من هیچم، هیچ هیچ
نه دنیا دارم، نه آخرت
نه قدرتی، نه ارادهای
نه کمالی و نه جمالی
اینکه میگم: من هیچم
باز احساس میکنم چیزی هست که
میگه هیچه
ولی باور کن که از تنگی واژههاس
که مجبورم بگم: من
وگرنه با زبان قبیله بنیهیچ
اگه بخوام خودم رو معرفی کنم
باید بگم ......
همین و بس
و چه جالبه این تناقض زیبا:
من اگه کمی از حس هیچ بودن خالی بشم
تو از من دور میشی
باید هیچ بود تا توی همهچیز رو داشت
امشب شب عجیبیه برای من
آقا این حرفا
باوریه که تازه بهش رسیدم
حرفهای منو خدا
لقلقلهی زبونم نیست
بذر باوریه که این روزا داره توی زمین دلم جوونه میزنه اما من از سیلابهای هوا و هوس میترسم
آخر تندبادهای تکبر و منیّت رحم نداره
اینا اگه بیان، بر باد میره این جوونهها
کاش خودت مراقب
این جوونهها بودی🌱
اینا اگه به ثمر بشینه
یه سرباز دیگه اضافه میشه
به لشکر دوست
مراقبم باش آقاجان؛ همین...
#هیچ_همه_چیزدار
موقع کار به تفریح و استراحت فکر میکنیم و موقع استراحت به کار
اینکه در جمع، از شلوغی کلافه میشیم و در خلوت، از تنهایی بغض میکنیم
از گرما مینالیم و از سرما فرار میکنیم
تموم هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم
همیشه در انتظار به پایان رسیدن روزایی هستیم که بهترین روزای زندگیمونن
مثل مدرسه و دانشگاه و کار و...
حتی تو سفر، همیشه به مقصد فکر میکنیم بدون اینکه از مسیر لذت ببریم
و یا آخر هفته بیحوصلگیمون رو تقصیر غروب جمعه میدونیم و بس
لذت بردن از زندگی رو بهمون یاد ندادن
یا بلد نیستیم؟
#ناشناس
یه بخشی از کتاب تکههایی از یک کل منسجم رو خوندم که میگفت:
ما مسئول تصورات ذهنی دیگران در مورد خودمون نیستیم، نیاز به اثبات و دفاع به وجود نخواهد اومد
اگه خودمون رو بشناسیم و حد و حدود خود رو برای خودمون تعریف کرده باشیم، درنهایت آدما هیچ گاه قادر به دیدن تصویر درستی از ما نیستن و این بخشی از زندگی و روابطه
راحت باشید و نگران تصویر آدما از خودتون نباشین، اونا هیچ گاه شما رو نزدیک به آنچه که هستید نخواهند دید🌱
#حرف_حساب
چندسال پیش بود
کتاب بیشعوری رو به یه بنده خدایی
امانت دادم، جدایی از اینکه پس نیورده
زیردست بچهش دیدم که داره
روش نقاشی میکنه😕
نامرد حالا جلوی خودم اون کار رو
با روح و روانم نمیکردی...
#بیشعور_نباشیم
چند فرض وجود داره
برای تسکین روح خودم:
شاید اون یه کتاب دیگه از دختر برادر شوهر دخترعمهی شوهرش بوده که دست بچهش داده که بازهم کار اشتباهی کرده
خیانت در امانت کرده ولی مهم اینه که کتاب من الان صحیح و سالم توی کتابخونه خونش در امانه
شاید هم نفوس بد زدم و من چشمهام ضعیف شده و باید به چشم پزشک مراجعه کنم و به جای اینکه دفتر نقاشی بچه رو ببینم، کتابی که بهش امانت دادم رو دیدم
یا نه اینکه میخواسته امتحانم کنه ببینه ریاکشنم چیه و دیده هیچ واکنشی نشون ندادم، حالا قصدش اینه که یه کتاب نو برام بخره که طبق شناختی که دارم این فرض محال اندر محاله
و یا شاید هم کتاب رو نشُسته خونده
و تاثیر معکوس گذاشته🤷♀
ولی اگه یه کتاب دیگهای بود کمتر رگهای خونی بدنم رو باریکتر میکرد و فشارخونم رو بالا میبرد
به هرحال #بیشعور_نباشیم
دارم دنبال راهی میگردم
که از «خود»م فرار کنم
میشه بگی از کدام راه باید برم؟
از هر طرف که میرم یک قدم برنداشته
«خود»م در برابرم سبز میشه🌱