بیمار: پسر اتباع افغانستانی ۱۹ ساله
دلیل پذیرش: ناتوانی در حرکت دادن دست چپ
علت: تصادف با موتور
بیمار پس از پذیرش در بیمارستان به همراه پدر به واحد مددکاری مراجعه می کنند. مدارک تصادف ناقص و مدارک هویتی هم اعتبار نداشت.
جهت انجام آنژیوگرافی و پیوند رگ دست؛ به ناچار باید میلیون ها تومان پول به حساب بیمارستان واریز میکرد...💵
جهت به تعویق نیفتادن عمل با حسابداری صحبت و بیمار بدون پرداخت هزینه در بخش جراحی بستری شد.
در اولین مرحله با بیمارستان طالقانی صحبت و مدارک تصادف بیمار دریافت شد.
در مرحله بعد با نوشتن نامه به اداره اتباع درخواست تایید مدارک هویتی بیمار انجام شد.
به دلیل پاسخگو نبودن اداره اتباع به خانواده بیمار؛ مددکار بیمارستان به صورت حضوری به اداره اتباع مراجعه و بعد از تلاش های فراوان و گوشزد کردن این موضوع که بیمار به جواب نامه و تایید مدارک نیاز دارد؛ مسئولین محترم اداره اتباع هیچ پاسخی ندادن 😑
با توجه به تایید نشدن مدارک از طرف اداره اتباع و عدم تایید توسط حسابداری بیمارستان به دانشگاه مراجعه شد و پس از صحبت با اقتصاد درمان دانشگاه؛ بالاخره نامه تایید تصادفی بودن بیمار دریافت شد.😍
حالا بیمارِ من بعد از پشت سر گذاشتن یک عمل سنگین و چند روز بستری در icu و با هزینه های درمان بالای ۱۰۰ میلیون تومان؛ با خیال راحت داره روزهای درمانشو در بخش طی میکنه و والدینش جز نگرانی در رابطه با درمان و حرکت دوباره دست پسر ۱۹ ساله شون هیچ نگرانی در رابطه با هزینه های درمان ندارن. 😇
پ.ن۱: #مددکار_مهربون خوووشحاله🥳🥳😍🥰
پ.ن۲: و اینم از #رسالت_مددکاری_ما👩🎓
⚘️🌻⚘️🌻⚘️🌻
#داستان_بیماران
۳ دقیقه... ۵ دقیقه.. ۱۱ دقیقه... ۱۶ دقیقه
دقیقا ۱۶ دقیقه طول کشید ⏰
پرونده رو که داد به پرستار؛ شروع کرد به صحبت کردن با بیمار ۶۳ ساله اش. 👨⚕
ازش خواست بلند بشه و بهش این اطمینان رو داد که کمکش میکنه تا چند قدمی راه بره.
نظاره گر ماجرا بودم و فکر میکردم که قراره این ماجرا تا نشستن بیمار روی تخت ادامه پیدا کنه و بعد کارو بسپاره به پرستار و بقیه دستورات رو پرستار اجرا کنه...
ولی اینجوری پیش نرفت...👌
#پزشک دست بیمارشو گرفت و کمکش کرد تا روی تخت بشینه .. بعد در حالی که همه بار پیرزن رو به دوش میکشید کمکش کرد تا پاشو بزاره روی پله کنار تخت... واکر رو از همراهی بیمار گرفت و گذاشت جلوی پیرزن و مواظب بود که نیفته.. کیسه ادرار بیمار رو با دستش جابه جا کرد و مواظب بود تا توی دست و پای بیمار نیاد ... بعد خم شد و جلوی بیمار نشست و پله رو با دستش کنار گذاشت و مچ پای بیمار رو گرفت و گذاشت روی زمین ... پیرزن تعادلشو به سختی حفظ میکرد و پزشک با وسواس خاصی مواظبش بود و کمکش کرد تا چند قدمی راه بره...
و بعد دوباره همه این ها تکرار شد تا دوباره بیمار روی تخت دراز کشید.
#پزشک_ارتوپدمون در حالی که داشت نرده محافظ تخت رو فیکس میکرد؛ شنید که پیرزن با اون زبان شیرینش گفت: میشه بازم بیای؟
محو اینهمه زیبایی بودم. پزشکی که با حوصله و مهربونی شروع کرد به حرف زدن با بیمار و دخترش و یکی یکی نگرانی هاشونو کم کرد و توصیه های لازم رو به پرستار کرد تا خیالش از خطر آمبولی بیمارش راحت بشه 😇
دلم یه سبد گل میخواست... یه سبد گل بزرگ که لایق اینهمه زیبایی و شکوه باشه💐
.
