مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_بیست_هشتم 🎬: فتانه با اینکه همیشه دعا می کرد صمد از جلوی راهش کنار برو
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_بیست_نهم 🎬:
روز چهلم صمد بود و مردم در این چهل روز، هزاران حرف درباره مرگ صمد زدند و آخرش هم به فتانه رسیدند، همه اعتقاد داشتند هر چه هست زیر سر فتانه است چون در آن روستای کوچک همه میدانستند که صمد عاشقانه فتانه را دوست دارد و فتانه او را از خود میراند و چشمش دنبال کس دیگری ست ، در این مدت چهل روز گهگاهی مخفیانه فتانه با اسحاق دیدار داشت و قول و قرار گذاشته بودند تا بعد از مراسم چهل صمد به دور از چشم مردم، هر دو به تهران بروند و بی سرو صدا زندگی رؤیایی در تهران راه بیاندازند.
شمسی هم که متوجه ارتباط عمیق فتانه و اسحاق شده بود،انگار در لاک خود فرو رفته بود و سعی می کرد به فتانه نزدیک نشود.
فتانه برای اینکه نشان دهد صمد را دوست داشته، حکم کرده بود که مراسم چهلم در خانه پدر بزرگش برگزار شود، خانهٔ ملا غلام مملو از جمعیت شده بود، صدای شیون مادری که جوانش را از دست داده بلند بود و دیز مملو حلوا و خرما همراه با سینی های چایی داخل اتاق ها میشد و خالی برمی گشت.
فتانه لباس مشکی و روسری مشکی که اطرافش زردوزی شده بود برتن کرده بود و جمعیت را زیر نظر داشت و گهگاهی قطره اشکی هم میریخت تا مردم را فریب دهد، ناگهان نیروی درونی از او خواست تا از اتاق بیرون بیاید و روی حیاط برود.
فتانه ناخواسته از جا بلند شد، از در اتاق بیرون رفت،جلوی در کپه ای از گالش و دمپایی های رنگارنگ بود، فتانه با پای برهنه روی کپه کفش ایستاد، خیره به دود هیزمی شد که از زیر دیگ بزرگ آبگوشت به هوا بلند بود و بچه هایی که دور و بر آتش میپلکیدند و در عالم خود غرق بودند.
در همین حین صدای آشنایی از کنارش او را به خود آورد: سلام فتانه، ان شاالله غم آخرت باشه، ان شالله بقای عمر شما باشه..
فتانه رویش را به سمت راستش چرخاند و تا چشمش به آن مرد افتاد، انگاری بندی درون دلش پاره شد، قلبش به تپش افتاد و احساس گر گرفتی داشت،با حالتی دستپاچه گفت: س..س..سلام آقا محمود، خوش آمدید، کاش توی یه موقعیت دیگه به خونه ام دعوتت می کردم، خیلی لطف کردین
محمود که انگار نیروی ماورایی به او دستور میداد که دلبری کند گفت: غصه نخور و گریه نکن فتانه خانم که چشمای قشنگت پف میکنه، قسمت باشه جور دیگه ای هم میهمانت میشم.
با این حرف محمود عرق سردی روی تن فتانه نشست، هیکل مردانه و صورت زیبای محمود گویی سحری داشت که تمام قول و قرارهایش با اسحاق را فراموش کرد، فتانه چادر سیاه رنگ سرش را رها کرد به طوریکه قرص صورتش پیدا شود، همانطور که خود را مشغول بازی با روسری اش نشان میداد، روسری را عقب تر کشید تا زیبایی هایش را به رخ مردی بکشد که انگار جوانه عشقی در وجودش کاشته بود و با طنازی زنانه ای گفت: کاش تقدیر آنطور که ما می خواییم باشه..
محمود صدایش را پایین تر آورد و گفت: من تنها اومدم روستا، یه چند روزی هم اینجا میمونم، اگر دوست داشتی حال و هوایی عوض کنی، آخر هفته میرم تهران، تنها هم هستم، ماشین هم خااالی..
محمود نفهمید که این حرف از کجایش درآمد و اصلا چرا اینجور گفت!!
اما قند توی دل فتانه آب میشد که ناگهان قامت حسن آقا که می خواست وارد خانه شود از دور نمایان شد، گویی نیرویی به فتانه گوشزد کرد که حسن آقا آمد، فتانه نگاهی به در ورودی کرد و گفت: باشه خبرت می کنم و با زدن این حرف وارد اتاق شد و نمی دانست که کمی آن طرف تر، درست توی درگاه اتاق تنور، شمسی ،از دور او و محمود را زیر نظر دارد و لبخندی مرموزانه روی لبش نشسته بود...
