eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
16.7هزار ویدیو
206 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16823204465218 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀باز پنجشنبہ آمد روزدلتنگی💔 روزخاطرت روز اشک و حسرت 😔 روزبی قراری روزحس کردن جای خالی🥀 مسافران بهشتی روزخواندن فاتحه وصلوات الهی روحشان شادویادشان گرامی🥀🙏 🌷🌷🌷🌷 ⭕️ به کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🌷✨آخرهفته تون گلباران 🌼✨ان شاءالله امروز 💖✨شادی کنارتون 🌷✨خدا یارتون 🌼✨خوشبختی جاده 💖✨زندگیتون 🌷✨وعمرباعزت سرمایه تون 🌼✨و دعای خیر بدرقه 💖✨هر روزتون باشه 🌷✨روزتون زیبا و در پناه خدا ⭕️ به کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی...✋ 🌱 سلام بر شادی جمعیت قلبهای ما در سایه‌ی دستهای مبارک تو. سلام بر آن لحظه ای که پراکندگی های هوا و هوس را به نگاهی آرام می کنی. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. امـام‌ زمانـم✨! نامـت‌‌ که می‌آید آرام‌‌ میـشوم گویی‌ جـز‌ تـو‌ هیـچ‌ نیسـت‌ مـرا سوگـند‌ به‌ نامـت‌‌ که‌ تو‌ آرام‌ منی.. 🤲 ⭕️ به کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
السلام ای کشته ی لب تشنه در بین دو نهر می رسد بر گوش جان آقا هیئتت گر کنم تشبیه قلبم را به کفتر عیب نیست کفتر قلبم زده پر روی بام هیئتت صبحتون حسینی❣ «لبیک یاحسین» ⭕️ به کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
📌 «امر و به معروف و نهی از منکر از خصوصیات بارز اخلاقی، شهید داوود حق‌وردیان بود.» 🔹 بیشتر اوقات فراغت ایشان صرف یاد گیری قرآن کریم می شد. ◇ در ضمن علاقه فراوانی به ورزش های رزمی داشت و فنون رزمی را از برخی برادران سپاهی یاد گرفته اما بعد آنقدر از خود ابتکار و خلاقیت نشان داد که به گفته خود برادران سپاه، ضرباتی می زد که همه تعجب می کردند. ◇ داود به مسئله امر به معروف و نهی از منکر با همه توان خود وارد عمل می شد. ◇ در زمان ریاست جمهوری بنی صدر وقتی او با هواپیمای اختصاصی به گیلان سفر کرده بود مقرر شده بود شهید حق وردیان به همراه تنی چند از پاسداران حفاظت از بنی صدر و هیئت همراه را بر عهده بگیرند ◇ و لذا شهید حق وردیان وقتی وارد فرودگاه رشت شد و در کنار هواپیمای حامل رئیس جمهور زن بد حجاب (مهمان دار هواپیما) را می‌بیند، ◇ شدیداً معترض می‌شود و به فرماندهی وقت سپاه اعلام می‌کند تا وضعیت حجاب آن زن مناسب نشود مسئولیت امنیت بنی صدر را تقبل نمی‌کند فلذا آن زن پوشش مناسب می‌گیرد. ◇ تولد : ۱۳۴۱/۱/۱۵_منجیل ◇ شهادت : ۱۹/ ۲/ ۱۳۶۱_خرمشهر، در عملیات بیت المقدس ◇ مزارمطهرشهید : گلزار شهدای رشت 🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
️اعتراف اسرائیل به قدرت هسته ای ایران. ۵ بمب اتم در دستان ایران. @Modafeane_harame_velayat
قدم جدید دانشمندان بریتانیا برای نابودی انسانیت @Modafeane_harame_velayat
فرمانده پاسگاه انتظامی بندر چارک به شهادت رسید 🔹سرگرد محمدرضا اسداللهی فرمانده پاسگاه انتظامی بندر چارک شهرستان بندرلنگه سحرگاه امروز در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🔹در این ماموریت یکی دیگر از نیرو‌های فراجا هم زخمی شد.
💠 خوش اخلاقی 🌷رسول خدا (ص): خوش اخلاقی آن است که اگر دنیا به انسان رو کرد، راضی و خشنود باشد و اگر به او پشت کرد، خشمگین و نارحت نشود. 📚 کنز العمال،ح۵۲۲۹ ✍🏼 زندگی انسان همواره دچار فراز و نشیب است، روزی به نفع انسان و روزی به ضرر انسان است. کسی که در هر دو حالت کنترل خویش را از دست ندهد خوش اخلاق است.
