📚 #حکایت_ها | یادت باشد، به من قرمهسبزی ندادی
🔺️حکایتی درباره کرامت امام رضا علیهالسلام در بیان آیت الله مصباح یزدی
📜 #حکایت_ها | برو به مامانِت بگو!
🔺️ خاطره آیتالله مصباح یزدی، از آیت الله بهجت (قدسسرهما) درباره اعتماد به خداوندعزّوجلّ
#آیت_الله_بهجت
🌸🌸🌸🌸🌸
🎭 #حکایت_ها | روضه می خوانی، صله اش را نمی گیری؟!
🔺️خاطره ای درباره کرامات حضرت معصومه (سلام الله علیها) در بیان علامه مصباح (قدس سره) ۱۳۹۶/۱۰/۲۴
#حضرت_معصومه
🌸🌸🌸🌸🌸
آخرین وصیت؛ بگویید همه بیایند!
🔻نقل خاطره ای از آخرین ساعات عمرِ امام خمینیقدسسرهما
🔸بعضى از بستگان حضرت امام، خاطرات واپسین روز حیات ایشان را اینگونه گفتند: عصر همان روز (ارتحال) امام فرمود: به تمام اهل خانواده بگویید كه جمع شوند! همسر ایشان، فرزندان و نوهها كه آنجا حضور داشتند، اطراف تخت وى حلقه زدند و اطراف او جمع شدند.
🔸امام به زحمت چشم خود را باز كرد. سخن گفتن برایش خیلى دشوار بود. اهلبیت خود را مخاطب قرار داد و فرمود: «یك جمله وصیت براى شما دارم». همه چشمها خیره و گوشها تیز شده بودند كه امام در لحظههاى واپسین عمر و با این روز و حال، چه وصیتى دارد؟! امام گفت: «وصیت من به شما این است كه بكوشید نافرمانى خدا نكنید!» بعد فرمود: «بروید؛ من خستهام و مىخواهم بخوابم.»
🔸پارچه را روى صورتش كشید؛ خوابید و دیگر چیزى نگفت. هنگام نماز مغرب و عشا ایشان را صدا زدند. او به نماز اوّل وقت مقیّد بود. احساس كردم كه فقط، انگشتان و لبهایش اندكى حركت مىكنند؛ با اشاره انگشتانش، ركوع و سجود مىكرد و با حركت لبانش، نماز پایانى را خواند.
🔸این چه شخصیتى دارد و چه روحى است كه در واپسین لحظههاى عمر، توجّهش فقط به خدا و انجام وظیفه است و بس؟! بهترین سرمایه و هدیهاى كه براى فرزندان خویش بر جا مىگذارد، این است كه «نافرمانى خدا و گناه نكنید.»
🔸تأكید و تكیه كلامش در تمام عمر، این بود كه خدا از او چه خواسته است؛ مىكوشید آن را انجام دهد تا به تكلیف عمل كرده باشد. در اوایل جوانى، امام را ندیده بودیم؛ ولى در حدود سى و پنج سال از نزدیك ایشان را درك كردیم. از همان روز اوّل در سال ۱۳۳۱ ه.ش كه به قم آمدم، در درس ایشان شركت كردم. پس از تبعید او، كم و بیش با وى در ارتباط بودم. پس از مراجعت ایشان، بارها به خدمتش مشرف مىشدم.
🔸...از نزدیك، غرق تماشاى حركات، درسها و بحثها، معاشرتها و منشهاى او بودم. با این وصف، هرگز در زندگى او، لحظهاى را به یاد ندارم كه ایشان به فكر منافع دنیوى خود باشد؛ درباره چیزى فكر بكند یا مطلبى بگوید یا نكتهاى بنویسد كه انگیزهاش از این گفتن و شنیدن و نوشتنـ جلب منفعت دنیوى براى خویش باشد.
🔸گویا كه در ذهن این مرد، جز اطاعت خدا و خدمت به بندگان خدا، چیز دیگرى نمىگذشت. من جز اطاعت حق و خدمت به خلق، چیز دیگرى از این مرد سراغ ندارم. او دریاى متلاطمى بود؛ ولى آرام و بىكرانه!
