eitaa logo
میوه دل من
4.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از طبیبِ جان
✴️ اطلاعیه ویژه مشاوره جهت درمان فوری بیماری 🔹قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ (سبأ ۴۶) 🔸 جمعی از مشاوران و متخصصان طب سنتی و اسلامی متحد شدند و خالصا لوجه الله و بدون هیچ چشم داشتی تمام توان خود را به میدان گذاشته اند و به صورت فراگیر و گسترده راهنمای شما مردم عزیز خواهند بود. 🔹عزیزانی که حال خوبی ندارند قبل از مراجعه به بیمارستان حتما یکبار با مشاوران ما صحبت کنید. درمان شما قطعی هست. نهایتا دو روز فرصت کافی است برای درمان شما 🔅با هر علائم بیماری و در هر رده سنی 👈قبلا نسخه را به صورت عمومی منتشر کردیم اما چون باید بر اساس طبع و مزاج شما نسخه تجویز شود، باز هم کسانی که نگرانی دارند میتوانند با مشاوران ما صحبت کنند ✅نوبت دهی فقط برای بیماران کرونایی است. ‼️لطفا برای بیماری غیر از کرونا هست نوبت نگیرید! 🔅اولویت این هست که با تمام توان کمک به جمع شدن این اوضاع کنیم ان شاء الله. نوبت دهی سریع و فوری و به صورت روزانه خواهد بود👌 🔴 آیدی منشی نوبت دهی: @Fatemeh_deel 💥 تیم تخصصی جواهرالحیاة https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ (فرزند جدید 😍چقدر میتونه عامل شادی و نشاط باشه تو خونه👌✅😘، حتما امتحان کنید😉🙂و عمق نشاطی رو که ایجاد می کنه بچشید❤️) داداش کوچیکه من، خوشگل و خندون شده باید بگیریم یه جشن، صاحبِ دندون شده قندارو برمی داره، توو دهنش می ذاره چه بامزه می خوره! عاشقِ قندون شده چاردست و پا می دوه، می ره سراغه جوجه جوجه نوکش می زنه، می گه:«چه شیطون شده!» مامان می گه: «بچه ها گلای خونمونن» با این حساب خونمون، شبیه گلدون شده ❁بتول محمدی«رئوف» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میوه دل من
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ #از_پوشک_گرفتن تجربه من برای از پوشک گرفتن گل پسرم👦 این بود که بعد از اینکه دو سالش
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ مشکلی که من توی مراحل از پوشک گرفتن دخترم بهش برخوردم، این بود که از مدفوعش می ترسید😶 دیدم بعضی دیگر از مادران هم از این مسئله شکایت داشتند😢😐 اول یه نکته بگم برای کسانی که در آینده میخوان کودکشون رو از پوشک بگیرن سر بچه اولم، که تجربه نداشتم، اصلا این بچه پی پی ندیده بود 🙈 یعنی وقتی پوشکش رو عوض میکردم سریع پوشکش رو می بستم و جمع میکردم و تو دستشویی رو دستم میگرفتم و میشستمش.🚿🚽 بعد اولین بار که تو دستشویی دید از بدنش خارج شد واقعا خیلی ترسید یه جیغ بنفش کشید😟😮😦 بچه ها هنوز وقتی پوشکن یه وقتایی که می بینید و متوجه میشید داره پی پی می کنه، حتما بگید پی پی داری؟ و در سایر موارد تکرار کنید حتما😁 تا بچه متوجه این تفاوت ها بشه و یا بعضی وقتا باز کنید پوشکو ببینه👌😅 حالا بریم سر ترس از مدفوع:😅 بخاطر اینه که براشون عجیبه، وقتی میبینن یه چیزی از بدنشون خارج میشه می ترسن.😨 کارهایی که اون موقع کردم: تو یه پلاستیک کوچیک قره قوروت😐 ریختم و تو شکم عروسکش جاساز کردم و پایینشم سوراخ کردم بهش میگفتم عروسکت پی پی داره🤭🤫 بیا ببریمش بعد تو دستشویی شکم عروسک رو فشار میدادم میگفتم ا داره پی پی میکنه!🙈🙊🤓 بعد وقتایی که بعد چند روز دیگه طاقتش تموم میشد و مجبور میشد پی پی کنه تو دستشویی با پی پی هایی که قدم رنجه کرده بودن حرف میزدیم تا ترسش ازشون بریزه. 😫😭😟 معذرت میخوام وقتی میومد میگفتیم سلام، اومدین میخواین برین خونه خودتون بعد آب میگرفتیم باهاشون خداخافظی میکردیم و...🙃🙂🤪 دیگه بعد یک ماه ترس دخترم ریخت و خوب شد. ☺️😍😃👏👏👏👏 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
