eitaa logo
خاطرات یک مددکار مهربون
41 دنبال‌کننده
29 عکس
10 ویدیو
0 فایل
این کانال برآمده از احساسات و خاطرات یه مددکار مهربون بیمارستان هستش که قراره شمارو با خودش همراه و همدل کنه💞 امیدوارم با خوندن خاطرات و دلنوشته هاش، کلی لذت ببرین😍 با احترام @ssafari16
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات یک مددکار مهربون
لیوان قهوه امو تکون میدم و مثل این آدم هایی که قراره از خبر خیلی مهمی پرده بردارن با هیجان میگم: خلا
البته که یه مددکار خوووب 😌 میدونه که باید با آدم هایی که درگیر اعتیاد هستن با مصاحبه انگیزشی پیش بره ... 🙃
نوشتن آدمو آروم میکنه....🌱 این دفترو آماده کردم که بدم به همه بیمارهایی که شرایط روحی خوبی ندارن ...باشد که التیامی شود بر دردهای پنهان شان 🔥 😍😇
در من کسی است که فریاد می زند امید را 🌱 بالاخره جلسه دفاع پروپوزال با همه استرس ها و شب زنده داری هاش تموووم شد... بریم برای دریافت کد اخلاق و رد کردن مراحل سخت بعدی ... 💪 😓 🍨🥰
Salame Asheghooneh (320) (1).mp3
9.27M
خدا رو چه دیدی ؟! یهو دیدی خدا برامون خواست و نوبت خوشحالی ما شد؛ که برسیم، بخندیم، زندگی کنیم🌱 💙
اگه فکر میکنین این یه کیک معمولیه؛ باید خدمتتون عرض کنم که سخت در اشتباهین 😉 پشت سر هرکدوم از بیمارهای یه بیمارستان سوانح پراز داستان های جورواجوره 📚 بعضی داستان ها بوی غم میدن؛ بعضیا صبر؛ بعضیا ناامیدی و بعضی ها هم توکل✨ غم انگیزترین داستان ها اون هایی هستند که یه نوجوون، بخاطر مشکلات خانوادگی به جایی میرسه که خودشو میسپره به دست قرص و تیغ و پرت شدن از ارتفاع و خداحافظی از زندگی🥀 موردهای خودکشی مون از دل یه خانواده بهم ریخته میان... خانواده ای که یادش رفته مواظب اعضاش باشه؛ یادش رفته از خودش محافظت کنه؛ یادش رفته بخنده و....😓 دعوا شکل میگیره؛ پدر صداشو میبره بالا؛ مادر کتک میخوره؛ روحیه بچه ها هر روز و هر روز متشنج تر میشه... وقتی میبینیشون میتونی حس تلخ اضطراب رو توی صدا و صورت رنگ پریده شون حس کنی... شرایط اونقدر وخیم میشه که بعد چند سال شکنجه و تحمل؛ دختر ۱۵؛۱۶ ساله مون پرواز رو ترجیح میده و .... و قصه این کیک 🎂 یه کیک جادویی که تونست برای چند لحظه هم شده، لبخند و حس خوب باهم بودن رو به اعضای این خانواده هدیه بده و یادشون بیاره که زندگی هنوز هم زیبایی های خودشو داره 🌼 به نظرتون ارزش این دلخوشی چنده؟؟ 👨‍👩‍👧‍👦 🎉
28.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؛ تنها چیزی است که ارزش بالیدن دارد...👌 پول؛ مقام؛ زیبایی و چیزهایی از این دست؛ همه برچسب های بی ارزشی هستند که بالندگان به آن تنها می خواهند کمبودهای انسانی خود را پنهان کنند…🍃
می شود روزهایت عصر نداشته باشند و خواب های بعد از ظهر کابوس؟ می‌شود صبح‌ها کشدار شوند، فقط خورشید باشد و ابرهای سفیدِ پرباران؟ و هوا پر از عطر کاهگل و آوازی که مرا به رقص بیاورد. می‌شود روزهایت وقتی رسید به عصرها تمام شود؟ آخر؛ شب که میشود و سیاهی می افتد پای پلکهایم، دستی چنگ می اندازد توی قلبم و سرم پر می شود از ابرهای سیاه که می خواهند ببارند... پ.ن: یادم بماند که هر کاری سخت هست و هر سختی نیازی برای قد کشیدن...🌱
🍃 بهش میگم خوش به حالت مرخصی بدون حقوق گرفتی؛ هرسال هرسااال هم داری تمدیدش میکنی ؛ من اینجا با کلی کار و .... ☠ میگه: هیچ کار خدا بی حکمت نیست🕊 پ.ن۱: مثلا کااااش این یه ایمیل خارجی از "دانشگاه استنفورد" بود.‌‌.. 😇 پ.ن۲:ولی همکار خوب تمام ماجراست...
