eitaa logo
مجله‌ی بانوان ایلای
8هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
6.1هزار ویدیو
2 فایل
💥ِانَّ مَعَ العُسرِیُسرا💥 کپی برداری از روایت های منتشر سده در کانال حرام میباشد نویسنده راضی نیست و در صورت مشاهده پیگرد قانونی و الهی دارد⚖ ⭕️رزرو تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
مجله‌ی بانوان ایلای
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 #آنلاین_کیمیا به قلم #یاس بعد اون روز زهرا و ایلیا که قصد عروسی داشتند دنبال کار
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به قلم سبحان داشت سر به سر کوثر می‌ذاشت صدای خندشون کل خونه رو گرفته بود کیمیا داشت خونه رو جمع و جور می‌کرد که یک لحظه چشمش به مادرش افتاد لیوان تو دستش افتاد و با عجله خودش رو به زینب خانم رسوند و گفت _ مامان مامان چت شده چرا اینجوری شدی سبحان سبحان بیا مامان حالش بده سبحان به سرعت خودشو به زینب خانم رسوند و اولین کاری که کرد کمک کرد زینب خانم رو زمین بشینه و نبض زینب خانم رو گرفت کیمیا سریع آب آورد و پیش مادرش نشست و گفت ____مامان چت شده چرا اینجوری ماتت برده قربونت بشم کی پشت خط بود چشمش به گوشی افتاد که هنوز روی زمین بود گوشیو برداشت و گفت _ الو کی پشت خطه زینب خانم با صدای ضعیفی گفت ____دیدی بدبخت شدم می‌دونم خون راه میفته دیدی خوشی به من نیومده داشتم برای عروسی بچه‌ام خودم آماده می‌کردم کیمیا با گوشی صحبت می‌کرد و از حرف‌هاش معلوم بود که با خاله سوسن راجع به رضا صحبت می‌کند بعد از خداحافظی پیش زینب خانم نشست و گفت _ مامان می‌خوای خودتو سکته بدی زینب خانوم اشکاش به راه افتاد و گفت _ دیدی بدبخت شدم کیمیا حالا چیکار کنم امیر رضا رو می‌کشه اون پسره نامزد زیبا وااااایییی می‌دونم خون راه میفته سبحان گفت ____ چی شده به منم بگید خوب کیمیا با ناراحتی گفت _ مثل اینکه زیبا و رضا با هم فرار کردن سبحان با صدای بلند متعجب گفت _ چی یعنی چی که فرار کردن مگه زیبا نامزد نداشت رضا پیش خودش چی فکر کرده اونم الان تو این موقعیت کیمیا با عصبانیت به سبحان نگاه کرد و اشاره به مادرش کرد که یعنی داغ دل مامانو تازه نکن زینب خانوم با گریه گفت _ زنگ بزن بابات بیاد ببینم چه خاکی به سرمون بریزیم __باش مامان الان سبحان زنگ میزنه خاله سوسن گفت دارم میان خونه ما مثل اینکه زیبا به شبنم گفته که با رضا فرار کردن زینب خانم همش رو دستش می‌زد و با گریه و چشم‌های مستاصل به سبحان و کیمیا نگاه می‌کرد و می‌گفت __ حالا چیکار کنم کوثر ساکت گوشه ای نگاه میکرد صدای زنگ خونه به صدا در اومد و کیمیا به هوای خاله سوسن رفت تا در رو باز کنه ولی به محض اینکه در رفت با ضربه دست زن دایی مریم که به شدت عصبانی بود تعادلش رو از دست داد و کنار دیوار محکم به زمین خورد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✨﷽✨الهی به امیدتو صلوات 🌸🍃 تحفه‌ای از بهشت است. صلوات 🌸🍃 روح را جلا می‌دهد. صلوات 🌸🍃 عطری است که دهان انسان را خوشبو می‌کند🌸🍃 یکشنبه تون معطر به عطر خوش 🌸 صلوات بر حضرت محمد و آل محمـــد🌸🍃     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💢خیلیم عالیه که برن👌     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
اونجا که مولانا میگه: - ای همیشه حاجت ما را پناه! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
من تمامِ غربت‌های جهانم تو همه‌ی خانه‌ها و پناه‌ها.♡ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
مجله‌ی بانوان ایلای
❤️❤️ #ترنم از چي؟ ماندانا - از اين كه نيستي تا با چشماي خودت لذت اثبات بي گناهيت رو بچشي تا عذاب