┄━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━┄ امروز آقای پدر🧔 داشتن از خونه می رفتن بیرون که طبق معمول جوجوی مامان،👶چسبیدن به پای بابا که باید منو هم با خودتون ببرید🙇‍♂ عاشق همین بیرون رفتن با باباشه😍🙃 ولی امروز واقعا بابا نمی تونست جوجو را با خودش ببرِ!🤷‍♂ بابا یه نگاه به من کردن و درخواست کمک🧕 لحن صدامو تغییر دادم و کمی بلند گفتم: «کی میاد قایم موشک؟!» این بازی را خیلی دوست داره😌، با اینکه کامل بلد و نیست و وسط بازی خودشو نشون می ده😁😂هنوز پای بابارو گرفته بود، اما توجهش به من بود، بهش پیشنهاد دادم: «بریم اونجا پشت مبل قایم شیم؟! آره؟! بدو تا بابا مارو پیدا نکرده، کی زودتر قایم بشه؟ من، من...» خلاصه جوجو 👶هم مَن مَن کنان دنبالم راه افتاد، پشت مبل قایمش کردم😌 جوجو نمی تونست بابا🧔 را ببینه و ایشون آروم آروم فرار کردن😅 من هم بازی را ادامه دادم: «جوجوی مامان کجا قایم شده؟ توی اتاقه؟ 🏠نکنه رفته توی آشپزخونه؟🏘 نه اونجا هم که نیست! حتما رفته پشت پرده!» خلاصه همه جا رو دنبال جوجو گشتم🙃تا بالاخره جوجو از پشت مبل اومد بیرون، منم گفتم: «دااالی» خنده بود و ذوق و هیجان.😄👏👏همین بازی را ادامه دادیم. از بالای مبل،🛋 سمت راست، سمت چپ و با صداها و لحن های مختلف باهاش دالی‌ موشه بازی کردم.🤠 جوجو عدم حضور بابا را فراموش کرد و با ماشین کوچولوش 🚙🚗مشغول بازی شد، منم با خیال راحت رفتم سراغ کارهام😎 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ یه بازی دیگه با میوه ها👌☺️👏 کارت های شکل میوه ها🥒🍑🍎 رو تهیه کنید، یا کارت های آماده یا خودتان با نقاشی میوه ها کارت تهیه کنید😍🍇🍉 می توانید در کشیدن یا رنگ آمیزی کارت، با توجه به سن کودک، از خود کودک کمک بگیرید👌☺️😍 حالا مادر کارت میوه را به کودک نشان بدهد😍 و کودک اسم میوه را بگوید و میوه را از توی بشقاب بردارد. 😋😄👏 می توانید از شعر های مربوط به میوه که در کانال گذاشتیم، روزهای گذشته، استفاده کنید و هنگام بازی بخوانید و بازی رو برای کودک جذاب تر کنید😍😌👌👏 این بازی برای کودکان زیر دوسال، برای پرورش گفتار و درک کودک مناسبه و برای سنین بالاتر، می توان در مورد میوه🥒🍇🍋🍊 و فوایدش و ... با کودک صحبت کرد. 😘 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ 🌸بازی آهنر‌بایی🌸 فندقِ مامان با این جوجه اردک که توی دست و پاش آهن‌ربا داره و می‌چسبه به در، کلی وقت سرگرمه و بازی می‌کنه😍 کلا آهنربا جذابه و خوب میتونه سرگرمشون کنه، هر چیزی که آهنربا داره😄👌 فقط کوچیک نباشه که یوقت ببرن به دهنشون توی این سن، خدای ناکرده تو گلوشون گیر کنه😕 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━━━━﷽◯✦━━━ مهم ترین نقشی که یک زن در هر سطحی از علم و معنویت می تواند ایفا کند، آن نقشی است که به عنوان یک مادر یا یک همسر می تواند ایفا کند. بهترین روش تربیت فرزند انسان، این است که در آغوش مادر و با استفاده از مهر و محبّت او پرورش پیدا کند.۱۳۷۵/۱۲/۲۰ بیانات رهبر معظم انقلاب در اجتماع زنان خوزستان ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میوه دل من