.
.
.... کاش میشد خاک پاشو ببوسم 🌼
#پزشک_فوق_العاده
#خدای_روی_زمین
⚘️🌻⚘️🌻⚘️🌻
🌱✨🌱✨🌱✨
باید در خودت
یک گوشه ای از وجودت
آدمی ساخته باشی که در روزهای سخت
نیازی به پناه بردن به هیچ کجا
و هیچ کس نداشته باشد...
#داستان_من_و_بیمارهام 😇
#مددکار_مهربون👸
🌱✨🌱✨🌱✨
خاطرات یک مددکار مهربون
#خاطره_بیماران
بیمار: دختر ۲۲ ساله افغانستانی
علت مراجعه: گرفتگی عروق دست
بیمار اوایل شهریورماه به علت سیاهی انگشت های دست در بخش جراحی۴ بیمارستان بستری شد.
یه دختر ۲۲ ساله که وقتی برای انجام کارهای مددکاری ملاقاتش کردم از درد به خودش میپیچید و گریه میکرد. دختری که با اینکه درمانش کامل نشده بود با اصرار همسر و خواهرهمسرش رضایت شخصی داد و ترخیص شد...
پزشک و پرستار تمام توضیحات در رابطه با عواقب پیگیری نکردن درمانش رو بهش گوشزد کردن... من هم بر حسب وظیفه ای که داشتم بهش این اطمینان رو دادم که بالا رفتن هزینه هاش اصلا مهم نیست و برای ما مهم درمان و خوب شدن دستشه ولی....
با اینکه برطبق پروتکل های مددکاری؛ چندباری تلفنی باهاش حرف زدم و درمانش رو پیگیری کردم ولی هفته پیش دلم طاقت نیاورد و با برداشتن یک بسته موادغذایی راهی منزل بیمار شدم. باید از نزدیک میدیدمش و جدی تر در رابطه با درمانش با اون و خانواده اش صحبت میکردم.
همسر بیمار بیکار و معتاد بود و به دلیل نداشتن هزینه رهن و اجاره؛ چندماه پیش با کودک دو ساله شون به خونه پدری اومدن و در حال حاضر با اونها زندگی میکنند.
با شور و شوق ازم استقبال کردن و چند دقیقه ای رو نشستیم و با اعضای خانواده صحبت کردیم. با اینکه دستش با داروهایی که مصرف میکرد کمی بهتر شده بود ولی قرار شد که حتما حتما دوباره به پزشک مراجعه و درمانش رو پیگیری کنه.
براشون چندتا بروشور گرفتگی عروق بردم و در مورد اصول خودمراقبتی و پیگیری درمانش باهاش حرف زدم.
با اینکه تا حدودی با دیدنش از نگرانی هام کم شد ولی هنووز هم تا رخت سیاهی از انگشت های قشنگش برنکشه نگرانشم و پیگیر درمانش...
کاش خدا خیلی زوود معجزه کنه 🥺
#خاطره_بیماران
#مددکاری_بیمارستان
روز تعطیل بود و سامانه شهروندی بیمه سلامت خراب. و مددکاری که یه بیمار فاقد بیمه داشت و باید همه تلاششو برای حل مشکلش انجام میداد 😊
بیمار دهکش بین ۱ تا ۳ بود و ما حدود ۹ تا ۱۰ بار تلاش کردیم و هربار ۱۰۰ هزار تومان برای بیمه از حسابش کم شد ولی تمدید بیمه در سامانه صورت نمیگرفت. ظاهرا باید ناامید میشدیم اما من و همراهی بیمار سرتق تر از این حرفا بودیم که کم بیاریم 🙈
مامانش که از اورژانس ترخیص شد و پرونده رو بردن حسابداری.. هزینه اش شد ۱.۵۰۰.۰۰۰ تومان؛ با همه تلاش هامون دلمون نمیومد هزینه رو آزاد حساب کنه و بره😔
برای همین با ضمانت من(یک مددکار مهربوووون😌) هزینه رو با بیمه حساب کرد و رفت تا دوباره چند ساعت بعد بیاد و تلاشمونو دوباره از سر بگیریم.