حسن آقا وارد خانه شد و او حس کرد که محمود و فتانه را با هم دیده، اما جلوتر که آمد، فقط محمود بود، حسن آقا دست پسرش را گرفت و گفت: اومدی سرسلامتی بدی، فقط به ملا غلام و پدر و مادر صمد تسلیت بده، با این دخترهٔ چش سفید،چشم تو چشم نشی که هنوز کفن شوهر بدبختش خشک نشده، با مردهای دیگه روی هم ریخته...
محمود نفسش را آرام بیرون داد و همراه با پدر به سمت اتاقی رفتند که مردها در آنجا جمع بودند..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_سی_ام🎬:
فتانه گوشه اتاقی که قبلا با صمد در آنجا زندگی می کرد، چمپاتمه زده بود و به روزهای گذشته فکر میکرد، به عشق سوزان محمود که به جانش افتاد و فکر اسحاق را از سرش بیرون کرد، به التماس های اسحاق و بی توجهی خودش، به قرارهایی که با محمود گذاشته بود اما هر بار به طریقی بهم می خورد و این عشق سوزان را سوزان تر می کرد، فتانه توانسته بود محمود را با وجود داشتن زنی چون مطهره عاشق خود کند، مانده بود الان بی سرو صدا عقد کنند که یکباره پدر محمود متوجه شد و همه چیز را بهم ریخت، اما راهی که شمسی پیش رویش گذاشته بود، بسیار موثر و بی دردسر بود و الان منتظر نتایج عملکردش بود
فتانه وقتی به نتایج کار و رسیدن به هدفش که همان جدایی مطهره از محمود و عقد خودش با محمود بود، فکر میکرد، انگار شهد و عسل در دلش پیچ و تاب می خورد، لبخندی محو روی لبهای فتانه نشست که تقه ای به در چوبی اتاق خورد و پشت سرش ، سر مادربزرگش از بین دو لنگه در، داخل آمد و گفت: فتانه! بیا بیرون، برو اتاق ملا، بابابزرگت کارت داره، چکار کردی دختر؟! خیلی عصبی هست هاا
فتانه با سرعت از جا بلند شد، یعنی چی شده؟! نکنه یه حرفی حسن آقا زده و..
باید زودتر میرفت تا ببیند پدربزرگش از چی ناراحت است.
دمپایی های جلوی در را لنگ به لنگ پوشید و به سرعت خود را به اتاق ملا غلام رساند، بدون اینکه در بزند وارد اتاق شد وزیر زبانی سلام کرد.
ملا غلام از زیر عینک ته استکانی اش فتانه را نگاه کرد، کتاب طلسمی را که روی میز چوبی جلویش باز بود ، بست، میز را به کناری گذاشت، دستی به ریش و سبیل سفیدش کشید و گفت: تو چکار می کنی فتانه؟! معلوم هست این روزا سرت کجا گرمه؟!
فتانه که دستپاچه شده بود گفت: هیچ کار، مثل قبل، من که همیشه جلو چشم شما بودم،چندبار خواستم برم تهران دنبال زندگی خودم که سر بزنگاه فهمیدین و نذاشتین و بعد لحنش را عصبانی کرد و گفت: تو رو خدا دست از سر من بردارین، شما جز من، بچه و نوه و نتیجه ندارین که فقط من براتون مهم شدم؟!
ملا غلام نفسش را محکم بیرون داد و همانطور که سرش را با تاسف تکان میداد گفت: من کاری باهات ندارم، اما فقط این را بگم این راهی که میری به ناکجا آباد هست، من که مدتهاست دستم توی دعا نویسی و سحر و رمالی هست، هنوز جرات نکردم موکل سفلی بگیرم، تو...تو چطوری تونستی این کار را بکنی؟! من قبول دارم کارم جاهایی درست نبوده، اما به طرف موکل شیطانی نرفتم، چون میدونم هرکس به طرف این موجودات بره، دنیا و آخرتش را از دست میده...
فتانه که تازه وارد این کارها شده بود با تعجب به پدربزرگش نگاه کرد و گفت: شما از کجا فهمیدی؟!
ملا غلام آه بلندی کشید و همانطور که از جا بلند میشد گفت: فقط بدون تو با این کارت،شیطان را به زندگیت دعوت کردی و این شیطان دست از سرت برنمیداره تا بمیری و اون دنیا هم با همین شیاطینی که موکل گرفتی محشور میشی...اینو بهت گفتم چون نوه ام هستی، دوستت دارم و این یه نصیحت خیرخواهانه هست، دیگه خود دانی...
ملاغلام حرفش را تمام کرد و از اتاق بیرون رفت.