بیمار: پسر اتباع افغانستانی ۱۹ ساله دلیل پذیرش: ناتوانی در حرکت دادن دست چپ علت: تصادف با موتور بیمار پس از پذیرش در بیمارستان به همراه پدر به واحد مددکاری مراجعه می کنند. مدارک تصادف ناقص و مدارک هویتی هم اعتبار نداشت. جهت انجام آنژیوگرافی و پیوند رگ دست؛ به ناچار باید میلیون ها تومان پول به حساب بیمارستان واریز میکرد...💵 جهت به تعویق نیفتادن عمل با حسابداری صحبت و بیمار بدون پرداخت هزینه در بخش جراحی بستری شد. در اولین مرحله با بیمارستان طالقانی صحبت و مدارک تصادف بیمار دریافت شد. در مرحله بعد با نوشتن نامه به اداره اتباع درخواست تایید مدارک هویتی بیمار انجام شد. به دلیل پاسخگو نبودن اداره اتباع به خانواده بیمار؛ مددکار بیمارستان به صورت حضوری به اداره اتباع مراجعه و بعد از تلاش های فراوان و گوشزد کردن این موضوع که بیمار به جواب نامه و تایید مدارک نیاز دارد؛ مسئولین محترم اداره اتباع هیچ پاسخی ندادن 😑 با توجه به تایید نشدن مدارک از طرف اداره اتباع و عدم تایید توسط حسابداری بیمارستان به دانشگاه مراجعه شد و پس از صحبت با اقتصاد درمان دانشگاه؛ بالاخره نامه تایید تصادفی بودن بیمار دریافت شد.😍 حالا بیمارِ من بعد از پشت سر گذاشتن یک عمل سنگین و چند روز بستری در icu و با هزینه های درمان بالای ۱۰۰ میلیون تومان؛ با خیال راحت داره روزهای درمانشو در بخش طی میکنه و والدینش جز نگرانی در رابطه با درمان و حرکت دوباره دست پسر ۱۹ ساله شون هیچ نگرانی در رابطه با هزینه های درمان ندارن. 😇 پ.ن۱: خوووشحاله🥳🥳😍🥰 پ.ن۲: و اینم از 👩‍🎓
⚘️🌻⚘️🌻⚘️🌻 ۳ دقیقه... ۵ دقیقه.. ۱۱ دقیقه... ۱۶ دقیقه دقیقا ۱۶ دقیقه طول کشید ⏰ پرونده رو که داد به پرستار؛ شروع کرد به صحبت کردن با بیمار ۶۳ ساله اش. 👨‍⚕ ازش خواست بلند بشه و بهش این اطمینان رو داد که کمکش میکنه تا چند قدمی راه بره. نظاره گر ماجرا بودم و فکر میکردم که قراره این ماجرا تا نشستن بیمار روی تخت ادامه پیدا کنه و بعد کارو بسپاره به پرستار و بقیه دستورات رو پرستار اجرا کنه... ولی اینجوری پیش نرفت...👌 دست بیمارشو گرفت و کمکش کرد تا روی تخت بشینه .. بعد در حالی که همه بار پیرزن رو به دوش میکشید کمکش کرد تا پاشو بزاره روی پله کنار تخت... واکر رو از همراهی بیمار گرفت و گذاشت جلوی پیرزن و مواظب بود که نیفته.. کیسه ادرار بیمار رو با دستش جابه جا کرد و مواظب بود تا توی دست و پای بیمار نیاد ... بعد خم شد و جلوی بیمار نشست و پله رو با دستش کنار گذاشت و مچ پای بیمار رو گرفت و گذاشت روی زمین ... پیرزن تعادلشو به سختی حفظ میکرد و پزشک با وسواس خاصی مواظبش بود و کمکش کرد تا چند قدمی راه بره... و بعد دوباره همه این ها تکرار شد تا دوباره بیمار روی تخت دراز کشید. در حالی که داشت نرده محافظ تخت رو فیکس میکرد؛ شنید که پیرزن با اون زبان شیرینش گفت: میشه بازم بیای؟ محو اینهمه زیبایی بودم. پزشکی که با حوصله و مهربونی شروع کرد به حرف زدن با بیمار و دخترش و یکی یکی نگرانی هاشونو کم کرد و توصیه های لازم رو به پرستار کرد تا خیالش از خطر آمبولی بیمارش راحت بشه 😇 دلم یه سبد گل میخواست... یه سبد گل بزرگ که لایق اینهمه زیبایی و شکوه باشه💐 . . . .... کاش میشد خاک پاشو ببوسم 🌼 ⚘️🌻⚘️🌻⚘️🌻
🌱✨🌱✨🌱✨ باید در خودت یک گوشه ای از وجودت آدمی ساخته باشی که در روزهای سخت نیازی به پناه بردن به هیچ کجا و هیچ کس نداشته باشد... 😇 👸 🌱✨🌱✨🌱✨