📚سیری در ساحل، آیت الله مصباح. صفحه ۸۵-۸۷
#حکایت_ها
#امام_خمینی
🌸🌸🌸🌸🌸
شما از ما شیعه تر هستید...
آیت الله مصباح :
🔹️شهید شیخ الاسلام نماینده مجلس خبرگان از استان کردستان بود. [در یکی از اجلاسیههای خبرگان بین جلسات] رفتیم در اتاقی استراحت کنیم ایشان هم آمد آنجا طبعاً یک سلام علیک و احوال پرسی و گفتگویی شد.
🔹️...ایشان شروع به صحبت کرد و گفت: پدر من قطب نقش بندیه در ایران بود و بسیاری از شخصیتهای علمی، سیاسی، اقتصادی از جاهای مختلف حتی خارج از ایران هم میآمدند و به ایشان احترام میگذاشتند.
🔹️...میگفت: پدر من در مقابل هیچ کدام از اینها از جایش بلند نمیشد؛ هرقدر عالم باشد، شخصیت سیاسی باشد، پست و مقام مهمی داشته باشد، نظامی باشد، او سرجای خودش نشسته بود و آنها هم میآمدند به او احترام میکردند و سپس میرفتند.
🔹️...فقط اگر فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها وارد میشدند تمام قد از جایش بلند میشد؛ دیگر همه فهمیده بودند که ایشان فقط در مقابل سادات از جایش بلند میشود و الا برای احترام هیچ کس دیگر از جایش بلند نمیشود.
🔹️... آخر عمرش دیگر مریض شده بود درست نمی توانست از جایش بلند شود اگر سیدی وارد مجلس می شد میگفت: زیر بغل من را بگیرید، من را بلند کنید او را بلند می کردند به احترام اینکه سید وارد مجلس شده مقید بود که بلند شود بایستد.
🔹️...من به او با زبان ساده گفتم: « [با این توصیفات] شما از ما شیعهتر هستید؛ همه ما شیعیان، به این میزان برای سادات احترام قائل نیستیم.»
۱۳۹۸/۰۶/۲۲
#احترام_سادات
#عید_غدیر
#حکایت_ها
🌸🌸🌸🌸🌸
شاگرد علی علیه السلام-حکایتی درباره میثم تمار.pdf
471K
📝 فایل PDF قسمت یازدهم مجموعهی #حکایت_ها
«شاگرد علی علیه السلام»
✅حکایت به مناسبت سالروز شهادت #میثم_تمار در بیان آیتاللهمصباحیزدی، ۱۳۷۹/۰۱/۲۵
🌸🌸🌸🌸🌸
به عشق ارباب، لات بازی تعطیل!
آیت الله مصباح :
▪️خدا چهقدر بندههای خود را دوست دارد که مقدر فرموده حتی از راه شهادتِ عزیزترین بندگان خود، هرچه بیشتر بندگان گنه کار او آمرزیده شوند؛ بندگانی که تنها از همین راه هدایت میشوند و از راه دیگری نمی توانند استفاده کنند.
▪️شما اگر ندیدید، حتماً شنیدید، کسانی بودند که انواع معاصی را مبتلا بودند، انواع معاصی که ما نمی توانیم تصور درستی از آن داشته باشیم و آخر عمرشان به خاطر ارادت به سیدالشهداء (علیه السلام) و خدمت به دستگاه سیدالشهداء (علیه السلام) موفق شدند توبه کنند و آمرزیده شوند.
▪️در جریان انقلاب، یکی از کسانی که نقش مهمی داشت، مرحوم طیب بود. من که از نزدیک ایشان را ندیده بودم و نمی شناختم، اما می گفتند ایشان رئیس داش های تهران بود.
▪️[میدانید که] برای داشهای آن زمان، مخصوصاً زمان شاه، مشروب خواری چیز عادی بود، مثل آب خوردن بود، و خیلی کارهای دیگر [هم عادی بود].
