صبح و سحر و بلبل و
گلزار یکیست...
معشوقه و عشق و عاشق و
یار یکیست...
هر چند درون خانه را می نگرم
خود دایره و نقطه و پرگار
یکیست...!!
مــــــولانا
سلام صبح بخیر🌻❤️☀️
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🥀 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😀یادتون باشه!
🌥اگر چه گاهی تکه ابری
🌥جلویِ تابش خورشید رو میگیره
☀️ولی خورشید پابرجاست…
☁️نگذارید لکههایِ اَبرِ غم و مشکلات
☀️مانعِ تابشِ خورشید به زندگیتون بشه
😀از زندگی لذت ببرید
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🥀 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح چهار شنبه پاییزیی شما ✅🍂
متبرک به ذکر پرنور🍁✨🍁
🗣صلـوات🗣
بر حضرت محمد (ص) و آل مطهرش🍁
🍂🔄 اللَّـهُمَّ 🍁🍂
🍂🍁 صَلِّ 🍁🍂
🍂🍁 عَلَى 🍁🍂
🍂🍁 مُحَمَّد 🍁🍂
🍂🍁وعلی آلِ🍁🍂
🍂🍁 مُحَمَّد 🔄🍂
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🥀 @Modafeane_harame_velayat
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن». لبخندی زد و حرف از صمیم قلبش بیرون آمد؛ حرفی که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».
معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخریزاده». ...
(خاطرات همسر شهید)
🌹هفتم آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده🌹
#خانواده
#شهید
#فخری_زاده
برای شادی روحشون صلوات
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🥀 @Modafeane_harame_velayat
به مناسبت سالروز شهادت شهید سرافراز محسن فخری زاده
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🥀 @Modafeane_harame_velayat
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_صد_دوم 🎬: یک ماه از عروسی سعیده و انفجار مغازهٔ سعید ومجید می گذشت، ا
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_صد_سوم 🎬:
چند ماهی از راه اندازی پرورش ماهی داخل باغ میگذشت، سعید بر خلاف بقیه روزها که وزوزی در گوشش مدام او را از زندگی نا امید می کرد، با حالی خوش از باغ خارج شد.
ماهی ها انگار جانی دوباره گرفته بودند و طبق تجویز یکی از اهل فن باید مقداری مواد خاص داخل حوضچه ها میریخت تا رشد ماهی ها سریع تر شود، ماهی هایی بسیار زیبا وکمیاب که اگر خوب رشد میکردند هرکدامش با پول خوبی به فروش میرفت و سود هنگفتی نصیب او و روح الله میشد
سعید به سمت ماشینش رفت و همانطور که سوار ماشین میشد گوشی اش را بیرون اورد و شماره ای را گرفت: الو سلام مهندس خوبی؟!
آره ماهی ها واقعا خوب شدن، الان دارم میرم سمت تهران، اگر امکان داره آدرس همون مغازه را...آره آره..می خوام اخرین توصیه تون هم گوش کنم تا تلاشهام بهتر به ثمر برسن
سعید پایش را روی گاز گذاشت، ذهنش نسبت به کارش آرام بود اما هر وقت به شراره فکر می کرد کل سیستم بدنش بهم میریخت، از آخرین درگیری اش با شراره ماه ها می گذشت، درست زمانی که روح الله پول را به حساب سعید ریخت تا پرورش ماهی را راه بیندازد، شراره می خواست تا سعید پول را که رقم کمی هم نبود به او دهد تا شراره کاری را که در نظر داشت راه بیاندازد، اما سعید دیگر گول نمی خورد چون تازه فهمیده بود که ورشکستگیش توی بنگاه معاملاتی اتومبیل یک سرش به جمشید می رسید و پولی هم که برای خرید خانه از روح الله قرض کرده بود دو دستی به جمشید تقدیم کرده بود تا او که ادعا می کرد دو تا خانه مفت به چنگش افتاده را بخرد و سود هنگفتی کنند که بازهم جمشید پول را بالا کشیده بود و مدعی شده بود که صاحب خانه ها پول را خورده و غیب شده، طبق تجربه، سعید نمی توانست دوباره این ریسک را کند و سرمایه ای را که از دیگری قرض کرده تحت اختیار شراره قرار دهد، شراره هم که انگار دنبال بهانه می گشت، با یک دعوای ساختگی سعید را ترک کرده بود و الان ماه ها بود که سعید از شراره خبر نداشت.
