اندکیشعروماتموغم🥺بیاورید
دلمهوایگریهدارد…!💔
#کربلا♥️
#محرم✨
#دلتنگی 🍃
#غریب_طوس 🌹
🌼@MazhabiiiTor🌼
💔🍃💔🍃
اُنْظُر اِلَيْنا يا اَباعَبْدِالله🥀
بوسیدن
ضریحت
رویای هر شب ما
دریاب دردمان را، بسیار بی نواییم
#امام_حسین🌹
#غریب_طوس 🍃
🌼@MazhabiiiTor🌼
🦋🌹🦋🌹
میگفت:
"حُسین" برای ما همون دوربرگردونیه
که وقتی از همه عالم و آدم میبریم.!
برمون میگردونه به زندگی :)❤️🌱
#غریب_طوس 🌷
🌼@MazhabiiiTor🌼
-وقتی سیلی خوردی بگو
یا زهرا ...💔
وقتی دستتو بستن بگو
یا علی ...😭
وقتی بی یاور شدی بگو
یا حسن ...😔
وقتی تشنه شدی بگو
یا حسین ...😢
وقتی شرمنده شدی بگو
یا عباس ...😭💔
اما اگه تشنه شدی شرمنده شدی بی یاور شدی دستتو بستن سیلی هم خوردی اروم بگو امان از دل زینب...😭💔
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💚❤️
#محرم_ارباب✨
#غریب_طوس 🍀
🌼@MazhabiiiTor🌼
رمان زیبای🦋[تنها میان داعش]🦋 پارت 29✨
هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
? زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
? #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
? حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
? گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
? تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
? ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
? دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
🌼@MazhabiiiTor🌼
می گفت: 🍃
کمتـر عطر می خریدم... 🌹
هرگاه می خواستم معطر شوم... 🦋
از ته دل می گفتم: حسین جان♥️
آن وقت فضا معطر می شد... 🌻
#شهید_احمد_مشلب🌸
#غریب_طوس 🌷
🌼@MazhabiiiTor🌼
❣ #سلام_امام_زمانم❣
صـاحـب عـزا کجـایـی
مقیم خیمه صحرا چرا نمی آیی
تـویی که صـاحب عـزای عزیز زهرایی
سـفـیــر مـاتـمِ عُظـمــا چـــرا نمی آیی
♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج♥️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
#خادم_الزهرا🕊
🌼@MazhabiiiTor🌼
•🌿🕊•
ماکهنَدیدیم🙃
ولیمیگَن...
وقتیمیریڪربلا...💛
نگاهتکهبهگنبدمیفتـه
چشاتاینطوریمیبینھ:)💔
#خادم_الزهرا🍃
🌼@MazhabiiiTor🌼