۳ ساعت بعد برگشت. اولین تلاشمون دوباره با شکست مواجه شد. تصمیم گرفت ۱.۵۰۰.۰۰۰ تومان رو بده و تمام 😓
ولی از اونجایی که مددکارها به این راحتی عقب نشینی نمیکنن 💪 آخرین تلاشمونو کردیم و وقتی عقربه های دایره روزشمار بیمه سلامت سبز شد؛ هردومون دومتر به هوا پریدیم 😍
و بالاخره بیمه درست شد و بیمار به جای ۱.۵۰۰.۰۰۰ تومان؛ با ۹۷ هزار تومان تسویه حساب کرد و رفت.... هووورااا 🥳🥳🥳
پ.ن: و اینه رسالت یک مددکار بیمارستان😇
#وقتی_حقمونو_از_دولت_میگیریم😉
🏴
"وَ لَقَدْ کتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ"
"صالحان میراث داران زمین خواهند بود"
این حکایت فصل ها دارد
ولی پایان یکی است ... 🌱
#حزب_الله_زنده_است.✨
🏴
#بیماران_فاقد_خانواده_موثر
اینجا شعبه سرپرستی دادگاه انقلابه، محلی برای شناسایی و کاهش آسیب های اجتماعی؛
خواجه ربیع ۷، بوستان بهار
و ما مددکارهای بیمارستان مجبویم هر ماه چندین نوبت برای بیماران رها شده که هیچ سرپناهی نداشته و فاقد خانواده موثر هستن، بیایم اینجا
پاییز و زمستون داره کم کم از راه میرسه و مثل هرسال اورژانس بیمارستان ها پر میشه از بیماران بی سرپناه و کارتن خوابی که به دلیل سرما و سوء تغذیه دچار مشکل میشن.
درسته کار ما مددکارها کلی سخت تر میشه و هر روز باید با ارائه اطلاعات ضد و نقیض بیمار کارتن خواب به کارشناس ثبت احوال، دنبال رد و نشونه ای از کدملی بیمار بگردیم و تلاش کنیم برای بیمه کردن بیمار و کم کردن هزینه های درمانش؛
که تازه بعد راحت شدن خیالمون از روند درمان بیمار، بگردیم دنبال خانواده ای که یه خط قرمز دور بیمار کشیده و راضی کردنشون برای پذیرش دوباره بیمار کار حضرت فیله
که وقتایی که هیچ رقمه نمیتونیم خانواده رو راضی کنیم: که روبه رو میشیم با زنی که تصمیم گرفته همه سختی های تنهایی رو به دوش بکشه و با بچه های قدونیم قدش راهشو از شوهرش جدا کنه، که رو به رو میشیم با پدری که میگه دیگه فرزندی با این اسم و مشخصات نداره و تلفنشو خاموش میکنه و مادری که علی رغم میل باطنیش ناتوانه در راضی کردن همسر و پذیرش دوباره فرزندش، که خیلی هاشون دیگه حتی مادر و پدری ندارن که غمخوارشون باشه و...
اینجاست که ما میشیم همون فرشته نجات زندگیش.
یه گزارش مفصل مینویسیم برای دادگاه و بعد کلی پایین و بالا کردن پله ها و مجاب کردن دادیارهای محترم که خانواده بیمار حاضر به پذیرش نیست، حکم تحویل بیمار برای خانه سبز؛ کمپ یا بهزیستی رو میگیریم و راهی میشیم به سمت مقصد بعدی..
وقتی بالاخره حکم دادگاه رو که برامون حکم مدال قهرمانی مسابقات جام جهانی رو داره رو میگیریم و با خوشحالی وصف نشدنی مراجعه میکنیم به مراکز مربوطه، تازه کار اصلی ما مددکارها شروع میشه..
یادآوری و توضیح کلی بند و تبصره کمیسیون اجتماعی مجلس برای رئیس و مسئولین محترمی که همه سعی خودشونو میکنن تا با جلوه دادن اینکه مرکزشون شلوغه؛ بیمار رو پذیرش نکنن و مارو پاس بدن به مراکز دیگه و ...
آخه تازه وقتی با حکم دادگاه میری "کمپ"؛ بیمار کارتن خواب میشه پاک ترین آدم روی زمین و مگه جای آدم سالم داخل کمپه؟!
راننده رو مجاب میکنی و منت نیروی خدماتی رو میکشی و دوباره راهی میشی "خانه سبز"؛ مسئول اونجا هم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهت میندازه و با تمسخر میگه: تو مددکاری؟! اعتیاد از سر و روی بیمار میباره؛ چطوری تشخیص نمیدی؟!
و خیلی راحت یه خط قرمز میکشه روی همه تلاش های ما...