❤️❤️ من بيشتر عزيزم. اصلا مي خواي امير رو بفرستم و خودم بمونم؟ ماندانا لبخند شادي مي زنه و ميگه: - . آره خوب فكريه! امير - نه ترنم. تو بايد بري. ماندانا - آخه چرا؟ امير - خانومم، عزيزم، يه نگاه به قيافه ي زارش بنداز. به نظرت جون داره اين جا بمونه؟ بذار يه خورده جون بگيره. -چي واسه ي خودت ميگي امير؟! من حالم خوبِ خوبه. ماندانا دقيق نگاهم مي كنه. ماندانا - نه ترنم، برو. حق با اميره. اخمام تو هم ميره. -اصلا هم اين طور نيست. ماندانا - ترنم برو. -باور كن خوبم. دلم مي خواد پيش تو باشم. ماندانا لحنش رو شيطون مي كنه و ميگه: -گمشو بيرون ببينم. من گولت رو نمي خورم. من خودم آقا دارم، مي خوام شب هم پيش آقام باشم! -ماندانا من خوبم... ماندانا - رو حرف من حرف نزن. شير فهم شد؟! يالا برو بيرون. مزاحم خلوت من و شوهر جونم هم نشو! مي خندم .اون هم مي خنده. امير مهربون به ماندانا نگاه مي كنه. از اين همه مهربوني ماندانا دلم آتيش مي گيره. كمك مي كنم ماندانا دراز بكشه و بوسه اي به پيشونيش مي زنم. -دوستت دارم خواهري، خيلي زياد. زود زود خوب شو. فردا بهت سر مي زنم. ماندانا - ترنم دوباره غيبت نزنه ها! -نه عزيزم. خيالت راحت. با من ديگه كار نداري؟ ابرويي بالا مي ندازه و ميگه: -كار كه زياد دارم! مي خوام حسابت رو برسم ولي گذاشتم به وقتش! مي خندم و با امير و ماندانا خداحافظي مي كنم و از اتاق خارج ميشم. مهرانو رو به روي اتاق، دست به جيب مي بينم كه به ديوار تكيه داده. مهران - با وراجي هاش كلتو خورد، آره؟ -اون بهترين دوست دنياست.به سمت من مياد و ميگه: -شايد هم دليلش اينه كه تو بهترين دوست دنيايي و گرنه ماندانا با هيچ كدوم از دوستاش اين طور رفتار نمي كنه! مي خوام جوابش رو بدم كه اجازه نميده و ميگه: -با پيتزا چطوري؟ -لابد به حساب اميرِ بيچاره!؟ دستش رو پشتم مي ذاره به جلو هلم ميده. مهران - نه خير! امشب استثنا دلم برات سوخت. مي خوام يه خورده سر كيسه رو شل كنم اما از حالا بگما فقط حق داري يه برش بخوري! يه دونه پيتزا مي خرم، يه برشش رو تو مي خوري بقيش مالِ من! با خنده سمت ماشينش ميرم . مهران - بخند ولي وقتي يه برش كوچولو گيرت اومد، اون موقع مي فهمي كه من اهل شوخي نيستم! هيچي نميگم و فقط مي خندم. بعد از رسيدن به ماشين هر دو سوار مي شيم و مهران ماشين رو به حركت در مياره. مهران - ترنم آماده شدي؟ -نه هنوز. مهران - پس اول بيا يه چيز بخور، بعد برو به بقيه ي كارات برس. -مهران تو شروع كن منم الان ميام. مهران - باشه، فقط زود بيا. با رفتن مهران، شروع به آرايش مي كنم. با اين كه يه هفته از اون روزاي تلخ گذشته و كبودي هاي صورتم خيلي كمرنگ تر شدن اما هنوز بدجور تو چشمه هر. چند اين كبودي ها روز به روز كمرنگ تر ميشن ولي درد كليم روز به روز بيشتر ميشه. يه سر به دكتر زدم كه گفت موضوع جدي هستش و من بايد خيلي حواسم رو جمع كنم. هر چند اون يكي كليم سالمه ولي دكتر به خاطر كمتر شدن درد كليه ي آسيب ديدم بهم دارو داد. همه ي ناراحتيم اينه كه مي ترسم هيچ وقت نتونم مادر بشم و تا وقتي هم ازدواج نكنم هيچي معلوم نميشه. هر چند وقتي سروش رو از دست دادم بچه كيلويي چنده ديگه؟ من كه خودم خوب مي دونم با كسي به جز سروش نمي تونم ازدواج كنم. سروش هم كه دلش جاي ديگه گيره. پس ديگه بچه دار شدن و نشدن هم زياد برام فرق نمي كنه. خدا رو شكر امروز بالاخره ماندانا مرخص ميشه و منم به خونه ي ماندانا ميرم ولي معلوم نيست بتونم اون جا بمونم يا نه. چون مهران و ماندانا به طور دقيق، همه چيز رو در مورد من به خونوادشون نگفتن و ممكنه مادر مانداناامشب رو خونه ي اونا بمونه. واسه همين تكليف من هنوز روشن نيست كه امشب بر مي گردم يا .نه مهران حتي در مورد اين كه من با اون زندگي مي كنم هم، چيزي به خونوادش نگفت و دليلش هم اينه كه ممكنه مادرش نتونه جلوي خودش رو بگيره و به يه نفر ديگه بگه، بعد هم يك كلاغ، صد كلاغ بشه و براي من دردسر بشه. چقدر ممنون مهران و ماندانا هستم كه اين همه هوام رو دارن. چون دختري مثل من كه همين حالا هم كلي حرف پشتشه فكر نكنم ديگه كششِ يه حرف جديد رو داشته باشه. چند باري هم به ماندانا سر زدم و يه خورده با هم حرف زديم با... ادامه دارد.. 🍃🍃🍃🍂🍃
مرا جان آن زمـان باشد ك تو جانانِ من باشـی ...🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ‌ طرح مینیمال ! فقط یک مشاطه گر‌ ابد و ازل قادر است که با کشیدن کرشمه های سفید بر روی مشکی به سادگی همچین طرح اعجاب آوری خلق کند ! قرآن درباره ویژگی‌های خداوند میفرمایند : «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ» ! نهایت خلاقیت را ببینید ! زبان قاصر از توصیف این همه زیبایی ! اینجاست که سعدی شیرین سخن مدهوش از دیدار طبیعت میفرماید : برگ درختان سبز در نظر هوشیار / هر ورقش دفتری است معرفت کردگار…🥲❤️ .    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 کیمیا... 🍃🍃🍂🍃