سعید ذهنش خیلی درگیر بود و چند بار ماشین از مسیر اصلی منحرف شد اما توانست کنترلش کند، بالاخره به تهران رسید.
به سمت ادرسی که دوستش داده بود حرکت کرد، سعید آهنگ ملایمی گذاشته بود به چهار راه رسید و همان لحظه چراغ قرمز شد، دخترکی با دسته ای پاکت به شیشه ماشین زد و گفت: آقا یه فال بخرین، تو رو خدا یک فال بخرین
سعید شیشه را پایین کشید و می خواست حرفی بزند که ناگهان با دیدن داخل پیاده رو خشکش زد، باورش نمیشد...این...این..
چراغ سبز شد و سعید به سرعت ماشین را کناری کشید، کنار خیابان جایی برای پارک نبود، سعید با دستپاچگی پارک دوبل کرد و همانطور که چشمش روی زن و مرد روبه رو بود از ماشین پیاده شد.
هر چه که جلوتر می رفت، بیشتر مطمئن میشد که این زنی که کمی جلوتر دستش در دست مردی دیگر است و با هم عاشقانه راه می روند کسی جز شراره، زن عقدی اش نیست.
سعید قدم هایش را بلندتر کرد تا به این زنک بدکاره و حیله گر برسد که متوجه شد آن دو به سمت ماشینی در حرکتند و انگار قصد داشتند سوار ماشین شوند، وقت تنگ بود، سعید باید به سرعت خودش را به ماشینش می رساند تا شراره نگریخته بود،باید تعقیبشان می کرد تا سر بزنگاه زنگ بزند به پلیس و از طریق پلیس شراره را رسوا کند.
اما تا به خود آمد، در یک چشم بهم زدن آنها سوار ماشین شدند و با سرعت از سعید دور شدند، نه تاکسی برای سعید ایستاد و نه وقت رسیدن به ماشینش بود.
با رفتن شراره، تازه سعید به فکرش رسید کاش از او عکس گرفته بود، اما کار از کار گذشته بود.
سعید فاتحه شراره را خواند و با مشت روی پایش کوبید و زیر لب گفت: فردا باید برم دادگاه و اسم این لکه ننگ را از زندگی و شناسنامه ام پاک کنم..
ادامه دارد..
به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_صد_چهارم 🎬:
روح الله ماشین را نگه داشت و همانطور که به فاطمه لبخند میزد گفت: رسیدیم، اینهم باغ و حوضچه های پرورش ماهی، بانو قدم رنجه بفرمایند برویم داخل.
فاطمه خنده ریزی کرد و گفت: کاش بچه ها هم آورده بودیم
روح الله گفت: بچه ها پیش مامانت جاشون امنه، بیا بریم داخل ببین سعید چه کرده، تمام ماهی ها از دم سرحالند و دسته ای از اونا بالغ شدند، با یکی از آشناها تماس گرفتم که هفته آینده بیاد و اونایی که بزرگ شدن را همه شونو یکجا برداره، میفهمی یعنی چه؟! یعنی پولی معادل دو برابر چیزی که سرمایه گذاری کردیم توی فروش اول به دستمون میاد و این سود ادامه داره چون کار ادامه داره..
روح الله با زدن این حرف، در نیمه باز باغ را باز کرد و به فاطمه تعارف کرد که جلوتر برود و وارد باغ شدند
حوضچه ها درست پشت ساختمانی که داخل باغ بود، احداث شده بودند و روح الله و فاطمه از راه پشت ساختمان به سمت حوضچه ها رفتند، ناگهان فاطمه با تعجب جلویش را نگاه کرد و گفت: سعید هم هست، اونم شراره هست کنارش، مگه سعید دادخواست طلاق نداده بود؟ مگه نمی گفت شراره گم و گور شده و بعدم با یه مرد دیگه دیدتش، اینکه اینجاست؟!
روح الله که خودش هم متعجب شده بود شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم والا..من از کار سعید سر در نمیارم، اون به خون شراره تشنه بود.
سعید و شراره که متوجه ورود فاطمه و روح الله شدند با لبخند جلو آمدند و سعید مشغول خوش و بش با روح الله شد و شراره همانطور که سلام زیر زبانی به فاطمه میکرد با چشمانش خیره به روح الله بود و دوباره طپش قلبش شروع شد، دلش بدجور می خواست که سعید و فاطمه نباشند و بمیرند و روح الله تمام و کمال متعلق به شراره باشد، در نظرش روح الله جذاب ترین و با جرغزه ترین مرد روی دنیا بود.فاطمه که متوجه نگاه خیره شراره شده بود جلو رفت و گفت: چه خبرا؟! پارسال دوست امسال آشنا؟! چکار می کنی با روزگار؟!
شراره خنده ای ساختگی کرد وگفت: خبرا پیش شمان که بین مردمید، ما که توی این باغ پرت، مشغولیم و بعد خودش را به فاطمه نزدیک کرد و اهسته گفت: هر چی به سعید گفتم این کار به دردت نمی خوره گوش نکرد، انگار از شهر و مردمش گریزان شده و منم مجبور کرده بیام اینجا پیشش، به خدا هوای اینجا برای من خفه کننده هست، من بایددد تهران باشم نه توی این کوره ده..
فاطمه ماهی پسته ای رنگی که شاخک های بلندی را داشت نشان شراره داد و گفت: ناشکری نکن، ببین ماشاالله چقدر این ماهی ها سرحالند و کار سعید هم رونق گرفته، ان شاالله هفته آینده که ماهی های اولیه را فروختیم میفهمید که این کار برای سعید بهتره...
شراره اوفی کرد و گفت: تو هم حرف اینا را می زنی، حالا کو تا ماهی ها فروش برن و ما را پولدار کنن، بزار فروش برن بعد این حرفا را بزن..
فاطمه که حس خوبی نسبت به این حرفای شراره نداشت خواست بحث را عوض کند وگفت: حالا کی می خوایین عروسی بگیرین؟!
شراره قهقهٔ بلندی زد و گفت: وقت گل نی و با این حرف توجه روح الله و سعید به آنها جلب شد.
سعید با ذوق زدگی به سمتشان امد و رو به فاطمه گفت: ببین زن داداش چقدر به ماهی ها رسیدم! اصلا از روزی اینجا اومدم انگار زندگیم یه رنگ دیگه گرفته، من فکر میکنم زندگی واقعی اینه، نه اونی که توی شهرها جاری هست
فاطمه لبخندی زد و ناخوداگاه از خوشحالی سعید،دلش شاد شد و زیر لب شکر خدا کرد و اصلا حواسش به شراره نبود که با چه کینه ای به او و سعید و ماهی ها چشم دوخته
ادامه دارد..
به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
🌖تقویم نجومی،اسلامی چهارشنبه 🌔
✨🌤✨🌤✨🌤✨
✴️ چهارشنبه 👈8 آذر / قوس 1402
👈15 جمادی الاول 1445 👈29 نوامبر 2023
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔘 فتح بصره توسط امیرمومنان علی علیه السلام " 36 ه.ق ".
🌹ولادت امام زین العابدین علیه السلام به روایتی " 36 ه.ق ".
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
👶برای زایمان مناسب نیست.
🚘مسافرت: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز از ساعت 10 قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️لباس نو پوشیدن.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️و درختکاری نیک است.
📛ولی امور ازدواجی خوب نیست.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد سلامت آفرین است.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت
باعث سرور و شادی می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 16سوره مبارکه " نحل" است.
و علامات و بالنجم هم یهتدون...
و مفهوم آن این است که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
✨🌤✨🌤✨🌤✨
🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک زیر ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک مورد رضایت محقق ونویسنده نمیباشد.
@taghvimehamsaran
@Modafeane_harame_velayat
@BEIT_Al_SHOHADA
💠#تلاوت_روزانـہ یــڪ صفحـہ قرآטּ بـہ همراـہ ترجمـہ
📖#سوره_مبارڪه_قصص آیات 78 تا 84
📄#صفحه_395
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✨✨✨✨✨✨✨
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#دعاهای_روزانه
💫اَللّهُمَّ وَ امْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلاً
💫پروردگارا ! بوسیله او زمین را از عدل و داد پر کن
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✨✨✨✨✨✨✨
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#آیههاینور
وَعدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَمَن أَصدَقُ مِنَ اللَّهِ قيلًا
وعده خداوند حق است و کیست صادقتر از خداوند از حیث گفتار ؟
نساء/۱۲۲
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✨✨✨✨✨✨✨
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615