eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
19.8هزار ویدیو
208 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17359336874500 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️توجه ⚠️توجه ⚠️توجه ♨️به زودی... لطفا منتظر باشید بزودی داستان واقعی وبسیار ترسناک از یک زندگی بانام تجسم شیطان👻 را شروع خواهیم کرد. این داستان واقعیتی است از حلول شیطان درانسان، و به تصویر کشیده شدن چهرهٔ ابلیسان آدم نما که از قلهٔ انسانیت و مقام اشرف مخلوقات بودن به قهقرای حیوانیت نزول کرده اند و سر سجده بر آستان کسی نهاده اند که از سجده بر پدرشان، حضرت آدم ابوالبشر امتناع کرد. 📛داستان واقعی از زندگی عده ای که با اجنه گره خورده و مشکلاتی را در کار مؤمنین می اندازند...☠🥶😵‍💫😱 🚨❌ و اما نکته ای ظریف: اگر از لحاظ روحی ضعیف هستید و مشکل قلبی دارید خواندن این رمان برای شما توصیه نمیشود،⛔️⛔️⛔️ چون صحنه هایی به تصویر کشیده میشود که در عین واقعی بودن ، بسیار ترسناک هستند. ✅ ان شاالله این رمان، روشنگری نماید و آگاهی لازم را به خواننده در مقابل اینگونه مسائل بدهد و باقیات الصالحاتی باشد برای ما و بانیان و طراحان این داستان... لطفا تا میتوانید دوستان علاقه مند به این موضوع خاص را به خواندن این داستان دعوت کنید وپل آشنایی ما با این عزیزان باشید. 🆔 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
واردخونه شدیم ودعاها روتوآب حل کردیم وروسرم ریختیم وخوردنیش روهم خوردیم وبعدازچندروزدیگه بدون ترس عروس ودامادشدیم،وفرزین خیلی خوشحال وسرحال شد،ولی من توخودم بودمو هیچ حسی نداشتم،راستی نگفتم شغل همسرمن باغ داری وکشاورزی بود،همه تو اون روستا باغ داشتن وازمحصولاتشون بهره برداری میکردن،بهارسال ۶۳ بودکه یه روزفرزین گفت این زمینی که پشت خونه هست مال بنیاده به کشاورزا اجاره میده که توش سیفی بکارن ،من گفتم سیفی چی هست گفت خیارگوجه لوبیا بادمجون همه چی که هست توش میکارن توهم بایدباخواهرام بیایی وکمک کنی،من گفتم من همش چهارماهه عروسی کردم توازمن میخای تازه عروس روببری کشاورزی؟، فرزین گفت اینجاهمه کارمیکنن عروس وغیره عروس نداره خواهرام هم بانامادریم هست توهم بیا،اونجابودکه فهمیدم زندگی سختی روپیش رودارم وبه بخت خودم نفرین کردم...،درضمن دعایی که برام زده بودن اثرش ازبین رفته بود،چون چهل روز اثر داشت،ونم نم خواهرشوهربزرگم شروع کردبه دخالت کردن توزندگی ما،وزندگی رو به کامم تلخ وتلخ تر کرد و همسرم هم بعدهافهمیدم که خیلی دهن بین بوده وبدون اجازه خواهرش آب نمیخورده اینوجاریم بهم گفت ومن خیلی متاثرشدم ...،روزهاوماهها گذشت ومن هرروزازبهاروتابستان توی باغ وسیفی کارمیکردم میوه جمع میکردم وشبهاخسته میخوابیدم،پوستم داشت نم نم زیرنورخورشیدمیسوخت دستام دیگه اون سفیدی ونرمی رونداشتن،سال اول ازدواجمون دخالتهای خوارشوهرام بقدری زیادبودکه همسرم تاب نمی آوردومنوکتک میزد،ومن به کسی نمیگفتم ،میگفتم مادرم ناراحت میشه،دوسالی به این منوال گذشت ،ومن افسرده شده بودم،خواهرشوهرم به شوهرم گفته بوداین چرابچه دارنمیشه ،نکنه نازاست ،منی که ۱۶ سالم شده بودنمیدونم نازابودنم چی بوددیگه،همسرم منوبردپیش یه ماما ببینه چرابچه دارنمیشم ،دکتر زنان هم آب پاکی وریخت رودست همسرم وبهش گفت این هنوزخودش بچه است چه توقعی دارید ازاین ،به وقتش بچه دارمیشه نگران نباش خانمت هیچ عیبی هم نداره بریدبه سلامت...