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ #از_پوشک_گرفتن مشکلی که من توی مراحل از پوشک گرفتن دخترم بهش برخوردم، این بود که از
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ تجربه ی من در پروژه ی از پوشک گرفتن کودک یه خورده خاصه😉 بدون اینکه زحمتی بکشم، خود به خود پای ته تغاری به دستشوئی باز شد💁‍♀☺️ می پرسین چرا؟!😅 خب ته تغاری ما دو تا داداش بزرگتر از خودشم داره🧒🏃‍♂ من و باباشم که هستیم🧕🧔 روزی چند بار کوچولو شاهد رفتن ما به دستشوئی بود. بالاخره یه روز تا متوجه می شد می ریم طرف دستشوئی( که ته تغاری نمی دونست کجاست!🤔) می دوید سمت ما تا جا نمونه😶جا می موند و می نشست گریه می کرد🤗😭😢😄 منم شرایطو بررسی کردم:🧐🤔 ✅ته تغاری نه تنها راه افتاده بود، خیلی خوب و زبر و زرنگ هم می دوید👏👏👏 ✅راحت روی صندلی کوچولوش می نشست🙂 ✅دیگه از پوشک خسته شده بود و همش سعی می کرد، پوشکشو جدا کنه🤦‍♀ ✅وقتی ۲ داشت، ترجیح می داد یه گوشه بشینه و دور از چشم ما روی کارش تمرکز کنه😅 و این نوعی حیا بود که نشون می داد، آماده ی از پوشک گرفتنه🙇‍♂😉 دفعه ی بعد وانمود کردم که می خوام برم دستشوئی، دوید دنبالم😄گفتم: «اگه می خوای بری اونجا باید پوشکتو دربیاری» با کمال میل قبول کرد😍🤠 و ... خلاصه اینکه پرجمعیت بودن خانواده،👨‍👩‍👧‍👧👨‍👩‍👦‍👦👨‍👩‍👧‍👦 نه تنها در این مورد، بلکه در تمام موارد تربیتی و استقلال کودک نقش داره.👌💯✅ در راه افتادن کودک، به حرف آمدن کودک، یادگیری کودک در هر زمینه ای و ... اینکه والدین نگران تربیت کودک هستند و این ترس مانع فرزندآوری بیشتر می شه😒😕 اصلا درست نیست،🙅‍♀🙅‍♂❌ چون والدین به مرور زمان تجربه هاشون زیاد می شه و گذشته از اون، بچه های دوم به بعد مدام در حال الگو گیری از خواهر یا برادران قبلی خود هستند😃😄😀(همچنین الگوبرداری از والدین) و این زحمت والدین را خیلی کم می کنه؛😴 فقط کافیه تمام تلاششان را برای تربیت درست کودک اول بکنند👌🙂🌹 البته از والدین کانال میوه دل من ان شاالله به دورِ که یه دونه بچه داشته باشند🤕😁 و به بیشتر از سه، چهار، پنج ... تا بچه فکر نکنند😉🙂👏👏😘😄 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
━━━━━━━━﷽◯✦━━━ بازی شکار اسباب بازی 😳😂❤️ 💁‍♀ وسایل مورد نیاز ⏪ ▪️سبد🗑 ▪️اسباب بازی یا هر وسیله کوچک دیگر🎲 📏📐📿 ▪️ربان یا کاموا ▪️انبرک شرح بازی👇👇 اسباب بازی ها رو در سبد قرار بدید و کاموا و روبان را مانند تصویر از سبد عبور دهید، حالا کودک به کمک انبرک اسباب بازی های داخل سبد رو از بین تارهای عنکبوت شکار می کنه.😃😍🤩👏👏 (اندازه اسباب بازی ها جوری باشه که بشه از این سوراخ ها عبورشون داد.) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ هر وقت که توی آشپزخونه کار دارم فندقِ مامان زودتر از من اونجاست😃 منم برا این‌که راحت‌تر به کارام برسم چند تا وسیله رو میذارم برا جیگرِ مامان یا اینکه خودش از توی کابینت یکی‌یکی برمی‌داره و میاره می‌ریزه توی کهنه‌شور 😀 (البته اینم بگم که بعد از هربار استفاده از کهنه‌شور تمیز می‌شورمش 😉) فندق همه مدل وسیله از کوچیک تا بزرگ رو امتحان می‌کنه ببینه کدوم توش جا می‌شه👌👍 این بازی از نتیجه‌ی ذهن خلاق خودش و آزاد گذاشتنش توی بازی کردن و آشنا شدن با وسایل خونه هست 😌 موقع انداختن وسیله‌ها توی کهنه‌شور روی پنجه‌ی پا وایمیسه که ببینه کجا افتاده و این کار برا تعادلش خوبه💯 وقتی که قندعسل هنوز راه رفتن بدون