فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋روز دوم🦋
به وقت ظهر
🌱یادواره سید الشهدا(ع) 🌱
@Meshkat_art79
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋ادامه روز دوم🦋
به وقت غروب...
فکه، یادمان شهید آوینی🌱
کانال کمیل🌱
@Meshkat_art79
𝓜𝓮𝓼𝓱𝓴𝓪𝓽_𝓪𝓻𝓽
🦋ادامه روز دوم🦋 به وقت غروب... فکه، یادمان شهید آوینی🌱 کانال کمیل🌱 @Meshkat_art79
راستی امروز راوی میگفت سالگرد شهادت شهید همته:)
این روزا زیاد میبینمت... انگار که عکست همه جا داره بهم نگاه میکته و چیزی رو یادآوری...
از همون روزی که درموردت تحقیق کردم و مستند آقا مرتضی رو دیدم...
تا این یکی دو روزی که همه جا جلوی چشممی... دیگه مطمئن شدم که دعوت شده ی خودتم...
امروز راوی میگفت آقا مرتضی هم نویسنده بود... هنرمند بود... ولی هنرشو هدر نداد... گول دنیا رو نخورد... هدفمند پیش رفت...
تو خیلی بهتر از ما میدونستی استعدادت رو کجا خرج کنی!!!
انگاری که خدا یه استعداد بهت داده برای انجام یک ماموریت خیلی مهم و اون روایت مردهایی هست که آوازه ی مردانگی و غیرت رو سالهاست بلند کردند...
و تو نوشتی از سرگذشت کسانی که هنرشون جوون دادن توی راه عشق بود...
آقا مرتضی، کمک کن ماهم بتونیم روایتگر خوبی برای کسانی باشیم که تا عمر داریم امنیت و حال خوب و آزادی مون رو مدیونشون هستیم❤️
آقا مرتضی قلمت برای همیشه جاویدانه❤️
#شهید_مرتضی_آوینی
#مشکات_ماه
@Meshkat_art79
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋روز سوم🦋
دهلاویه، هویزه، طلاییه...
@Meshkat_art79
همه چیز رو فکر میکردم تو این سفر اتفاق بیافته جز این که حاج حسین یکتا اختصاصی بعد از نماز مغرب و عشا برای دانشگاهمون بین خاکریزای منطقه خَیِن حرف بزنه...
انقدر هنگم که هنوزم باورم نمیشه... انگار یه خواب بود امشب... حرفا گریه های بلند بلند بچها.... حرف های حاج حسین... و چقدر زود تموم شد...
از هنگی که در اومدم براتون میگم چیا گفت
اونشب از شدت ذوق فراموش کردم از ماجراش بنویسم و امشب که بعد دوسال داشتم مرورش می کردم یادم اومد...
نوشته شده در تاریخ ۴ دی ماه ۱۴۰۳:
۱۴۰۱/۱۲/۱۹ بود و ما برای اینکه بتونیم به سخنرانی حاج حسین یکتا برسیم باید بود قید شلمچه رو بزنیم. تصمیم سختی بود...بالاخره تصمیم گرفته شد. در حد نیم ساعت شلمچه باشیم و با سرعت به سمت نهر خین بریم. این که خیلی از بچها دوست داشتن شلمچه رو یه دل سیر بمونن و نشد بماند...
وقتی رسیدیم نهر خین متوجه شدیم که سخنرانی حاج حسین تموم شده و همه در حال برگشتن بودن...خیلی از بچها زدن زیر گریه...هم شلمچه رو از دست داده بودیم هم سخنرانی حاج حسین رو...یکی دوتا از بچها خیلی با حاج حسین تماس گرفتن که راضیشون کنن یه سخنرانی کوتاه برای دانشگاه ما داشته باشن...اما ایشون گفته بودن که نمیتونن...نا امید وضومونو گرفتیم و همونجا برای نماز مغرب آماده شدیم...حاجی پوران ایستادن جلو و ما پشت سرشون...نماز که تموم شد یهو متوجه شدیم همه شروع ب پچ پچ کردن...و تهش فهمیدیم حاج حسین یکتا اومده بوده تو صف نماز بسته پیشمون:)
خلاصه که یه جمع خودمونی بود و حاج و حسین وشبِ نهر خین... با اینکه اوضاع خطرناکی بود اما همه نشستیم و حاج حسین برامون حرف زد...حتی از خاص بودن این شب و اینکه تاحالا نشده بوده این وقت شب اینجا روایتگری داشته باشه...
چه عهد و پیمانا...قول و قرارا و اشکا که اونجا نبود...بعد تموم شدن مراسم هممون انگار پرواز کرده بودیم...تو پوست خودمون نمیگنجیدیم...:)
و این شب برای هممون شد خاطره ی به یاد موندنی...
17.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋روز چهارم🦋
اروند کنار، یادمان شهید تند گویان، شلمچه، نهر خَیِن...
@Meshkat_art79