برگشتیم خونه منتظرموندیم که بچه داربشیم،کنایه هاازجاری وخواهرشوهروفامیل شوهر امان منوبریده بودبه خاطربچه،تودلم به همشون ناسزامیگفتم ونفرینشون میکردم که دختری روباحیله بگیرن بعدبیارن اذیتش کنن کتکش بزنن وزندگی روبه کامش تلخ کنن،بیشتردخالت خواهرشوهرام حساسیتی بودکه روجاریهام داشتن ،به فرزین میگفتن نزار زیاد بره خونه جاریهاش. زنت بچه اس یادش میدن،درصورتی که اصلا اونها اون طوری نبودن وفقط به من که غریب بودم محبت میکردن،سه سالی اززندگی مشترکمون میگذشت که یه خواستگاربرای خواهرشوهرم که ۲۵ سالش بودفریده اومد ،واینهاهم خوشحال وخندان که خواهر ترشیدشون روبالاخره یکی پیداشدبگیره سرازپا نمی شناختن بساط خواستگاری وعقدوعروسی به سرانجام رسیدومن خوشحال ترازاین که بالاخره یه مزاحم کم میشه بودم ...،فریده بعدازسه ماه ازعروسیش باردارشد،وخبرش به مارسید،که دوباره گیردادن به من بدبخت که چراتو باردار نمیشی،منم بافشارهای اینها دیگه تاب وتحملم تموم شد وبه مادرم وپدرم گفتم،ایناخیلی منواذیت میکنن بچه میخوان ازمن،مادرم ناراحت شدوبه پدرم پرخاش کردوگفت بفرماآقا نعمت تحویل بگیربهت گفتم من دختربه اینا نمیدم گفتی فامیلمه خوبن ،بچه ام۱۶ سالشه چه توقعی دارن اصلا شایددامادمون بچه دارنمیشه ،خوب اونم بره خودش روبه دکترنشون بده،پدرم هم به فرزین گفت توهم دکتربروببین سالمی هی به دخترمن گیرمیدید،فرزین هم که میخاست ثابت کنه که هیچ عیبی نداره ،پیش یک دکترخوب توکرج معرفی کردن رفت ،..توآزمایش های به عمل اومده دکترمتوجه شدکه فرزین ازنظربچه دارشدن قوی نیست وبسیارضعیف هم هست،وکلی داروبهش داد،وهروزصبح بایدیه عدد زرده تخم مرغ خام به دستورپزشک توشیرمیریخت ومخلوط میکردوسرمیکشیدتاقوی بشه ،که بتونم بارداربشم،خداروشکردیگه بهم گیرندادن درموردبچه ولی دخالت خواهرشوهربزرگم وکه تواون روستا بودومعصومه خواهرشوهرکوچیکم ادامه داشت،همیشه پیش خودم تواون سه سال ازدواجمون میگفتم خدایا اینامنوبه زورگرفتن منوازشهرم به این روستا سوت وکورآوردن ،پس چراباهام این رفتارومیکنن ،اگه منودوست نداشتن پس برای چی اومدن خواستگاریم،وتوسکوت خودم اشک میریختم میشکستم،تاخوابم ببره،...سال ۶۲ که من ازدواج کردم مادرم باردارشدوبرادرم مهدی سال ۶۳ به دنیااومد،قدیما بدنمیدونستن اگرمادرزن یامادرشوهری برای بارچندم بارداربشه ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾ ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾
مادرمن هم عین سه سالی که من ازدواج کردموبچه دارنشدم ۳تا بچه آورد یک پسردودوختر که آخرین دخترش سه ماه ازفرنازمن کوچیکتربودیعنی هم من هم مادرم بارداربودیم سال ۶۵ ،،،روزهاوماها گذشت یک ماه که اززمان قاعدگی من گذشت من احساس کردم باردارم حالت تهوع داشتم ،به فرزین گفتم بریم آزمایش بدیم اونم گفت شایدمثل همیشه هستی دیر پریودمیشی ،گفتم نه حالم ازچایی بهم میخوره تااینوگفتم فرداش باخوشحالی منوبردپیش پزشک وآزمایش وجواب مثبت بود،وای انگاردنیاروبه من دادن خیلی خوشحال شدم وهمسرم هم خیلی خوشحال شدوتوجه بیشتری به من کرد،لااقل این ۹ پاه روبدون رنج وعذاب وزخم زبون اطرافیان در امان بودم،دیگه بافرزین دعوامون نمیشدولی خواهرشوهرام همچنان حسادتشون نسبت به من بود ولی نمیتونستن کاری کنن چون دیگه فرزین فعلا اهمیتی نمیداد...