کارگاه عزت نفس 07.mp3
9.38M
۷ با ریاکاری و دروغ و حقه بازی، به محبوبیت و عزت نمیرسی! قلبِ آدما، هوشمنده و طعم اخلاص رو می شناسه! رفاقت حقیقی با خدا، ازت یه دُرّ خالص میسازه که همه دوسش دارن! ⭕️به کانال بپیوندید. http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🎬: کریم با یادآوری دیده ها و شنیده هایش که همه حاکی از این بود که سهراب بزرگ زاده ایست که از قِبَلش او هم می تواند به نان و نوایی برسد ، آرام دستهایش را روی دستهای مردانه و پر قدرت سهراب که یقه اش را چسپیده بود گذاشت و با لحنی مهربان گفت : بس کن پسرم ، من بد تو را نمی خواهم ، دوست دارم مال و منالی بهم بزنی و سری توی سرها درآوری... سهراب دندانی بهم سایید و دست کریم را به کناری زد و همانطور که خیره در چشمان ریز او شده بود با لحنی محکم گفت : مـن پـسر تو نیستم ، لطفاً اینقدر پسرم پسرم به دلم نبند ، اگر واقعاً خواستار پیشرفت و خوشبختی من هستی ،لطفاً دست از سر من بردار تا راهی را که تازه یافته ام و بی شک خوشبختی من در آن است را بروم.... کریم که حالا سهراب، یقه اش را رها کرده بود ،بر جای خود نشست و گفت : نکند تو خوشبختی را در دخیل بستن به ضریح و‌معتکف مسجد شدن و ریاضت کشی می دانی؟؟ من واقعاً سر از کار تو در نمی آورم ، همراه کاروان مشتی فلک زدهٔ آسمان جل شده ای و قصد زیارت کربلا نموده ای که مثلاً به کجا برسی هااا؟! سهراب با شنیدن این حرف ، کاملا متوجه شد که کریم با وجود تعقیب و مراقبت او ، هیچ از گنجینه ای که داخل گاری پنهان است نمی داند...پس فکری مثل برق از سرش گذشت ، حال که به لطف کریم و فرار همسفرانش ، گنجینه مفت و مسلم در آغوش او افتاده بود ، باید به طریقی با کریم کنار می آمد ،بدون اینکه او را از وجود چنین گنج گرانبهایی آگاه کند و در موقعیتی مناسب ، همراه گنجش ،کریم و دار و دسته اش را قال می گذاشت و فرار می کرد به طرف خراسان.... کریم هم بی خبر از آنچه که در ذهن سهراب می گذشت ، دنبال راهی بود که این پسرک خیره سر را نرم کند و دوباره زیر بیرق خود درآورد که اگر در آینده به مال و منالی رسید ، او هم بی نصیب نماند... در همین حین که دو نفر داخل چادر هر کدام در افکار خود غرق بودند ، هیاهویی زیاد از بیرون چادر به گوش رسید و صدای پای سم اسبانی که به آنها نزدیک می شدند شنیده می شد... کریم هراسان از جا بلند شد و قبل از سهراب ، خود را به ورودی چادر رسانید و تا گوشهٔ چادر را بالا گرفت تا ببیند چه خبر است ، تیری که از چلهٔ کمان پرتاب شده بود ، بر بازویش نشست‌.. سهراب خود را به کریم رسانید و از بالای شانه های او ، بیرون را نگاه می کرد و از آنچه که میدید غرق شگفتی شده بود و یک آن ، فکری مانند برق از سرش گذشت و فی الفور و بی توجه به حال زار کریم خود را به بیرون چادر رساند... ادامه دارد... 📝 به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
قسمت ۸۷🎬: سهراب متوجه شد ،گروهی که تعدادشان هم زیاد بود به مقر راهزنان حمله کرده است، او آرام آرام در پناه چادرها پیش میرفت و در حین رفتن ، اطراف را از نظر می گذراند تا گاری را پیدا کند. اما انگار نبود.... سهراب همانطور که دستارش را به صورت می بست تا رویش را بپوشاند ،مراقب بود ،تیرهایی که به سمت چادرها پرتاب میشد ،با او برخورد نکند، همهمه ای به پا بود و او مرادسیاه و افرادش را میدید که یکی تیر میخوردند و از اسب به زیر می افتادند.. جلوی چادرها که حمله به راهزنان از آنجا صورت می گرفت ، خبری از گاری و رخش و حتی شتر درویش رحیم نبود. سهراب خود را به پشت اردوگاه کریم رساند و متوجه شد که گاری اینجاست و انگار راهزنان در حال خالی کردن بار گاری بودند که به آنها حمله شده ،چون تعدادی گونی پایین گاری بود و یکی دو گونی هم ، همچنان روی گاری بود. حالا که جمع دزدان مشغول جنگ و گریز بودند ، بهترین فرصت بود که سهراب نقشه اش را عملی کند ، او نمی دانست که چه کسی به گروه کریم حمله کرده ، اما هر گروهی که بود، باعث خیر برای او شده بود. سهراب بی درنگ خود را به گاری رساند،چند گونی بافی مانده را به زمین انداخت و بر روی گاری سوار شد و همانطور که اسب و گاری را در خلاف جهت حملهٔ آن گروه ناشناس میراند، از زیر چشم اطراف را به دنبال رخش ، از نظر گذراند، اما هیچ خبری از رخش نبود. وقت تنگ بود و جای تعلل نبود ، سهراب دل از رخش کند و برای تصاحب گنجینه ای که در مشتش بود ، دل به صحرا و بیابان زد. سهراب با شلاق بر‌ گُرده اسب میزد و آن را با شتاب به پیش میبرد ،بدون اینکه نگاهی به پشت سرش بیاندازد، او می خواست از این مهلکه فرار کند ، اما متوجه نبود که پا به بیابانی بی آب و علف و سوزان میگذارد که شاید باعث مرگ او شود... با شتاب به پیش میرفت ، بعد از ساعتی گریز ، احساس کرد اسب بیچاره دیگر نفسی برای حرکت ندارد، پس حالا که مطمئن بود از خطر جسته، سرعت گاری را کم کرد و می خواست اندکی استراحت کند، که متوجه صدایی از پشت سرش شد. تجربهٔ چندین سال راهزنی و بیابان گردی به او‌ می گفت که سواری به دنبال اوست، از صدا بر می آمد که یک نفر به تنهایی در تعقیب او بوده است. سهراب که نزدیک تپه ای شنی بود ، خود را به پشت تپه کشانید ، گاری را متوقف نمود و از آن پیاده شد ، شمشیر از غلاف بیرون کشید و آمادهٔ حمله بود. صدا به او نزدیک و نزدیک تر شد ، سهراب ، که از کمینگاه خود مطمئن بود ، شمشیر را بالا برد که بر فرق سواری که در پی اش بود فرود آورد که ناگهان.... ادامه دارد.... 📝 به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