▪️مرحوم طیب خصوصیتی که داشت، عشق به سیدالشهداء(علیهالسلام) بود. در دهه محرم، همه این کارهای او تعطیل می شد، یعنی گناهان را کنار می گذاشت. در آن دهه هرچه برای او میسر بود از عزاداران سیدالشهداء(علیه السلام) پذیرایی می کرد و مهم ترین دستهای که در تهران راه میافتاد دسته طیب بود.
▪️ایشان راهش این نبود که بیاید قم، در حوزه علمیه درس امام(قدس سره) برود و از این راه به کمال برسد. راهش این نبود و هیچ وقت نمی آمد. آن کاری که داشت و آن شغل و آن محیطی که داشت اینگونه ایجاب نمی کرد.
▪️حتی شرایط محیطش ایجاب نمی کرد که برود چهارتا مسئله نماز و روزه خود را یاد بگیرد؛ [فضای داش ها] فضای دیگری است. آن ها عالمی دارند، «داداشم، مخلصتم، کرتیم». اصلاً حساب ارزشهای ما و این حرف ها نیست، یک حساب دیگری است، یک عالم دیگری است.
▪️آن وقت، در آن شرایط، چیزی که برای او میسر بود و خدا به او داده بود، عشق به سیدالشهداء(علیه السلام) بود. همین که ماه محرم می رسید، همه چیز در دستگاه طیب تعطیل می شد. دستگاه که می گویم، نه خیال کنید که مثلاً به اندازه یک خانه، [نه!] روزی صدها نفر سر سفره طیب غذا می خورند، خیلی آدم دست بازی بود. در محرم همه دستگاه او در خدمت سیدالشهداء(علیه السلام) بود. دسته طیب که راه می افتاد، همه می آمدند تماشا، خیابان، تا میدان پر می شد.
▪️منظورم این است که خدا این گونه بندهها را داشته، می داند راه این ها فقط عشق به سیدالشهداء(علیه السلام) هست. از راه همان داش بودنشان [به سمت سیدالشهدا(علیه السلام) می روند.]
▪️اگر سیدالشهداء(علیه السلام) به شهادت نرسیده بود، این ها از چه راهی می توانستند به بهشت بروند؟ از چه راهی می توانستند به رحمت الهی نائل شوند؟ خدا دلش نمی خواهد بندگانش بسوزند، پس هر راهی ممکن باشد را باز کرده تا هر کسی هر چه می تواند حتی به اندازه یک قدم به رحمت او نزدیک شود.
🔺️ حکایت آیت الله مصباح یزدی(قدس سره) راه ویژه خدا برای هدایتِ گناهکاران، ۱۳۹۶/۰۸/۰۸
#حکایت_ها
#محرم
#توبه
🌹🌹🌹🌹🌹
موفقیت مبلغ دینی، از پهلوی تا انقلاب
▪️یادم هست که در زمان رژیم [پهلوی]، من طلبه جوانی بودم، یک منبری رفته بود در یکی از استانهای شمال، یک ماه رمضان آنجا تبلیغ کرده بود. از منبریهای درجه اول آن زمان بود.
▪️[بعد از تبلیغ،] افتخار میکرد که «در طول دوران تبلیغم در این سفر، خیلی موفق بودم». پرسیدیم چه موفقیت ممتازی داشتید؟ گفت: «یک ماهی که در فلان شهر، منبر رفتم، شخص «تارک الصلاتی» آمد، توبه کرد، نماز خوان شد، این در طول تبیلغ من سابقه نداشت.»
▪️منبری درجه اول کشور بزرگترین موفقیتش هم این است که یک نفر نماز خوان شده...منظورم این است که وضع تبلیغ، در زمان پهلوی برای مردم اینچنین بود که [وقتی] منبری [تبلیغ] میرفت، باید از جیبش پول قند و چایی میداد تا مردم جمع شوند و دوتا مسئله به آنها یاد بدهد یا دو کلمه روضه بخواند شاید گریه کنند.
▪️وضع [گذشته] را با وضعیت اکنون مقایسه کنید [که] دانشگاهها و اساتید دانشگاه، [تقاضا میکنند] برای آموزش معارف اسلام و طرح ولایت، [و افراد، تشنه آشنایی با این معارف هستند.]