۹ماه گذشت دردزایمان وجودمو گرفت. شبانه همسرم منوبردمنزل مادرم،که صبح بریم بیمارستان البته دردم کم بود شب روموندیم منزل مادرم وفرداصبح بیمارستان وسونوگرافی دخترم به حالت نشسته توشکمم بودودکترتشخیصش این بودکه بایدسزارین بشم وماهم قبول کردیم ودخترنازم به دنیااومد،یه دخترخوشگل مومشکی باچشمهای درشت وپوست سفیدمثل خودم ،چون خودموهمسرم اول اسممون از(ف)شروع میشدخواهرشوهرم دستورداداسمش روفرنازبزاریم ماهم که خوشحال بودیم ازاومدن دخترمون چیزی نگفتیم و قبول کردیم،ولی من چون حضرت زهرا(س) رو توخواب دیدم اسمش روتوشناسنامه زهراگرفتیم،بعدازترخیص ازبیمارستان من موندم منزل مادرم چون بنده خداخودش دوتا بچه کوچیک داشت ویکی هم بارداربودمجبورشدم بمونم اونجا ده روزپیش مادرموندم بعدازده روزرفتم خونه خودمون ،خواهرشوهربزرگم انگاری که بچه دختربودزیادراضی نبود ولی معصومه عاشق فرنازبودازروز اول بچه پیش اون بزرگ شد ،دوسال بعدمن به خواست همسرم دوباره باردارشدم فقط به خاطراینکه سن فرزین زیادبوددوست داشت یه پسرهم داشته باشه،وهمونم شدوفرشادمن به دنیا اومدبازطبق معمول من خانه مادرم رفتم تااز بچه نگهداری کنه،درضمن قدیم مادروتوبیمارستان۵ روزنگه میداشتن بچه روبه پدرمیدادن که توخونه نگه داری کنه،که مادرم فرنازروتوخونه نگه داشت تامن مرخص شدم،ولی اینبارفرشادکه به دنیااومدهمون روزاول خواهرشوهربزرگم اومدوفرشاد و باخودشون بردن وبه مادرم گفتن شمانتونستیدازفرنازخوب نگهداری کنیدبچه شیرخشکی شد،مافرشاد و میبریم باقاشق بهش شیرمیدیم تاشیرمادرش روبخوره،مادرم ازحرف اونها ناراحت میشه بچه رومیده میبرن،وقتی ازبیمارستان اومدم ،به مادرم گفتم بچه ام کو اونم جریان روتعریف کردمنم ناراحت شدم غر زدم به فرزین گفتم عوض تشکرتون بود،مادرم هم گفت ناراحت نشومادر اونادیدن این بچه پسره ازذوقشون بردن،خلاصه من رفتم خونمون بعدازده روزی که خونه مادرم بودم،انگاردنیا رو به من داده بودن هم دختر داشتم هم پسر،راستی اینونگفتم بعدازبه دنیااومدن فرنازم قدمش خیلی خوب بود،جاریهای من هردوباهم خواهربودن،یعنی هم خواهربودن هم جاری بودن،اینهاوقتی پدرشون رحمت خدامیره سر ارث ومیراث دعوای شدیدی میکنند طوری میشه که همه مامنظورم پدرشوهروخواهرشوهروجاریهام ازده به شهرکوچ میکنیم نزدیک کرج،ومن خوشحال ازاین که ازاون ده کوره راحت شدم،واقعاامکاناتشون صفربودحتی حمام هم نداشتن بایدیه ده دیگه که نزدیک ده مابودمیرفتیم حمام واقعاسخت بودتوزمستون،خلاصه همه برادشوهراموخواهرشوهرم وخودمون تمام باغ هامون خونه هاروفروختیم اومدیم شهر،همه بازپیش هم بودیم مستاجرشدیم تاسرفرصت زمین بگیریم خونه بسازیم تو اون مدت که مستاجربودیم بازخواهرشوهربزرگم پیش مابودیعنی یه خونه دربستی گرفتیم هرکدوم یه اتاق برداشتیم وحال پذیرایی روباهم شریک بودیم،اگرتواون ده سه تادرب باهم فاصله داشتیم اینجااومد ور دل من نشست،یکسالی روباهم بودیم،ودخالتهای اون ،ولی چون دوبارخداخواست اونجا