کمک رو شروع نکرده بود، چهار دست‌ و پا و کِشون‌کِشون وسیله‌ها رو میاورد و بعدم با کلی تلاش و زحمت وایمیستاد و وسیله‌ها رو می‌ریخت اون تو 😀 😃 شاید بتونم بگم گل‌پسرمون از شوقِ اینکه هی این مسیر رو بره و بیاد توی راه رفتنش مستقل شد😍😍 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ به نام خدا بچه های قشنگ، در خنکای یک صبح دل انگیز، وقتی خورشید مهربان دست گرم و نورانی خود را روی همه ی درختان و میوه های رسیده می کشید و با نوازش، آرام آرام همه ی اهل جنگل را از خواب بیدار می کردِ، در جنگل بزرگ، جنگلی که پر از درخت های میوه، میوه های جورواجور و رنگارنگ است یک اتفاقاتی داشت می افتاد. - چه اتفاقی؟ کجا؟ روی درخت انگور انتهای جنگل، یک کندوی بزرگ هست که زنبورهای عسل بسیاری در آن زندگی می کنند. بیایید برویم داخل کندو، مثل اینکه خبرها اینجا است. _وااای چه زیبا، چند تا اتاق شبیه هم!!! ده تا، صد تا، نه بیشتر. چقدر دقیق و منظم، داخل بیشتر آنها پر از عسل است. در اتاق های انتهای کندو، چند تا از بچه های خانم ملکه دارند بدنیا می آیند. وای چقدر کوچولو موچولو هستند بچه ها! این زنبورها، اول که به دنیا می آیند از عسل های داخل کندو استفاده می کنند، عین شما کودکان خوب ایران زمین، که اولش از شیر مادر استفاده کردید تا بزرگ و بزرگ تر شدید، قوی شدید و توانستید خودتان غذا بخورید، این زنبورهای کوچک هم، بزرگ تر که شدند، با زنبورهای سرباز بیرون می آیند تا از شیره ی میوه ها و گل ها استفاده کنند و هم خودشان سیر شوند و هم به کندو ببرند و با بقیه آن عسل درست کنند. بله بچه ها حالا امروز یک دسته از زنبورهایی که بزرگ شده اند، برای اولین بار، از کندو بیرون آمدند. گفتیم برای چی؟؟؟؟ آفرین به شما بچه ی باهوش که قصه رو قشنگ گوش میکنی. بله برای خوردن شیره میوه و گل ها. خوب دسته جمعی زنبوران بدنبال سرباز نگهبان بیرون آمدند، همه جا را برانداز کردند و دیدند. چه دنیای بزرگی، درختان سرسبز و گل های خوش عطر و خوش رنگ، آسمان آبی، پرندگان و حیوانات مختلف و رنگارنگ ‌و... - سرباز همه ی زنبورها را جمع کرد و روش شیره خوردن، اینکه از کجا و از چه چیزهایی میتوانند بخورند برایشان توضیح داد و گفت: - بروید و آنچه یادتان داده ام را انجام دهید. اسم یکی از این زنبورها، ویز ویزک بود. بله، ویزویزک هم اولین بار بود که همراه زنبور کارگر، از کندو بیرون می آمد. و راه خوردن آب یا همون شیره ی میوه ها و درست کردن عسل را باید از سرباز یاد می گرفت و تمرین می کرد. به دستور زنبور کارگر، ویزویزک همراه خواهر و برادرهای دیگر خود نزدیک انگورها شدند، و باید از شهد شیرین دانه های انگور میخوردند. اما ویزویزک گفت - من انگور دوست ندارم، زنبور کارگر او را روی درخت هلو برد، همه ی شکوفه های هلو تبدیل به هلوهای رسیده و خوشمزه شده بودند و زنبورها از شهد میوه آن میخوردند، ویزویزک گفت: - من هلو دوست ندارم، اصلا میوه دوست ندارم، من همون عسل داخل کندوها را دوست دارم. - گشنمه من عسل میخوام. اما او دیگر با عسل تنها سیر نمی شد، او باید از میوه ها می خورد. خلاصه زنبور کارگر، هر جا ویزویزک را برد، او بهانه می گرفت و می گفت دوست ندارم. خورشید خانوم کم کم داشت پشت کوه می رفت و همه ی خواهر و برادرهای ویزویزک، از میوه های رسیده ی درختان اطراف کندو، حسابی خورده بودند و شکم سیر به کندو برگشتند. اما ویز ویزک بهانه گیر، وای وای بهانه گیر!!! ، گرسنه با چشمان اشک آلود، به همراه سرباز، نزد ملکه مادر آمد. قبلا همه ی ماجرا را به ملکه ی مادر گفته بودند. ملکه مادر گفت: - بیا بغل مامان ببینم، تو چرا اینقدر ضعیف و بی حالی؟ - آخه از صبح ..... مامان ملکه، بهم عسل ندادند. - عه عه چرا؟ سرباز چرا ویز ویزک من هیچی نخورده؟ - خوب البته قانون اینجاست ویز ویزکم، که تا شب وقت خواب شربت عسل به کسی داده نشه. خیلی خوب، چون هیچی نخوردی و ضعیف شدی، باید اول کمی شربت قدرت بهت بدم وقتی قوی شدی بعد عسل باشه؟ - بله مادر هر چی شما بفرمایید. شربت قدرت را آوردند و ویزویزک خورد و گفت: - وای مامان ملکه، چقدر شیرین و خوشمزست!! ویزویزک حالا سیر شده بود و احساس خیلی خوبی داشت. خوش بحال زنبورها که شربت قدرت دارند. - بچه ها کاش از اون شربت قدرت، به ما هم می دادند. زنبور کوچولوی قصه ی ما، آن شب با اینکه روز خوبی را شروع نکرده بود، ولی با خوردن شربت قدرت، در بغل مادر به خواب عمیقی فرو رفت. و اما چند روز بعد هم به همین صورت گذشت و ویزویزک، از هیچ میوه ای نمی خورد و گرسنه بر می گشت و شربت قدرت می خورد و میخوابید. امروز هم همینطور، ویزویزک که کلی سرباز کارگر را اذیت کرده بود، به کندو برگشت و او را دوباره نزد مادر بردند. ویزویزک مودبانه سلام کرد و با ناراحتی گفت: - من خیلی گشنمه؛ دارم می میرم از ضعف. ملکه مادر با جدیت به ویزویزک گفت: - حالا که کل روز را به حرف سربازها گوش نکردی و میوه نخوردی، امشب باید شربت قدرت رو خودت زحمت بکشی و درست کنی. - چشم مامان ملکه، من دوست ندارم شما رو اذیت کنم، خوب چیکار کنم میوه دوست ندارم.
مامان ملکه دستور داد ویزویزک را به آشپزخانه ببرند. ویزویزک همراه سربازان به آشپزخانه رفت و گفت: - خوب چطوری باید شربت قدرت رو درست کنم، با چی درست میشه؟ حتما عسل توش داره، چون خیلی شیرین و خوشمزه است. آشپزباشی چند هلو برایش آورد و گفت: - اینا رو ریز ریز کن و قشنگ آبش رو بگیر، بعد تو این ظرف بریز و تمام. نه آشپز باشی، من میخوام شربت قدرت درست کنم، لطفا این میوه ها را از روی میز بردارین، مواد شربت رو بیارید. - خب! ویزویزک کوچولو اون شربت خوشمزه ای که چندین شبه داری میخوری،از میوها های انگور و هلو و طالبی و ....می گرفتیم، همینه شربت قدرت. - مگه میشه؟ میوه!! یعنی من، تو این چند شب، آب میوه می خوردم؟ همین هایی که روزها روی درخت هاست و من ازشون بدم میومد؟ - بله شربت قدرت، همون میوه هاست که به دستور ملکه مقداری از اون رو برای تو می آوردند تا بخوری و ببینی چقدر خوشمزه ست و شما رو شاداب و قوی میکنه. ویزویزک با لبی خندان نزد مادر آمد و خود را در آغوش مادر انداخت و گفت: - مامان جون من فهمیدم شربت قدرت چیه، چقدر خوشمزس، منتظرم فردا بشه و برم و روی درختا و کلی میوه بخورم. ویزویزک قهقه می زد و با صدای بلند می گفت: - آی میوه میوه میوه میوه به ما نیرو میده آره بچه های گل و گلاب، ویزویزک فهمید که چه اشتباهی کرده و باید از همه ی میوه های رنگارنگ و خوشمزه، که خدای مهربان آفریده، استفاده کنه تا‌ بدنش سالم و شاداب بماند. همه ی شما را به خدای زیبایی ها می سپارم. خدا حافظ ❁ط.فعلی «منتظرالمهدی» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
صدا ۰۰۴.m4a
9.56M
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ شربت قدرت ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا