#یار_مهربان
📗مترسک مزرعه آتشین
💠 #"بس که در #آموزشی گفته بودند موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، ممکن است نیروهای عراقی خودشان را تو ستون جا کنند، دچار #ترس وحشتناکی شده بودم.
🔸یک جا نشستیم تا خستگی در کنیم. یک موقع دیدم یک نفر آمد و در نزدیکیام نشست و شروع کرد به نفسنفس زدن. فهمیدم از همان عراقیها است . با قنداق سلاحم محکم به پهلویش کوبیدم.
🔹روز بعد، #فرمانده گروهانمان گفت که معلوم نیست دیشب کدام شیر پاک خوردهای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسمالله دندههایش خرد و روانۀ عقب شده!"
💢مترسک_مزرعه_آتشین، یک #رمان_نوجوان قوی و خوشخوان است که در قالب #طنز به نگارش درآمده است.
🔺داستان از زبان پسری #لوس و #ناز_پرورده به نام آیدین است که به خاطر تک پسر بودن، به شدت مورد توجه پدر و مادر قرار دارد.
🔺آیدین در مقطعی از دوره نوجوانیاش به #جبهه میرود تا بتواند #استقلال و #مردانگیاش را به خود و اطرافیانش اثبات کند!
🔺پسرکی که اشکش دم مشکش است و به طرفةالعینی زیر #گریه میزند پس از اعزام به جبهه و #اسارت به دست عراقیها، زیر شکنجههای سنگین مقاومت میکند و عملیات نیروهای #ایرانی را افشا نمیکند.
✅با وجود آن که داستان در #دهه_شصت رخ میدهد اما با احوالات #نوجوان_امروزی پیوند قوی برقرار میکند.
@MehreMaandegar
💠 به سلامتی فرمانده🕵️♂️
🌀 دستور بود هیچ کس بالای 80 کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد
نگه داشتم😉
#سوار كه شد،🙂
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت میراندم و با هم حرف میزديم!😍
گفت: میگن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!🙄😒 راست میگن؟!🤔
گفتم: #فرمانده گفته😊! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!!😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند!!😟
پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!🤔
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😶😰😨😱😂
فرمانده_مهدےباکری
#طنزجبهه
@Mehremaandegar