بارداشدم به پسرم فرزین به حرفهاش گوش نمیداد،بعداچندماه ازبارداریم سال ماسرشده بودوبایدخونه روتخلیه میکردیم،چون ماپول باغ روداده بودیم زمین خریدیم توشهر وبقیه اش روهم فرزین یه ماشین خاور ثبت نام کرده بودمجبورشدیم بریم خونه خواهرخودم ،به شمانگفتم پدرمن ازهمسراولش که رحمت خدارفته بود۳تاپسرو۱دخترداشت،شوهرخواهرم باهمسرم خیلی جوربوداونم کشاورزبودوتوروستا زندگی میکردن،شوهرخواهرم به همسرم میگه تاخونتون رودرست کنیدمیتونیدبیاییدخونه مادوتااطاق دست نخورده کنارروشمابرداریدبشینید،منم ازخداخواسته گفتم قبول،رفتیم دوباره روستا برای یکسال،خواهرم بامادرشوهرش زندگی میکردودوتاپسر و۴ تا دخترداشت که یکی ازدختراش به نام سمیرا یک سالی ازفرنازمن بزرگتربود،ماکوچ کردیم خونه خواهرم ومن ۵ ماهه بارداربودم ،دوسه ماه اول خیلی خوب بودخواهرم که ده سالی ازمن بزرگتربودوقیافه سبزه ای داشت وچشم ابروی مشکی بدنبود ،به من که بارداربودم. ادامه دارد..... ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾ @Modafeane_harame_velayat ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏻 معذرت خواهی بعد از بی احترامی مثل صاف کردن کاغذ مچاله شدست . . . پس خیلی مواظب عکس العمل هاتون باشید @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فراموش نمی‌کنیم 🤦🏻‍♂😂 امیر فخراور از اسکل‌های درجه یک براندازها: رییس CIA بهم زنگ زد گفت امیر داداش کجایی بیای نجاتم بدی 😆😆😆 @Modafeane_harame_velayat
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨داستان دو هم مدرسه‌ای که یکی عبدالمالک ریگی شد و دیگری مداح اهل بیت @Modafeane_harame_velayat
مردم سرزمین‌های اشغالی چه کسانی هستند؟! ‌ شماها یادتون‌نمیاد! چند سال پیش که رژیم صهیونیستی به غزه حمله کرد و صدها کودک رو قتل عام کرد، صهیونیست‌های شهر سدروت با خودشون صندلی برده بودن روی تپه ها برای تماشای بمباران غزه و با شنیدن صدای انفجارها دست می‌زدند @Modafeane_harame_velayat
14.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصلا کاری نداریم که شما به برخی مسئولان اشکال و انتقاد دارید یا ندارید با هر سلیقه‌ی سیاسی که هستید؛ 🎥چنددقیقه کوتاه وقت‌بگذارید و این داستان باعنوان «غیر عادی» را تا آخرببینید 🎞روایتگر داستانی‌ از آینده‌ برخی‌ خانواده‌ها و جامعه بدون رعایت هنجارها بیایید خیال کنیم که سال‌ها گذشت... مرزای پوشیدگی کم کم شکست... ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🎁 @BEIT_Al_SHOHADA 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
⭕️ این بچه‌ها دیگه بزرگ شدن! الله اکبر! چه تصویر زیبایی😍 ‌ اسرائیلی‌ها به خوابشون این همه فلاکت رو نمیدیدن ⭕️ به صدا درآمدن آژیرهای خطر در قدس اشغالی تأیید کشته شدن چند صهیونیست در قدس اشغالی، همزمان با دور جدید حملات موشکی به اراضی اشغالی صدای آژیرهای خطر به صدا درآمد. روزنامه تایمز اسرائیل از کشته شدن تعدادی از صهیونیست‌ها در سدیروت خبر داد. گفته می‌شود یکی از کشته شدگان از نظامیان صهیونیست بوده است و برخی منابع از زخمی شدن حداقل ۱۵ صهیونیست خبر داده‌اند. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat