبی با این دم صبح بیدار شدن ها ندارد.🥴 علی آقای خانه ی ما قلق های خاص خودش را دارد و کلا با خواهرها و برادرش متفاوت است🙃😵‍💫 با توکل برخدا و کلی توسل بالاخره بیدار میشود😮‍💨 فاطمه بانوی ۱۱ساله اما... هرچند برای نماز صبح کمی سخت بیدار میشود ولی باهمان صدای اولی که خانم طلا میگویم چشمان رنگی اش را به رویم میگشاید😊 در میز صبحانه کنارشان مینشینم و بازهم گپ و گفت هایمان را میپاشم روی لقمه های کوچکشان تا خواب از سر شان حسابی برود و به صبح سلام کنند☺️ این شیوه ی مادرانه ی مادرم (که کنار تک تک مان مینشست و صبحانه خوردن را برایمان لذت بخش میکرد) در مادرانگی های من نیز خوب جواب داده است. الحمدلله.☺️ انگار خداوند انرژی خاصی را در بقچه ی مهربانی مادرها ریخته تا هر صبح کنار همین بساط صبحانه مُشتی از آن بردارند و بر سر و روی اهالی خانه بپاشند و راهی شان کنند. بچه ها با بدرقه ی کوتاهی که با ذکر آیه الکرسی و به سلامت عزیزانم عجین شده است، راهی مدرسه میشوند. به خانه برمیگردم به همین پناهگاه امنی که قرار است با دستان من با استعدادهای من با مهربانی های خدادادی ام، امن ترین جای جهانش کنم.☺️😌 به کوچولویی که تازه چند هفته میشود میهمان وجودم شده است؛ صبح بخیر میگویم و حواسم هست بخشی از مادرانگی هایم را خرج او باید بکنم😊 کارهای امروز را لیست میکنم. صدقه، قرآن، صلوات ها، ورزش، پختن نهار و شام، نظافت خانه، شستن لباس ها مطالعه درس های آزمون دکترا، پخت کیک... هنوز زینب کوچولو خواب است. میدانم اگر بیدار شود روی خوشی به ورزش کردنم نشان نمیدهد.🥴 کفش هایم ر امیپوشم و سعی میکنم بدون سرو صدا ورزش کنم. برای شارژ روحی هر روزم روی قرآن خواندن، صلوات و ورزش حساب ویژه ای باز کرده ام😉☺️ نماز ظهر را لابه لای از سرو کول بالا رفتن های زینب خانم وروجک خوانده ام و نیم ساعت باقیمانده تا آمدن بچه ها را برای قرائت قرآن و ذکر ۱۰۰صلوات امروز خالی میکنم. اعتقاد دارم همین اذکار نورانی برکت خاصی به وقتم میدهند.👌 بچه ها که میرسند واااای خانه پر از حس زندگی و نشاط میشود😍☺️😊😃 زینب خانم نمیداند چگونه به سمت آغوش خواهر برادرهایش پرواز کند. ذوق خاصی دارد و واقعا این لحظه خییلی در خانه ی ما دیدنی است.😍 بچه ها هنوز لباسهایشان را در نیاورده اند، بو کشان به سراغ آشپزخانه میروند و آخ جون گویان، بدو بدو لباسهایشان را به چوب لباسی آویزان میکنند و باعجله به سمت سفره روانه میشوند.😄😋 در برنامه ی عصرهای ما متاسفانه از خواب عصرگاهی خبری نیست.🤪 فاطمه و محمد مهدی خودشان پیگیر درسهایشان هستند و من میمانم و وروجک کلاس اولی ام که شیطنت بازی های زینب کوچولو نمیگذارد همین چهار تا خط را هم ایشان بنویسد🤦‍♀😫 یک ساعت به اذان مغرب درسها تمام میشوند و هرکسی سراغ مسئولیت خودش میرود. ادامه 👇 🌹 @Mazan_tanhamasir
محمد مهدی راهی نانوایی و خریدهای خانه میشود و البته بعد از آن، یکی از کارهایی که طی قرعه کشی، قرعه اش به نامش زده شده نیز به اتمام میرساند.🙂 فاطمه بانو هم که معمولا بر اساس جثه ی کوچکش سعی میکنم کارهای سبک به نامش بیفتد مشغول تمیزی قسمتی از خانه میشود و مامان هم به سراغ آشپزخانه و شام میرود.😊 تا قبل از آمدن پدر، سعیمان ایم است خانه تمیز تمیز برق بزند👌✨بوی شام در فضا بپیچد و مامان بانو و بچه ها تمیز و مرتب بعد خواندن نماز منتظر آمدن پدر جان، لحظات را بشمارند.😊 ساعت حضور پدر خانواده معمولا ۸و نیم گاهی هم ۹ شب است. لحظه ای که صدای ماشین پدر به گوش بچه ها میرسد چنان ۴ نفری سمت در میدوند و از سرو کول ایشان آویزان میشوند که واقعا خنده دار است😂 گاهی با اشاره به بچه ها میگویند: شرمنده خانم جان این وروجک ها آغوش مرا خالی نمیگذارند. جلو می آید و پیشانی ام را میبوسد. این بوسیدن پیشانی همدیگر رسم بدرقه و استقبال هر روزمان است و تکراری نمیشود.😊 همسرجان باوجود خستگی بسیار که فقط من از قرمزی چشمانش متوجه میشوم، بدون کوچکترین غرو لندی، مشغول بازی با بچه ها میشود و رسما از بدو بدوهایشان خانه را تبدیل به میدان جنگ میکنند گاهی آنقدر بالا و پایین میپرند(منزل ما همکف است) که از آشپزخانه سرک میکشم و تذکر مادرانه میدهم 😂 شام که خورده میشود. اگر جلسه گفتگوی خانوادگی نداشته باشیم(معمولا ماهی دوسه بار این جلسه را داریم که باوجود پدرجان پر از خنده ها و شوخی های خاص ایشان است) با یه کیک مامان پز یا میوه ، دورهمی کوچکی داریم و بعدش هم قبل از ساعت ۱۰ یا ده و نیم خاموشی اعلام میکنیم.🥱 نکته جالب ساعات خواب، اتاق بچه ها است. معمولا(نه همیشه😉 گاهی هم کار به دعوا ختم میشود🤪)تا خوابشان ببرد ماجراهای روزشان را برای یکدیگر تعریف می‌کنند یا بازی حروف اول کلمات را انجام میدهند و ناگهان صدایشان به سکوت می‌رسد و خوابی آرام را تجربه میکنند.(البته که پروژه ی آب خوردن علی کوچولو و دستشویی رفتن های مکرر هم معمولا دردسر ساز است😉) جمعه های ما خیلی خاصه با وجود اینکه همسر جان سه روز در هفته بعلت شغلشون منزل نیستند ولی مقیدند حتما حتما حتما جمعه ها فقط در خدمت خانواده باشند.😍 اصرار دارند یه مسافرت کوچک در حد رفتن به جایی اطراف شهر یا امامزاده ای یا پارک و بوستانی،جمعه ها روزی متفاوت باشه و الحق و الانصاف ابتکار پدرجان در رقم زدن جمعه های ویژه عالیه عالی👌 دیگه همه ی افراد فامیل میدونن ما باوجود ۴ تا بچه مارکوپولو هستیم و کلی از جاهای دیدنی اطراف شهر خودمون و کشور رو گشتیم الحمدلله. مسافرت خییلی در بالابردن تاب آوری و صبر و مسئولیت پذیری و نشاط بچه ها نقش داره. طوری که الان برای فرشته های ما راحت ترین و زیباترین مسافرت شده سفر اربعین که شاید برای برخی سفر پر از چالشی باشه. الحمدلله. من خوشبخت ترین بانوی جهانم چون حس خوشبختی من میان همین بدرقه ها استقبال ها، کیک پختن ها، لباس شستن ها، اتو کردن ها، منتظر شدن ها، نگران بودن ها، دعا کردن ها، لبخندها، غم و شادی ها، سرو صداهای بچه ها کامل شده و میشود و واقعا وصف شدنی نیست. چندتا نکته... 👇😊 ✔️ قطعا هر روز ما دقیقا این مدلی نیست. پیش میاد روزهایی که من خسته هستم، عصبانی میشم، بچه ها مریض میشن یا مشکلی گریبان گیرمون میشه که فضای خونه مون رو چالش دار میکنه و نظم و برنامه ریزی خونه رو بهم میریزه ولی مهم اینه که تلاشمون اینه تعداد روزهای قشنگ باهم بودنمون خییییلی بیشتر از روزهای سختی باشه و اگر هم مشکلی پیش میاد با توکل به خدا و توسل به اهل بیت ع و با همراهی کل خانواده حلش میکنیم و دوباره برمیگردیم به همین روزهای پر از حس زندگی ✔️ تو خونه ی ماهم مثل تمام خونه های چند فرزندی یکی از تکراری ترین صحنه ها، دعوا و درگیری وروجک هاست که جز لاینفک روزمرگی هامونه و بنظرم برای رشد اجتماعی بچه ها لازم و ضروریه 😊 ✔️یکی از راههای ایجاد آرامش و نشاط که یکی از اساتیدم پیشنهاد داده بودند انجام یک فعالیت یا کار هنری مفرح بخش در هفته است . سعی میکنم دوشنبه ها رو به خیاطی یا نویسندگی اختصاص بدم. البته که برای من پخت نان خانگی🥐🍞🥯 و کیک 🥮🥧هم بسیییار لذت بخشه😊 و آرامش خاصی داره. ✔️مادری با افتخار بزرگترین تلاش من برای موثر بودن در ظهور مولا امام زمان عج هست و تک تک لحظات مادرانگی ام رو به نیت تعجیل در فرج مولا عج و با قصد قربه الی الله انجام میدم.☺️ ✔️ مادرانگی و زنانگی رو مادر خدا بیامرزم به ما آموخت. الحق که همسر و مادری نمونه بود👌 شادی روح تمام مادران آسمانی . 🌹 @Mazan_tanhamasir
من مادر سه کودکم و متولد سال ۷۲ هستم. از دسته دختران پر شوری که هرجا کلاسی، کاری، برنامه‌ای و هرچی بود باید شرکت می‌کردم و تو هر موضوعی سرک می‌کشیدم. از هنر و قرآن و احکام و رباتیک و سفال و نقاشی و ورزش بگیر تا خبرنگاری و زبان و... با سَری پر شور به عشق رشته انرژی هسته‌ای دانشگاه شریف ریاضی خوندم و نهایتا سر از رشته فقه و حقوق دانشگاه امام صادق درآوردم. و این شد فصلی جدید و طوفانی زیبا در زندگیم... در خانواده مذهبی چشم به جهان گشوده بودم و چادر و عقایدم انتخاب خودم بود ولی بنیانهایی که در دانشگاه چیده شد و فقهی که آموختم و دوستان نابی که یافتم مسیر زندگیم رو به سمت دیگری برد. منی که هدفم ساخت راکتور بود😁 رسیدم به کُنه وجودی انسان از دیدگاه ملاصدرا و سهروردی و مسئله نکاح شهید ثانی و فقه خانواده و جزا و مالی و داستان حقوقی. و کلاسهای اخلاق و گعده های دوستانه و قدم قدم بزرگتر شدن تنه و محکمتر شدن ریشه عقایدم. ولی با همه لذتی که از اینهمه غوطه خوردن در دنیای جدیدم می‌بردم، چیزی کم داشتم. پس ازدواج کردم. در طول پروسه خواستگاری‌هایم با منطقی که من هیچ انسانی را بار اول نمیتونم بشناسم، پس خدایا خوبه خودت نگهش دار و بده خودت ردش کن،پیش رفتم و سال آخر دانشگاه مزدوج شدم. با مردی از جنس تابستان، لطیف و مزین به شغلی که شبی هست و شبی نیست. مضرات عقد طولانی را در دوستانم دیده بودم و برای همین با تصمیم خودم کمتر از یک سال عقدم طول کشید. تصمیم گرفته بودم همیشه و همه جا ملاکم ان اکرمکم عند الله اتقکم باشه و کرامتم رو تو تقوا ببینم و نه جهاز سنگین و فلان آتلیه و سالن و آرایشگاه. پس خیلی نرم رفتم یه گوشه تا مامانم خودش هرچی در توانشه بخره و شوهرم هرجور جیب خودش و خانوادش پاسخگو هست مراسمات رو بگیرن و میترسیدم یه جوری پیش برم که یه چیزی داشته باشم که یه دختری که نداره آه نداشتنش رو بکشه خلاصه خییلی ساده همه چیز پیش رفت و من برای هیچ چیزی هیچ شرط و بهونه ای نذاشتم. شب عروسی وقتی داشتم وارد منزلم میشدم اتفاق عجیبی برامون افتاد. در همسایگی ما مادر شهیدی زندگی میکردند که اون ساعت خواب بودند، موقع اومدن ما پسر شهیدشون به خوابشون اومدن و گفتند که مامان بیدار شو برو ببین تو کوچه مون عروس اومده. مادرشون میگن ول کن عروسی و آهنگ و رقص و گناهش دیدن نداره، شهید میگن نه پاشو برو ببینشون اونا اینطوری نیستن. خلااصه مادرش رو از خواب بیدار میکنه که بیان ما رو ببینن و برامون دعا کنن😭خیلی حس عجیب و خوبی بود. ما زندگی رو شروع کردیم و در حالی که سفت و سخت مشغول پایان کارشناسی و ارائه پایان نامه و کنکور ارشد بودم در کمتر از دو ماه از مراسم عروسیمون و خدا خواسته ما مامان بابا شدیم. خیلی سخت بود برام. با اینهمه فعالیت و سر پرشور و برنامم، این اتفاق اصلا در منظومه فکریم به این زودی نبود. ولی دیگه مامان شده بودم‌. کتابهای تست و کنکور که کنار رفتن جاشون رو کتابهای تربیت فرزند و صوت و کلاسهای آموزشی برای بهترین مامان دنیا شدن پر کرد. و من دیدم اگر میخوام محیط تربیتی جوجم امن باشه باید یکی دو سالی بیخیال درس خوندن و نبودن پیشش بشم. پس کنکور رو خیلی الکی دادم و همین الکی طور فقه دانشگاه تهران قبول شدم و خیلی جدی نرفتم. موندم پیش جوجم و دنیای مادر پسری ما سال ۹۶ آغاز شد. کمی گذشت وقتی از لذتهای عروسک بازیم یکم جدا شدم، دیدم که هنوزم یه چیزی کم دارم و حسم رفت روی ادامه تحصیل، پس شروع کردم حوزه خوندن. سطح سه جامعه الزهرا رشته کلام قبول شدم دو سه ترمی خوندم و دیدم کمبودم بزرگتر شد، گفتم نکنه بخاطر نرفتن به دانشگاهه؟ پس باز هم کنکور دادم ولی این بار رشته حقوق و قبول نشدم😁. کلام برام سخت و ثقیل بود اونهم مجازی خوندنش و دور از استاد و کلاس و مباحثه ولش کردم. به همین راحتی و این داستان کشمکش های تحصیلی من سه سالی طول کشید. این دوره سه ساله هم کامل در خانه بودم و همبازی کودکم و چه انفجارهایی که مادر پسری تو خونه انجام ندادیم. بعد سه سال تصمیم گرفتم به علاقه بزرگمم توجه کنم و رفتم سراغ رشته تاریخ. بازهم کنکور حوزه را شرکت کردم و سطح سه همان جامعه الزهرا رشته تاریخ اسلام قبول شدم و به موازات این قبولی پسر دومم هم سال۱۴۰۰ به دنیا آمد. من شدم مادر دو پسر و در عین حال بصورت مجازی تاریخ میخوندم و چه لذتی از این ایام میبردم. و در کنار همه اینها به حفظ قرآن و دوره های تجوید و تفسیر هم به صورت مجازی رو آوردم و همه رو با هم پیش می‌بردم. ادامه 👇 🌹 @Mazan_tanhamasir
گاهی دوستانم با یه بچه تو خونه شکایت از بی وقتی و نرسیدن به کارهاشون میکردند و من متعجب که چه جوری نمیرسن و به این نتیجه رسیدم تو باید از ظرفیتهای وجودیت استفاده کنی تا خدا ۲۴ ساعتت رو به سبک ظرفیتهات و توانمندی ها و برنامه هات کشش بده. واین مستلزم یا علی گفتن خود انسان و خواستنشه که بیاد وسط گود و نترسه. من هر روزم مشغول درس و حفظ و بازی با بچه‌ها و کارِ خانه بودم، تازه خیلی روزها و شبها همسرم هم سرکار بودند و کار من بیشتر. ولی موفقیتهام واقعا بیشتر و برام لذت بخش تر بود. دیدم این خودمم که نخواستم وقتم الکی هدر بره و خدا با شرایط جدیدم، شرایط جدیدی برام ایجاد کرد. من در سال مثلا ۹۱ هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسه که مقاطع تحصیلی یا شغلیم رو در منزل کنار بچه ها و مجازی بگذرونم ولی خدا برام ایجاد کرد و اینها برکت توکلیه که سر ازدواج و بچه دار شدن بهش کردم. الان هم یه مهمان جدید در راه داریم که قراره خونه مامان باباشو شلوغتر و ریخت و پاش تر بکنه و من مامانی شدم که یاد گرفتم اولا باید موقعیت و ظرفیت و توانمندی‌هام رو خوووب بشناسم. با خودم رو راست باشم و گول اطرافم رو نخورم. مثلا من اصلا نمیتونم کم خوابی رو تحمل کنم و با کار زیاد آدمی نیستم که بتونم هر روز صبح زود بیدار شم. توان فشار کار بیرون رو هم ندارم. پس فعلا کلا دور حضورهای اجتماعیم رو خط کشیدم تا فشار خستگیم و کم طاقتیم داد و عصبانیت و بیحوصلگی و مریضیم نشه برای خانوادم. جاش از امکان تحصیل و شغل دور کاری و مجازی استفاده کردم. شناخت توانایی و ظرفیت ها خییلی مهمه همچنین یاد گرفتم بچه ها رو باید با مدل خودشون رفتار کرد. اونا مثل ما نمیبینن و استدلال نمیکنن. برای همین اصلا وسط اذیت های پسر کوچکم و داد و بیداد و کتکهای پسر بزرگم داوری نمیکنم. فهمیدم محیط مهمه نه ادا اصول ما مامان باباها. ته ته اخلاق و باورهای ما رو بچه ها میرن درمیارن و می‌فهمن، نه فیلمی که جلوشون بازی میکنیم. برای همین شروع کردم از ته خودم رو ساختن و الان منتظرم سومی از راه برسه و اژدهای مرحله سوم با سوپرایزهاش ما رو شگفت زده کنه. یه چیزی هم راجع به برنامه ریزی بگم، موفقیت و لذت از ایام تو چینش ساعتی کارها نیست تو کیفیته و ثبات قدم. دونستن چشم انداز طولانی مدت زندگی و خرد کردن اون تو سالها و ماه ها و هفته و روز و روزانه ها رو نوشتن. اینکه شب قبل بنویسی فردا کارها چیه و مهم و غیر مهم چیه خیییییلی کمک میکنه روز پر بهره ای داشته باشی و یکی از بهترین راه های برنامه ریزی با بچه هست که من بی نهایت دوسش دارم. 🌹 @Mazan_tanhamasir
🔸 در مسأله‌ی زن آنچه که در درجه‌ی اول اهمیت قرار دارد، مسأله‌ی «خانواده» است؛ نقش زن به عنوان عضوی از خانواده. به نظر من از همه‌ی نقشهائی که زن میتواند ایفاء کند، این اهمیتش بیشتر است. البته بعضی‌ها اینطور حرفها را در همان نظر اول با شدت رد میکنند و میگویند آقا شما میخواهید زن را توی خانه اسیر کنید، محبوس کنید، از حضور در صحنه‌های زندگی و فعالیت باز بدارید؛ نه، به هیچ وجه قصد ما این نیست؛ اسلام هم این را نخواسته. اسلام وقتی که میگوید: «والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» یعنی مؤمنین و مؤمنات در حفظ مجموعه‌ی نظام اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر همه سهیم و شریکند؛ زن را استثناء نکرده. ما هم نمیتوانیم زن را استثناء کنیم. مسئولیت اداره‌ی جامعه‌ی اسلامی و پیشرفت جامعه‌ی اسلامی بر دوش همه است؛ بر دوش زن، بر دوش مرد؛ هر کدامی به نحوی بر حسب توانائی‌های خودشان. بحث سر این نیست که زن آیا میتواند مسئولیتی در بیرون از منزل داشته باشد یا نه - البته که میتواند، شکی در این نیست؛ نگاه اسلامی مطلقاً این را نفی نمیکند - بحث در این است که آیا زن حق دارد به خاطر همه‌ی چیزهای مطلوب و جالب و شیرینی که در بیرون از محیط خانواده برای او ممکن است تصور شود، نقش خود را در خانواده از بین ببرد؟ نقش مادری را، نقش همسری را؟ حق دارد یا نه؟ ما روی این نقش تکیه میکنیم. من میگویم مهمترین نقشی که یک زن در هر سطحی از علم و سواد و معلومات و تحقیق و معنویت میتواند ایفاء کند، آن نقشی است که به عنوان یک مادر و به عنوان یک همسر میتواند ایفاء کند؛ این از همه‌ی کارهای دیگر او مهمتر است؛ این، آن کاری است که غیر از زن، کس دیگری نمیتواند آن را انجام دهد. گیرم این زن مسئولیت مهم دیگری هم داشته باشد - داشته باشد - اما این مسئولیت را باید مسئولیت اول و مسئولیت اصلی خودش بداند. بقای نوع بشر و رشد و بالندگی استعدادهای درونی انسان به این وابسته است؛ حفظ سلامت روحی جامعه به این وابسته است؛ سَکن و آرامش و طمأنینه در مقابل بیقراری‌ها و بی‌تابی‌ها و تلاطم‌ها به این وابسته است؛ این را نباید فراموش کنیم.۱۳۸۶/۰۴/۱۳ 🔹بیانات در دیدار بانوان نخبه‌ در آستانه سالروز میلاد حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) 🌹 @Mazan_tanhamasir
من متولد آذر ۱۳۵۸ هستم، در سال ۷۹ ازدواج کردم. تفاوت سنی کمی با همسرم داریم و این هم مشکلات خاص خودش رو داشت. دوران عقد سختی داشتم. خانواده همسرم بشدت اهل حرف و حدیث بی مورد بودند و خیلی بین ما رو به هم می‌زدند، همسرم هم چون خیلی کم سن بود، با اونها همراه می‌شد و من بشدت سر خورده شده بودم، سر هر چیزی فقط دعوا بود. بالاخره این دوران که باید بهترین دوران زندگی یه دختر عقد بسته باشه، تبدیل شد به تلخ ترین دوران، هر وقت یادم میاد آشفته میشم با همه مشقت ها من راهی خانه بخت شدم و باز هم این دخالت ها و مشاجره ها با من ادامه داشت. ما پنج خواهر و برادر بودیم و خانواده گرم و پر انرژی اما همسرم می‌گفت باید فقط تو خونه بشینی، خودش هم می‌رفت و آخر شب خسته بر می‌گشت. منم واقعا خسته میشدم و میرفتم خونه پدرم چون اگر به حرف همسرم و خانواده اش بودم، تبدیل میشدم به یه آدم افسرده، حتی شروع کردم به درس خواندن ولی همسرم مخالفت کرد. بعد از یک سال و نیم درگیری، راهی دادگاه شدم ولی خودش با رفتن پیش مشاور، من و خانواده ام رو متقاعد کرد که اشتباه کرده منم چون بچه اول بودم و طلاق خیلی مذبوح بود، برگشتم سر زندگی. تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم که نشد با یه دوره کوچک درمان بالاخره من سال ۸۲ باردار شدم. خیلی دوران سختی بود بقول معروف آب هم توی دلم بند نمیشد. خیلی از نظر جسمی نحیف شده بودم تا اینکه از محل کارش به سفر کربلا مشرف شدیم، همش از امام حسین خواستم فرزندی سالم و صالح به من عطا کنه بعد از برگشت از سفر کربلا استراحت مطلق شدم تا اینکه فروردین ۸۳، آقا سید محمد حسین بدنیا اومد😍 خیلی سختی کشیدم، اورژانسی سزارین شدم و بشدت درد داشتم. هر وقت دست محمد حسین رو می‌گرفتم خیلی شل و بی رمق بود تا اینکه روز دهم دیدم دستهای بچه میپره، مادرم بردش حموم و چند بار این حالت تکرار شد😔 بردیمش بیمارستان و دکتر تا دید گفت تشنج کرده... با کلی سختی آزمایش گرفتند و بستری شد گفتند در اثر کمبود کلسیم هست و هر چه کلسیم تزریق میشد، فایده نداشت. بیشتر افت میکرد بالاخره با تصمیم خودمون مرخصش کردیم. بردیم یه دکتر خوب آزمایش کلی داد و دوباره تشنج شروع شد. خلاصه بردیم بیمارستان تو بخش آی سی ویژه نوزاد ها بستری شد. چند تا متخصص دیدنش و کلی آزمایش های گرون قیمت و سخت، خلاصه نتیجه شد عدم رشد غده پاراتیروئید... تا یک سال تحت درمان و آزمایشات ماهانه بود و الحمدلله خوب شد. پسری بشدت زیبا و به شدت شیطون تا اینکه دیدیم خیلی اذیت می‌کنه و قادر به تکلم نیست تا فرصتی پیدا می‌کرد سرش رو به زمین می‌زد بردمش دکتر روانپزشک گفت حالت های بیش فعالی داره ولی تا زیر چهار سالگی نمیشه نظر داد. خلاصه تصمیم گرفتیم بچه دوم رو باردار بشم که خیلی سریع هم این اتفاق افتاد و از طرف خانواده مورد سرزنش قرار گرفتم که با وجود همچین بچه ای و نداشتن خونه بچه میخواستی چکار! حق هم داشتند، خیلی با من همراه بودند و اونها هم اذیت شدند، تا اینکه دکتر گفت باید استراحت مطلق باشی، جفتت سرراهی هست. گفتم نمیتونم، دکتر گفت مشکل خودته... بالاخره با همه ی سختی ها، مهر ماه سال ۸۶ دخترم ملیکا سادات بدنیا اومد 😍 خیلی ذوق کردم و بشدت امیدوار شدم که با اومدن ملیکا، محمد حسین حرف بیوفته... واقعا هم همینطور شد، البته ی حدود دو ماه محمد حسین رو گذاشتم مهد کودک، مربی مهد گفت خانم بچه شما مشکل داره، گفتم می‌دونم و به این خاطر آوردمش مهد، بشدت مقاومت می‌کرد که نره ولی با کلی درد سر این دو ماه تموم شد. خیلی خوب بود ولی مشکلاتش شدیدتر شد. دوباره رفتم روانپزشک، کلی ام ار ای و نوار مغز و بررسی تشخیص بیش فعالی دادند بعد گفتند نه اوتیسم داره و ضمنا دو قطبی هست، خیلی گریه کردم ولی واقعیتی بود، نمیشد ازش فرار کرد کلی دارو های مختلف دادند. خلاصه سرتونو درد تیارم با وجود تمام مشکلاتی که محمد حسین داشت و کلی مشکل اقتصادی زیاد، زمان رفتن مدرسه شد. سنجش هم تشخیص داد که باید بره مدرسه استثنایی، تصور اینکه با بچه های معلول ذهنی شدید یه جا بره، بشدت منو آزار می‌داد، چون مثل اونا نبود، سالم هم نبود. فرستادن یه جای دیگه، بالاخره با دیدن اشک های من گفتند بصورت موقت بره مدرسه عادی 😊 انگار خدا دنیا رو به من داد، کمر همت رو بستم و باهاش از کلاس اول شروع کردم به درس خواندن، نه درس خواندن معمولی مثل یه معلم که به چهل تا دانش آموز درس میده، منم اینطوری باهاش درس کار میکردم چون ذهنش کشش نداشت ولی خیلی هم دوست داشت و تلاش میکرد. تازه میشد سطح یه دانش آموز ضعیف،از حق نگذریم معلم های خوبی داشت خیلی با من همکاری میکردند😊 منم پر از نیروی جوانی و عشق مادری تا اینکه اومدیم تهران... ادامه 👇 🌹 @Mazan_tanhamasir
البته یه چند سالی بود بخاطر کوچک بودن خونه، رفته بودیم کرج و دوباره برگشتیم تهران با مشقت های فراوان وارد مقطع راهنمایی شد و دخترم هم به مدرسه رفت. دختری باهوش و درسخون، یه مقدار اون هم بهش کمک میکرد تا اینکه همسرم بیکار شد و منم بخاطر فشارهای روحی که داشتم سردرد های شدیدی می‌گرفتم و قرص مسکن زیاد مصرف میکردم در نتیجه معده درد شدیدی به من عارض شد. دنبال مداوا بودم که دیدم دو ماه هست پریود نشدم و چون روال من اینگونه بود اصلا شک به بارداری نکردم. رفتیم دکتر و به اصرار همسرم آزمایش دادم و در کمال ناباوری دیدم بله باردارم😳 خدا منو ببخشه شدیداً گریه میکردم و می‌گفتم باید سقط بشه اگه این هم سالم نباشه، چکار کنم. میگفتم بدنیا بیاد بدیم به یه خانواده مومن که خوب هم تربیت بشه اطرافیان هم حال روح منو میدیدن میگفتن باشه😜 تو این قضایا که شد کار برای همسرم جور شد و رفت عراق، خلاصه من موندم با دوتا بچه و کلی مسؤلیت و حال نامساعد روحی و جسمی خیلی برای سقط هم اقدام کردم ولی نمیتونستم، از خدا خواستم توان بهم بده تا بتونم با این قضیه کنار بیام، چند ماه گذشت بهتر شدم ولی چون سزارین بودم دچار چسبندگی شده بود و این خیلی منو اذیت میکرد مثل الان هم آنقدر تشویق به فرزند آوری نبود. بیمارستان های دولتی منو قبول نکردند و کلی هم با من بد رفتاری کردند. تا اینکه یه دکتری قبول کرد منو سزارین کنه و لوله هامو ببنده و ما دست خالی یهو بیمه تکمیلی جور شد و زودتر از اینکه دخترم بدنیا بیاد روزیش رو با خودش آورد. خلاصه ۱۵ اسفند ماه سارا سادات عزیزم بدنیا اومد و یه تحول بزرگ تو زندگی ما، که شده بود سراسر ناامیدی بوجود اومد😊 این رو گفتم که همه بدونن با وجود اون همه سختی و رنجی که تو زندگی متحمل شدم، تونستم از این امتحان الهی سربلند بیرون بیام چون خیلی شرایط سختی داشتم از همه نظر... خداوند خواست ما ماشین خریدیم، خونه بزرگ خریدیم و یه دختر شیرین زبون مهربون هم نصیبمون شد. همه اینها رو از برکت وجود سارا می‌دونم البته هر بچه ای با خودش برکت و روزی میاره اما این فرق داشت، خداوند انگار یه پاداشی بهم داد. الانم که اینها رو برای شما میگم، محمد حسین دانشجو هست، هر چند که باهاش بازم درس میخونم ولی خیلی خوب شده، ملیکا سال دهم تجربی و سارا هم کلاس دوم هر چند مجال نبود بتونم اینجا همه چیز رو بگم که عزیزان متوجه بشن ولی سعی کردم مختصر و مفید بیان کنم. خلاصه اینکه از وجود فرزند نگران نباشید، من این حرف امام خمینی ره تو گوشم هست که فرمودند از خدا فرزند صالح و سالم بخواهید، درسته پسر من مشکل داره که به برکت اهل بیت بسیار بهتر شده ولی تو راه مستقیم هست، نمازش رو میخونه، مقید به روزه و احکام دینی هست، هر چند به اندازه بقیه همسن و سال های خودش نیست از لحاظ فهم و درک ولی خوبه... با خودم میگم شاید کاملا سالم بود، به راه بد می رفت. پس از خدا سپاسگزارم. 🌹 @Mazan_tanhamasir
💔 آتش و این همه اَسرار نمےدانستیم پشٺ ماندن و نمےدانستیم در وسط شعلہ اگر گیر ڪند نتوان گشٺ بر او یار نمےدانستیم 🥀 عج 💔 🥀 @Mazan_tanhamasir
براساس ترسیمی که دین از شخصیت زن ارائه می‌کند، بهترین جایگاهی که زن می‌تواند آرامش را بچشد و به وسیله آن به هدف آفرینش خود نیز نزدیک شود خانه است. بنابراین وقتی زن از محیط خانه فراری می‌شود باید به دنبال دو علت بزرگ بود: یا خانه طوری نیست که به او آرامش دهد یا اینکه این زن از نظر روحی، انسان سالمی نیست و حضور غیر ضروری در محیط بیرون از خانه را به آرامش خانه ترجیح می‌دهد. 📚آسمانی نشان آسمانی بمان 🌹 @Mazan_tanhamasir
✍به قلم خانم در مجلس حضرت زهرا سلام الله علیها 🏴 فکری در ذهنم جرقه زد ...💥 ...یاداور توطئه یهود است برای قطع نسل خوبان ... .... 📣حضرت زهرا یک تنه یک عالم را مدیریت کردند ...در کنج منزل ... فرزندانی به دنیا اورد و پرورید که هر کدام دنیا را تکان دادند ...🌍 این بانو طی حدود ۹ سال ۵ بارداری داشتند ... حتما برای ما سوال پیش آمده که چرا دشمن با بی رحمی با بانوی جوان مصیبت زده ی چنین کرد ؟؟😭 نه ....بلکه ایشان چون باردار بود و دشمن از فرزندانش میترسید چنین کرد ...😳🤔 یکی از مهمترین دلایل حمله به دختر پیامبر ص این بود که دشمن میدانست اگر ایشان چند سال دیگر زنده باشند و یک تنه پشتوانه ی ولایت باشد و حسن و حسین و زینب های بیشتری بپرورند کارش تمام است ...😭😭😭😭 آی ...بانوی شیعه ... نسل همان یهود پلید آتش در خانه هامان انداخته🔥 و دست ولی مان را بسته ...⛓ حواس مان باشد ... ما باید سربازهای حسین و علی زمان را به دنیا بیاوریم ... مبادا دور علی زمان خالی بماند ... 👈نمیدونم بهانه ات برای فرزند آوری و فرزند پروری چیست ....؟ اما ... میدانم دست تنها تر از حضرت زهرا سلام الله نیستی ... میدانم همسرت به اندازه ی همسر حضرت زهرا گرفتار و در ماموریت و..نیست .. میدانم امکانات زندگی ات از زندگی حضرت زهرا خیلیییی بیشتر است .. میدانم ... ولی ⁉️نمیدانم جلوی حضرت زهرا در قیامت چه حرفی خواهیم داشت اگر به خاطر راحتی مان ( و به بهانه ی درس و کار و..) سرباز پروری را برای یاری فرزندانش ترک کنیم ؟؟ ✅اگر این ایام بواسطه ی نظر حضرتش کمی فاطمی شده باشیم ... همین کافی ست که در برابر وسوسه شیاطین نگذاریم آخرین خاکریزهای باقی مانده ی عرصه ی جهاد جمعیت هم فتح شود ... 📣کسانیکه میتوانند بچه دار شوند یا علی ... کسانیکه فرزند دم بخت دارند زودتر 🏃‍♂ یا علی ... را رواج دهیم ..💍 کسانیکه در اطرافشان زوج جوان پای کار دارند ازشون حمایت کنند در جهت فرزند اوری .. 🏠اجاره خانه را به چند فرزندها تخفیف دهند ...( و البته با افتخار به چند فرزندها خانه دهند جهت آسایش و سکونت و ادامه ی جهاد) 💰بخشی از هزینه هایشان را تقبل کنند .. 👩‍🍳کسیکه میتواند هفته ای دو ساعت وقت بگذارد برود کمک مادر جوان چند فرزند در همسایگی یا اقوام و.. 👈کسیکه میتواند از جدایی و از هم پاشیدن خانواده ای قدمی بردارد یا علی 👈هر کس با هر امکانات و توان یا علی مبادا عرصه ی این جهاد خالی بماند.. یکی در خط مقدم .. یکی پشت جبهه یکی مالی یکی جانی ... 📣هنگام جنگ و جهاد بی تفاوتی معنا ندارد ... خلاصه که 🏳پرچم این جهاد به دست حضرت زهراست ... به نیت حضرت محسن ... برای به دنیا آوردن سربازانی پای کار فرزندان حضرت زهرا زودتر بجنبیم پیش ازانکه دیر شود ..ولی تنها بماند و پیش حضرت مادر پهلو شکسته💔 شرمنده شویم. 📣شک نکن امسالت همین است ... فعالیت در عرصه ی جهاد جمعیت با هر توان و امکاناتی 📢منتقم سیلی حضرت مادر و خون حسین مظلوم ،منتظر سربازان بیشمارش است .. 👈فاطمیه ...یاداور توطئه ی یهود است برای قطع نسل خوبان ... بانوان شیعه .. یا علی💪 🥀 @Mazan_tanhamasir
داستان از اونجایی شروع شد که پسرم کوچیکم رفت پیش دبستانی، یک دفعه خونه خالی شد😔 و من نصف روز تنهای تنها شدم، انگار در و دیوار می‌خواست منو قورت بده😢 بچه ها هر سه تا باهم بزرگ شدن، چون پشت سرهم دنیا اومدن و به فاصله دوسال رفتن مدرسه، هر چند برای بزرگ شدن شون خیلی سختی کشیدم😞 ولی یهو تنها شدم، منی که عادت به سرو صدای و شلوغی بچه ها داشتم، خانه برام شد خانه ارواح، داشتم دیوونه میشدم، آخه بخاطر کار شوهرم رفتیم یه شهر خیلی دور😭😭 به شوهرم گفتم اگه یه بچه تو این خونه نیاد، من دیوونه میشم، خواهش میکنم یه فکری بکن، شوهرم موافق بود ولی یه مانع خیلی بزرگ تو کار بود، اون هم اینکه بعد از زایمان سوم مرکز بهداشت گفت بچه میخوای چکار، هر دوتا جنس شو داری، خرجای به این سنگینی، خلاصه حسابی از خوبی های وازکتومی گفت و منو همسرم خام شدیم(خدا از باعث و بانیش نگذره) کاری که نباید بشه، شد 😭😭 و همسرم وازکتومی کردن و حالا پشیمان از این عمل نابخردانه کلی دکتر و مشورت، در آخر تصمیم مون رو گرفتیم🧐 برای عمل جراحی بسیار سنگین و حساس، خلاصه عمل شوهرم تموم شد و متاسفانه شش ماهی درگیر شدیم ولی جواب نگرفتیم، از اونجائی که سخت مشتاق بچه شده بودیم دکتر و حتی محل درمان رو هم عوض کردیم. رفتیم مشهد، بهمون گفتن دکترای خوبی داره و ان شاء الله جواب میگیرین، در کنار درمان دست به دامن اهل بیت هم شدیم که یک خدا پدر بیامرز این وسط بهمون گفت، گناه انجام این عمل گردن هر دوتامونه😔 کنارش توبه به هم به توسل و توکل اضافه شد.😭 خلاصه شش سال درگیر درمان شدیم، شوهرم یه اخلاق خوب داره یا کاری رو شروع نمیکنه و اگه شروع کنه، ناامید نمیشه و کوتاه نمیاد، تا نتیجه نگیره. دیگه حالا دختر بزرگم خواستگار داشت و ما هنوز درگیر بچه دار شدن، ۱۴ سالش بود که سر سفره عقد نشست و ۱۶ سالگی دخترش دنیا اومد و من تو سن ۳۶ سالگی شدم مامان بزرگ😍 اطرافیان که در جریان تلاش مون برای فرزنداوری بودن، میگفتن الان دیگه خونه تون بچه اومده، دست از تلاش بردارین، شوهرم گفت قبلا بچه برای دل خودم میخواستم😊 الان برای اطاعت از دستور حضرت آقا خلاصه با کلی درمان، همزمان که دخترم شکم دومش رو باردار بود، منم آی وی اف کردم و دوقلو باردار شدم😍😍😍 دنیا یه رنگ قشنگی شده بود، همسرم میگفت رو زمین پا نذار، پاتو بزار رو کف دست من🥰🥰 همه بهم حرف میزدن، خجالت بکش با داماد و نوه،زشته بخدا😡😡 ولی اصلا برامون مهم نبود، مهم هدیه خدا بود که پا به خونه ما گذاشت و زندگی مون شد بهشت، ولی به ماه نکشید که سقط شد😭 خیلی از لحاظ روحی همسرم بهم ریخت حتی لباس مشکی پوشید، ولی من امیدوار تر شدم، به همسرم گفتم این یعنی جای امیدواری هست، ایندفعه دیگه درمان نکردیم فقط دعا وتوکل وتوسل، نوه دومم دنیا اومد و شرایط روحی همسرم بهتر شد، این دفعه گفت میخوام برای امام زمان سرباز بیارم، پس خدا خودش لطف کنه و لیاقتش رو بده که همزمان شد با سومین بارداری دخترم توسن ۲۰ سالگی سومین😍 فرزندش دنیا اومد، البته دخترم خیلی ولایی هستش، نذاشت حرف حضرت آقا رو زمین بمونه، دختر سومش دنیا اومد و ما همچنان دست به دامن اهل بیت و شهدا چند روز بود حال خوشی نداشتم، خیلی دل و کمرم درد میکرد، دکتر چکاپ کامل برام نوشت، جواب آزمایش مشکلی نداشت، ولی سونو گرافیست گفت سنگ کلیه داری و کبدت یکم چربه، به دکتر گفتم پس چرا تاریخ ماهیانه ام عقب افتاده؟ سونو گرافیست گفت الان چک می‌کنم، بعدش گفت خانم بارداری ۶ هفته، اینم ضربان قلب بچه... از شنیدن این حرف خشکم زد، دکتر گفت پس چرا چیزی نمیگی، فقط اشک می‌ریختم😭😭، فکر کرد ناراحتم نمی‌تونستم حرف بزنم. مامان بزرگ ۴۰ ساله با دوتا داماد و سه تا نوه، چه شوری، چه شوقی، خدایا باورم نمیشد، تا خونه گریه کردم تا می‌تونستم به شوهرم زنگ زدم ولی جواب نداد. ۱۶ بار تماس بی پاسخ رو گوشی کلی نگرانش کرده بود ،وقتی باهام تماس گرفت که دم خونه بودم، درو باز کرد و گفت چی شده خانمم! چرا گریه می‌کنی؟ تو بغلش فقط گریه میکردم، بنده خدا حسابی ترسیده بود که مبادا جواب آزمایش بده.🥺 به زور و بدبختی بهش گفتم باردارم. اینم صدای ضربان قلب بچه😭😭 اون‌ روز تا شب تو خونه مون نمیدونین چه خبر بود😊 الان سه ماه هستم و بهترین روزای عمرم، وقتی تهوع دارم و عق میزنم، همسرم میگه ای جووووووونم فدای اون فرشته بشم که داره خودی نشون میده، دخترم میگه واقعا بهتون حسودیم میشه، چقدر لذت میبرین از این لحظات🥰🥰 واقعا کاش برای همه اون بارداری هام لذت می‌بردم و این قدر نق نمیزدم، تا وقتی یه نعمتی رو خدا ازمون نگیره، قدرشو نمیدونیم. برای همه آرزومندان بچه دارشدن از خدا میخوام دامن شون سبز بشه و مثل من لذت مادری رو بچشن. 🌹 @Mazan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور زنان در مشاغل مختلف مدیریتی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هیچ محدودیتی ندارد. ملاک شایسته‌سالاری است. 📍اما باید بگونه ای باشد که از آن مشغله مهم اساسی زنانه یعنی خانه داری و فرزندآوری محروم نشود. ۱۴۰۲/۱۰/۰۶ 🔹دیدار امروز رهبر معظم انقلاب با بانوان در آستانه ولادت حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) 🌹 @Mazan_tanhamasir
مادری.... قبل از اینکه مادر بشم تو حال و هوای دیگه ای بودم، خیلی خودخواه بودم و فقط به فکر راحتی و خوش گذرونی خودم بودم. اولین دخترم که به دنیا اومد، خیلی سخت گذشت بهم، چون خواب راحت و بیرون رفتن و با دوستا بودنم کم شده بود، ولی توی این سختی ها من داشتم بزرگ میشدم و انگار خدا لطفش رو شامل حالم کرده بود و من یک آدم دیگه ای شده بودم. صبرم زیادتر شده بود، از خودگذشته شده بودم و هر چی بیشتر می‌گذشت، دلم می‌خواست بیشتر وقتم رو برای دخترم بذارم. من مادر شده بودم و دنیام عوض شد. دیدگاهم نسبت به زندگی رنگ دیگه ای به خودش گرفت و با تمام وجودم از سختی های بچه داری لذت می‌بردم تا اینکه بعد از ۴ سال دختر دومم به دنیا اومد و به لطف خدا و زیاد شدن اطلاعاتم، با رفتن به کلاس های تربیتی و مطالعه کردن، بچه داری خیلی برام راحت تر شده بود و تو تمام لحظه ها حضور خدا رو کنار خودم احساس می‌کردم. خودم هم باورم نمیشه مادر شدن اینقدر باعث رشد روحی انسان میشه... الان هم از خدا خواستم باز هم لطفش رو شامل حالم کنه و برای بار سوم طعم شیرین مادر بودن رو بچشم همیشه این جمله تو گوشمه: "ما بچه ها رو بزرگ نمی‌کنیم اونا ما رو بزرگ می‌کنند" 👈 آیت الله حائری شیرازی: "خداوند به وسیله فرزند، پدر و مادر را هم تربیت می کند." 🌹 @Mazan_tanhamasir
🔸 مادری... شاید بتوانم بگویم در مجموعه‌ی خلقت بشر، نقش «مادری» برترین نقشها است؛ برای خاطر اینکه اگر چنانچه «مادری» نباشد، فرزندآوری نباشد، بارداری و شیردهی نباشد، اصلاً نسل بشر منقرض میشود؛ بنابراین، «مادری» مهم‌ترین نقش در عالم خلقت و در عالم وجود مادّی انسان است. اسلام به این اهمّیّت می‌دهد؛ [شما نیز] به این اهمّیّت بدهید، این را دنبال بکنید. دیدار مقام معظم رهبری با بانوان، ۱۴۰۲/۱۰/۷ 🌹 @Mazan_tanhamasir
🔸 هیچ چیزی از خدا پوشیده نمی ماند. شما خانم‌ها اگر از ناحیه همسرتان زحمتی را متحمل می شوید که آن ‌همسر این زحمت را به خاطر کار و تلاش و مجاهدت، بر شما تحمیل می‌کند، این زحمت پیش خدای متعال اجر دارد؛ ولو یک لحظه و یک ساعتش را هیچ‌کس نفهمد. خیلی‌ها از زحمات خانم‌ها آگاهی ندارند. مردم عادت کرده‌اند که خیال کنند زحمت، چیزی است که انسان با بازو و بدن و جسم خود انجام می‌دهد؛ نمی‌دانند زحمات روحی و عاطفی گاهی سنگین‌تر است. آقایان، خیلی از زحمت‌های شما را درست ملتفت نیستند؛ اما خدای متعال که «لا یخفی عَلَیهِ خافِیة» است. هیچ چیزی از او پوشیده نمی‌ماند، ناظر کار شماست و شما اجر دارید. 📚نقش و رسالت زن، در بیانات رهبر معظّم انقلاب 🌹 @Mazan_tanhamasir
ماه محرم بود. ۶ ساله که بودم به خاطر اینکه دختر بودم، زنجیر به ما نمی‌دادند. من خیلی به اون آقایی که وظیفه پخش کردن زنجیر ها را داشت، اصرار کردم به منم بده تا منم زنجیر بزنم، در صورتی که اون مرد من و بابام رو می‌شناخت، بهم نداد. به جاش یه سیلی محکم زد به صورتم... رفتم با گریه به بابام گفتم. بابام یه چیزی بهم گفت. گفت دخترم بیا برای امام حسین سینه بزنیم. دست منو گرفت و خودشم زنجیر نگرفت. گفت میشه ساده هم برای امام حسین عزاداری کرد. من خودم امسال با دختر ۶ ساله ام رفته بودم هیئت، یه خانم مدام به بچه ها می‌گفت ساکت دختر، با اینکه اصلا زیاد هم حرف نمی‌زد. فرداش میخواستم دوباره ببرمش، گریه می‌کرد می‌گفت من دوست ندارم برم هیئت. گفتم دخترم اهمیت نده به رفتار اون خانم، امام حسین خیلی دوست داره تا تو رو ببینه، بریم پیشش دعا کنیم خدا یه داداش بهت بده. چون من دومین بچه ام تو ۵ ماهگی سقط شد. خدا رو شکر، امیدم به امام حسینه. ‌دخترم خیلی دوست داره داداش داشته باشه، اینو بهونه کردم. گاهی ما هم میتونیم طرز فکر بچه رو با حرفمون عوض کنیم. من خودم اصلا بچه زیاد دوست