اینجاست که دیگه طاقتت تموم میشه و شروع میکنی به ردیف کردن کلی نظریه مددکاری و فلسفه مورالیتی و اتیکس در حیطه اعتیاد و توانبخشی؛ در مورد وظیفه اجتماعی و انسان دوستی میگی و بهشون یادآوری میکنی که رسالت و جایگاه ما برای نجات انسان ها کجاست؛ اون ها هم انگار مسابقه گذاشته باشن برای عدم پذیرش مددجوی جدید؛ با عنوان کردن اینکه بیمار هنوز نیاز به درمان پزشکی داره و وقتی حالش "خوبِ خوبِ خوب" شد بیارینش اینجا؛ باهامون خداحافظی میکنند و راه خروج رو نشونمون میدن...
و اینجوریه که مددکار اجتماعی باید دوباره و دوباره بره دادگاه و منتظر بشه که شاید یه نفر راضی بشه تا مسئولیت اجتماعی خودشو درست انجام بده و ....
با همه چانه زنی ها و سختی هایی که یک مددکار در این راه متحمل میشه (از راضی کردن کارشناس ثبت احوال به ارائه اطلاعات، از راضی کردن پلیس برای تشخیص هویت، راضی کردن مسئولین بیمارستان که کارهای بیمار طول میکشه و صبوری کنن، صحبت با خانواده ها و نشستن پای دردودل ها و نگرانی هاشون و حمایت روحی روانی ازشون و در نهایت سروکله زدن با سازمان هایی که انگار رسالتشون عدم پذیرش مددجوی جدیده)؛ وقتی موفق میشی که برگه پذیرش بیمار رو ازشون بگیری و با خیال راحت برگردی بیمارستان؛ تازه نگران این میشی که نکنه پانسمان های بیمار رو عوض نکنن و زخمش عفونت کنه؛ نکنه فیزیوتراپیش به تعویق بیفته و نتونه دیگه پاشو تکون بده؛ نکنه درد داشته باشه و بهش مسکن ندن، نکنه باهاش بدرفتاری کنن و اذیت بشه و...
راه سختیه ولی کاش همه سازمان های این شهر درن دشت دست به دست هم میدادن تا برگشت آدم هایی که بازیچه دست روزگار شدن و وخیم شدن اوضاع اقتصادی کشور داره هر روز تعدادشونو بیشتر میکنه؛ تسهیل بشه و با توانبخشی و خوب کردن حالشون باعث بشیم دوباره طعم شیرین زندگی رو بچشن..
به امید اون روز 🌱
#خاطره_بیماران
امروز یه روز فوق العاده بود.😇
پسر یکی از بیماران دیابتی مون که مدت هاست در بخش جراحی عروق بستری و تحت درمان هستند، در مسابقات بین المللی کشتی آزاد مدال نقره رو کسب کردند. امروز ما افتخار این رو داشتیم که میزبان ایشون و مدال و حکم قهرمانیشون باشیم که باعث شد کلی دل پدرشون شاد و از لحاظ روحی بهتر بشن 😍🥰
این عکس هم گرفته شد تا همیشه خاطره این روز و خوشحالی مون به یادگار بموونه 🥳
#خدایا_شکرت❤️
#خاطره_بیماران
پرستار میگه بیمار کارتن خوابه ها؛ عصارو بدی بهش دیگه برنمیگردوونه ...
میگم: با کتف و پای پلاتین شده که نمیتونم همینجوری رهاش کنم توی خیابوون...
به بیمار میگم برات نامه بگیرم بری کمپ یا خانه سبز؛ با وحشت میگه نه نه من نمیرم اونجا؛ برام اسنپ بگیر میرم خونه خواهرم...
پرستار میگه: دو روز دیگه دوباره خواهرش میندازدش بیرون و آواره خیابون میشه
با غم میگم: تلفن هم نداره که پیداش کنم و کمکش...😔
پ.ن: دلم میخواست یه تلفن یا جی پی اس به تمام کارتن خوابای بیمارستانمون وصل میکردم که موقع هایی که ترخیص میشن و بعد یه مدت آواره، پیداشون میکردم و حمایتشون میکردم که دوباره حالشون خوب خوب بشه.
راستش ما مددکارها آدم های قدرتمندی هستیم که گرفتار چارچوب های اداری میشیم و جز جاگذاشتن قلبمون توی گوشه گوشه زخم های این شهر کاری از دستمون برنمیااااد...🫠
🌺