فتانه به فکر فرو رفت، نه اینکه به عواقب وحشتناک کار کثیفی که کرده بلکه به این فکر میکرد که پدر بزرگش از کجا فهمیده است؟! در همین افکار بود که در اتاق به شدت باز شد،فتانه فکر کرد پدر بزرگش هست که دوباره میخواد حرفی بزند که ناگهان کله شمسی از پشت پرده اتاق ظاهرشد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی گفتی خدا
پس وایستاروحرفت
وخداونداعتمادتوروهیچ وقت خراب نمیکنه
👇🍃👇🍃👇🍃👇@Modafeane_harame_velayat
👆🌸👆🌸👆🌸👆
✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحتون همین قدر شیرین 😍
4_5981326242735981697.mp3
8.51M
🌹✨بزرگترین تمرین معنوی
بخشیدن دیگران است...
🌹✨استاد #عرشیانفر
💯حتما گوش کنید.💯
┏━━ °•🍃🌷☘🌷☘🌷@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح بخیر درپناه خدا
@Modafeane_harame_velayat
آبان ماه.... - آبان ماه.....mp3
5.26M
صبح 1 آبان
#رادیو_مرسی
در این صبح زیبا🌹
اميد و تندرستی
مهمان وجودتان
سفره تان گسترده
روزيتان افــــزون
و دلتان گرم بـــه
حضور حضرت دوست
که هرچه داريم ازاوست
سلام صبحتون بخیر🍁🌺
گروه دوستانه مون رو به دوستانتون معرفی کنید تا دوستانی به وسعت کشور عزیزمون داشته باشیم
┏━━ °•🍃🌷☘🌷☘🌷🍃•@Modafeane_harame_velayat
🌹#استاد_عباسی_ولدی
می دونستید بازیها به بچههای ما شخصیت میدن؟🤔⁉️
✅ بچهها از همون کوچیکی تو بازیهاشون اهدافی رو دنبال میکنن. اولین بازیهایی رو که بچهها انجام میدن، از نگاه ما چندان نتیجهای نداره، ولی برا خودشون هدفدار هست.🎯
♨️هر اندازه بچهها بزرگتر میشن، نتیجهبخش بودن بازیها براشون مهمتر میشه. منظور از نتیجه بخش بودن، اینه که پس از تموم شدن بازی، اتفاقی بیفته که بچهها توی اون اتفاق، اثر کار خودشون رو به طور واقعی، و نه کاذب، ببینن.💯
🌀نتیجهی هر بازی، میتونه به بزرگ شدن شخصیت کودک، کمک کنه. از طرفی، اگه نتایج بازیها حداقلی یا کاذب باشه، شخصیت کودک رو کوچک نگه میداره. به عبارتی، بازیها به اندازهی نتیجهای که دارن به بچههای ما شخصیت میدن.👌
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹@Modafeane_harame_velayat
❌#حرف_خودمونی
✍خيلی وقت ها ديگران می توانند خوب و صميمی زندگی کنند اگر ما #حرف_اضافه نزنيم!😊
🔶سه سال از زندگی زوج جوان ميگذرد عمه ميگويد: چطور قابلمه هايت اينقدر زود خش برداشته؟!
❌شوهر بعدا زنش را #توبيخ می کند که چرا مادرت برایت #جهيزيه جنس خوب نخريده؟!
🔷يکی به شوهر می گويد: چطور اينهمه مدت با اخلاق تند همسرت ساخته ای؟!
❌شوهر پس از شنيدن اين سوال زنش را تحمل نمی کند و کارش با او به دعوا و مرافعه می کشد.
🔶به زن می گويند چقدر شوهرت شب ها دير به خانه می آيد؟!
❌زن پاپيچ شوهر می شود و شکاکانه می پرسد اين وقت شب کجا بودی؟!
✍و اين #شکاکيت_کاذب همچون پتکی اعصاب و روان خانواده را له می کند.
🙏🤫بياييد اينقدر از هم سوال نپرسيم، حرف اضافه نزنيم، توصيه های شخصی نکنيم
نپرسيم همسرت کو؟
چرا تنها آمدی؟
اين مانتو را چند سال قبل خريدی؟
شوهرت چقدر حقوق می گيرد؟
دستپخت همسرت خوب است يا نه؟
پدر زنت چند ميليون جهيزيه داد؟
خانه تان چند متر است؟
این همه کار می کنی چرا ماشین مدل بالا نداری؟
حرف اضافه، زندگی ديگران را خراب می کند. پس حواسمان را جمع کنيم که کم، درست و به موقع حرف بزنيم! واقعا خیلی چیزها به ما مربوط نیست...
#خانواده_دینی
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣تفاوتهای #روانشناختی زن و مرد
🍁 خاطره جالب #استاد_پناهیان از یک اردوی دانشجویی
#خانواده_دینی
@Modafeane_harame_velayat
01.mp3
12.28M
⁉️چالش های دوره تربیت فرزندان(كار و تلاش و تعیین اهداف)
#دكتر_همتی
#تنبلی
#فرمانبری
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹@Modafeane_harame_velayat
🔻در یکی از مدارس، معلمی دچار
مشکل شد و موقتا برای یک ماه،
معلم جایگزینی بجای اون شروع به
تدریس کرد. این معلم جایگزین در
یکی از کلاسها سوالی از دانش آموزی
کرد که اون نتونست جواب بدهد.
بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن
کردن و اون رو مسخره می کردن😣😐
معلّم متوجّه شد که این دانش آموز
از #عزت_نفس_پایینی برخورداره و
همش توسّط هم کلاسی هایش مورد
تمسخر قرار میگیره.
زنگ آخر که شد و وقتی بچه ها از
کلاس خارج شدن، معلّم اون
دانشآموز رو صدا کرد و بهش برگه ای
داد که بیتی شعر روی اون نوشته
شده بود و ازش خواست همون جور
که نام خودش رو حفظ کرده، اون
بیت شعر رو حفظ کنه و با هیچ کس
در مورد این موضوع با کسی صحبت نکنه
حالا روز دوم معلم چکار کرد!!!!
معلم اوم همون بیت شعر رو روی
تخته نوشت و خیلی زود اون بیت
شعر رو پاک کرد و از بچّه ها خواست
هر کس در اون زمان کوتاه تونسته
شعر رو حفظ کنه، دستش رو بالا
ببره.✋✋
هیچ کدام از دانش آموزان نتونسته
بودن حفظ کننن.😐
تنها کسی که دست خودش رو بالا برد
و شعر رو خوند همون دانش آموز
دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود.
بچّه ها از این که اون تونسته در این
فرصت کوتاه شعر رو حفظ کنه مات و
مبهوت شدن.😳😧
معلّم خواست براش دست بزنن و
تشویقش کنن.👏👏👏😁
در طول این یک ماه، معلّم جدید هر
روز همین کار رو تکرار می کرد و از
بچّه ها می خواست تشویقش کنن و
اونو مورد لطف و محبّت قرار می داد.
کم کم نگاه همکلاسی ها نسبت به
اون دانش آموز تغییر کرد.😍😊
دیگر کسی اون را مسخره نمی کرد.😉
اون دانش آموز عزت نفسش تقویت
شده بود و احساس کرد دیگر اون
شخصی که همش معلّم سابقش
“خِنگ ” صداش میکرد، نیست.
اون دانش آموز هم تمام تلاش
خودش رو می کرد که همیشه اون
احساس خوبِ بودن و باهوش بودن و
ارزشمند بودن در نظر دیگران رو حفظ کند.
اون سال با معدّلی خوب قبول شد.
به کلاس های بالاتر رفت.
در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد.
مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی
خودش رو گرفت و هم اکنون پدر
پیوند کبد ایران هست.😍😍✨🌟
این داستان هم کاملا واقعی هست👆
این قصه رو دکتر علی ملک حسینی
در کتاب زندگانی خودش و برای
قدردانی از اون معلم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگیش رو عوض کرد گفته✨💫🌟
#معلم
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله جاودان :برای آزادی مردم غزه ۱۰ هزار مرتبه آیه شریفه اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ را بخوانید
❇️سهم هر کدام از ما ۵۰مرتبه قرائت این آیه شریفه
مرگ بر اسرائیل،مرگ بر امریکا
@Modafeane_harame_velayat
🔴 سکوت
🌹امام رضا علیه السلام:
🏷سکوت دری از درهای حکمت است ، سکوت محبت و دوستی می آورد ، سکوت راهنمایی تمام نیکی ها است ؛ و نیز فرمود : در بنی اسرائیل هیچ عابدی عابد نمی بود تا آنکه مدت ده سال سکوت کند و پس از ده سال سکوت عابد شمرده می شد.(۱)
مردى به حضرت امام رضا روحي فداه عرض كرد : مرا وصيت و سفارشى فرما حضرت فرمود زبانت را نگهدار تا عزيز باشى و شيطان بر تو چيره نشود كه تو را بسوى خود بكشد پس تو را خوار كند.(۲)
🏷ياد مرگ بهترين عبادت است ، بسيار صلوات بر محمد و آلش بفرستيد و بسي دعا كنيد براى مؤمنين و مؤمنات در دل شبهاى تار و روزها ، زيرا صلوات بر محمد و آل او از بهترين اعمال نيك است ، شديد علاقه نشان دهيد بر رفع نيازمنديهاى مؤمنين و شاد كردن آنها و برطرف ناراحتى از ايشان زيرا بعد از انجام واجبات هيچ عملى بهتر از شاد كردن مؤمن نيست.(۳)
📚منابع
(۱)انوارالبهیه(شیخ عباس قمی ره)ص۲۳۷
(۲)ارشادالقلوب،ج۱،ص۲۸۴
(۳)بحارالانوار،ج۱۷،ص۲۹۵
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی آتش جهنم به احترام پیامبرِ خدا (ص) فروکش می کند!
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