🔺️ حکایتی از مسیرِ سخت تبلیغ دین در دوران پهلوی و مقایسه آن با شرایط هموار کنونی؛ علامه مصباح یزدی قدس سره، ۱۳۹۳/۰۵/۱۹
#حکایت_ها
#امام_حسین
🌸🌸🌸🌸🌸
نمیدانم!
آیت الله مصباح :
🔸️یکی از نکته هایی که من در زندگی ام تجربه کردم این است که اساتیدی داشتیم که وقتی سؤال می کردیم، زود جواب نمی دادند. می گفتند احتیاج دارد که فکر کنم یا می گفتند نمی دانم و باید بپرسم یا تحقیق کنم. این بیشتر به دل آدم می نشست و اثر می گذاشت.
🔸️خدا درجات آقای طباطبایی را بیش از آن اندازه که عقل ما می رسد متعالی کند. بارها اتفاق افتاده بود.
🔸️شب های پنجشنبه جلسه داشتند و گاهی ما هم می رفتیم. گاهی در بین راه، فرصتی می شد که چیزی بپرسیم؛ حالا مسئله علمی یا اخلاقی. وقتی می پرسیدم، تأملی می کردند و می گفتند نمیدانم! بعد مقداری فکر می کردند و عادتاً چیزی به ذهنشان می رسید و می گفتند.
🔸️در این جهت کس دیگری را مثل آقای طباطبایی ندیده ام. صریحاً به شاگردش می گفت نمی دانم.
۱۳۹۶/۰۴/۱۲
#حکایت_ها
#علامه_طباطبایی
🌸🌸🌸🌸🌸
موفقیت مبلغ دینی، از پهلوی تا انقلاب
▪️یادم هست که در زمان رژیم [پهلوی]، من طلبه جوانی بودم، یک منبری رفته بود در یکی از استانهای شمال، یک ماه رمضان آنجا تبلیغ کرده بود. از منبریهای درجه اول آن زمان بود.
▪️[بعد از تبلیغ،] افتخار میکرد که «در طول دوران تبلیغم در این سفر، خیلی موفق بودم». پرسیدیم چه موفقیت ممتازی داشتید؟ گفت: «یک ماهی که در فلان شهر، منبر رفتم، شخص «تارک الصلاتی» آمد، توبه کرد، نماز خوان شد، این در طول تبیلغ من سابقه نداشت.»
▪️منبری درجه اول کشور بزرگترین موفقیتش هم این است که یک نفر نماز خوان شده...منظورم این است که وضع تبلیغ، در زمان پهلوی برای مردم اینچنین بود که [وقتی] منبری [تبلیغ] میرفت، باید از جیبش پول قند و چایی میداد تا مردم جمع شوند و دوتا مسئله به آنها یاد بدهد یا دو کلمه روضه بخواند شاید گریه کنند.
▪️وضع [گذشته] را با وضعیت اکنون مقایسه کنید [که] دانشگاهها و اساتید دانشگاه، [تقاضا میکنند] برای آموزش معارف اسلام و طرح ولایت، [و افراد، تشنه آشنایی با این معارف هستند.]
🔺️ حکایتی از مسیرِ سخت تبلیغ دین در دوران پهلوی و مقایسه آن با شرایط هموار کنونی؛ علامه مصباح یزدی قدس سره، ۱۳۹۳/۰۵/۱۹
#حکایت_ها
#امام_حسین
🌸🌸🌸🌸🌸
سهم چای برادر
▫️ حکایتی از شرایط سخت اوایل طلبگی مرحوم علامه مصباح و حمایت های برادر ایشان (رحمت الله علیهما)
🗓انتشار به مناسبت ارتحال حاج مهدی گیوه چی یزدی برادر علامه مصباح (رحمت الله علیهما) که در تاریخ ۲۴ مرداد ۱۴۰۳ دار فانی را وداع گفتند.
#حکایت_ها
#حاج_مهدی_گیوه_چی
#طلبگی
#قناعت