نداشتم، چون بیشتر به فکر ادامه تحصیل و یادگیری مهارت های مثل خیاطی و.. بودم کنکور دادم اما بازم تنبلی کردم، نرفتم. همسرم از چهار سالگی دخترم اصرار می‌کرد بچه بیاریم به خاطر شغل خونگی و اینکه دخترم زود به زود مریض می شد و من خیلی باید مراقبش می بودم، قبول نمی‌کردم. شوهرم میگه من معلم خوبی واسه دخترم هستم. تو خونه برای دخترم مهد کودک گذاشتم. خودم بهش درس میدم. خودم باهاش بازی می‌کنم. کاردستی درست میکنم. با این که کار دارم به غیر کار خانه شغل خانگی دارم. الان می‌خوام به خودم بیشتر برسم تا بارداری بهتری داشته باشم و دوباره مادر بشم برای من دعا کنید بارداری خوبی داشته باشم. اگه شما کانالتون نبود من به غیر از یکی اصلا بچه نمی‌آوردم، با اینکه خواهر برادرام بچه زیاد دارند. بینشون فقط من یکی دارم و خودم هم در خانواده چندفرزندی به دنیا آمده ام. 🌹 @Mazan_tanhamasir
به دنیا آمدن هم زمانِ نوه و فرزند در بیمارستان امام صادق میبد یزد... 😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075 🌹 @Mazan_tanhamasir
من پارسال با کانالتون آشنا شدم، اوایل از روی کنجکاوی داستان زندگی و فرزند آوری اعضای کانالتون رو میخوندم و برام جالب بود. یواش یواش منی که اصلا به بچه سوم فکر هم نمیکردم و بعد از بارداری دوم و اذیت های دختر دومم دیگه پرونده ی بارداری رو بسته بودم. بعد اقامه ی نماز عید فطر پشت سر رهبرم و شعار دادن خانما که میگفتن وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد. به خودم اومدم و تو سن ۳۸ سالگی گفتم شاید کمترین کاری که میتونم انجام بدم همین جهاد فرزند آوری باشه و الان بعد نه ماه یه پسر کوچولوی ناز کنارم خوابیده و از این بابت از خدای مهربونم سپاسگزارم که منو برای بار سوم لایق مادری کردن دونسته و خیالم جمع که دعای رهبرم و امام زمانم پشت سر فرزندانم هست. راستی من امسال اربعین به همراه خانواده تو ماه چهارم بارداری توفیق زیارت اربابم آقا اما حسین ع رو پیدا کردم و تو ماه هفتم بارداری توفیق زیارت امام رضا ع نصیبم شد که رزق معنوی من از بارداری سومم بود😊 از شما هم سپاسگزارم که باعث و بانی خیر هستین واقعا تجربیات اعضای گروه کمک حال بقیه افراد میشه.🌺🌺🌺 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075 🌹 @Mazan_tanhamasir
﷽ ------- بانو مادرشدنتان مبارک! 💗 گمانم از شادی شما تمام جهان شکفت؛ آن لحظه که برای اولین بار قنداقه ی حَسَن را به دست گرفتید و نگاهتان به چشم های معصوم مولای کریم ما گره خورد! اصلاً فکر میکنم با تولد نوزاد شما و جوشش مهر مادرانه شما متولد شد!... و نه! اشتباه میکنم! مگر نه اینکه از روز الست، شما مادر ما بوده اید؟... و حتی مادر پدرتان؟ مادری، به واسطه وجود شما، ازلی بوده و ابدی خواهدبود! و اصلاً مادریِ شما، تمام امید ماست برای آن روز که «تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّآ أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا»! آن روز ما را چه پناهی جز پر چادرتان، حضرت مادر؟... 🔹🔸🔷🔶🔹🔸🔷🔶🔹🔸 را دوست دارم چرا که شأنی از شئون شماست! اصلاً هرچه را که در شماست، دوست میدارم حتی شده فقط در دل با ضعف در عمل... با تولد هر فرزند، هربار که مادر میشوم، حس میکنم مرا برداشته اند از خاک تکانده اند و نشانده اند در طاق افلاک کنار شما! یا نه، حتی شده گوشه ای، کُنجی از آن سَرسَرای باشکوه مادری! هر بار که میشوم حس میکنم به دیدنم می آیید و با لبخندی لطیف -که امتدادش میرسد به بهشت- دست بر سرم میکشید؛ چونان که رسم است مادران، به دیدن دخترهای تازه زایمان کرده شان میروند و عرق از جبینشان میگیرند... . . را دوست دارم چرا که اگر نبود خداوند آن را در مسیر زندگی شما قرار نمیداد! مادری را دوست دارم چرا که اگر به و نمیرسید، بهار عمر کوتاه شما برایش صرف نمیشد! مادری را دوست دارم چرا که اگر از بهترین و والاترین مقام ها نبود خداوند آن را برای شما مقدر نمیکرد! مادری را دوست دارم چون شأنی از شئون شما و وجهی از وجوه شماست. مرا به شما نزدیک میکند و این است که با عشق و بی منت، از جسم و روح و توان و زمان و آبروی خودم برایش مایه میگذارم🦋 🖋هـجرتــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8 سلام الله علیها علیه السلام 💚 پی‌نوشت: - مامان اولی ها، حس اشتراکتون با حضرت مادر رو خریدارم 😍 ان‌شاءالله همگی چهار و پنج فرزندی بشید و با پرورش اولاد صالح، مایه شادی دل بانو 😊🥺😍 - خدایا، اونایی که فرزند میخوان اما ... پروردگارا از فضل خودت به حق مولود کریم ماه رمضان الکریم اولاد صالح و سالم و کثیر و کوثر به همه عطا کن... @Mazan_tanhamasir ┈‌┈•❣💐❣•┈┈
رسالت مادری... نسل با کیفیتی که حضرت زهرای مرضیه (س) تربیت کردند به گونه‌ای همه عالم‌ امکان متاثر از آن می‌باشد کـه دنیا، آخرت، سعادت و نجات‌ بـشـریـت؛ همه و هـمـه بـه آن گـره خـورده اسـت. وجود مبارک امام صادق(ع) در تعبیری از مادر بزرگوارشــان، حضرت‌ صدیقه‌ طاهره (س) می‌فـرمایند: «نزدیک‌ ترین لـحـظـه یک زن به خدا، لـحـظـه مادری‌ او می‌ باشـد، یـعـنـی بـرای مـادری رسالت قائل بود». وقتی گـزارشــات خـانـه حـضـرت فـاطـمـه زهـرا(س) را بررسـی می‌کـنـیـم می‌بـیـنـیـم در جـای‌ جـای آن تـوجـه ویژه‌ ای به موضوع تربیت شده است. 🌹 @Mazan_tanhamasir