#خاطره_روزانه
به پنجره چشم دوخته بود.
صدایش کردم تا در مورد وضعیت بهبودیش پرس و جو کنم؛ در حالی که با دست اشک گوشه چشمش را پاک میکرد، صورتش را از پنجره به سمتم چرخاند.
یک ماه و نیم از بستری شدنش میگذرد؛
یک پایش را چند ماه پیش از زانو قطع کرده اند و حالا انگشتان پای دیگرش هم سیاه شده و در حال درمان است.
در این مدت فقط خواهر و مادرش همراهش بوده اند. از یه شهر نسبتا دور به مشهد آمده و مادر دوتا دختر کوچک است.
به عنوان یک مددکار که باید حواسش به وضعیت روحی روانی و همراهیان بیماران با اقامت طولانی مدت باشد، بارها و بارها در مورد حضور شوهرش از او سوال پرسیدم و بارها با پاسخ اینکه در تماس تلفنی گفته است که فردا به بیمارستان می آید، قانع شده ام.
اشک چشمش را که پاک کرد مثل همیشه در مورد زخم پا و روند درمان صحبت کردیم و در جواب سوالم که پرسیدم همسرتان آمده اند یا نه؟ پاسخ داد: دیشب عروسی اش بوده است...
و گریه امانش را برید.
#بیماران_دیابتی
🆔@memories_of_a_kind_socialworker
مارا به دوستان خود معرفی نمایید.☘