مدافعان حرم ولایت
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_بیست_پنجم ♥️ #عشق_پایدار ♥️ به دلیل علاقه زیادی که به خیاطی داشتم تمام مدلهای سبک جدی
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_بیست_ششم
♥️ #عشق_پایدار ♥️
به خانه که رسیدم با سلام وعلیکی کوتاه وخوردن هل هلکی نهار بدون استراحت طرحی زیبااز گل وبرگ روی پارچه درآوردم ,طرحی که انگار در ضمیر ناخوداگاه من با الهام از طبیعت ثبت شده بود ومن ان را روی پارچه ای به تصویر کشیدم وشروع به گلدوزی طرح کردم تا بارنگهای زیبا جان بگیرد ابتدا با نخهای ابریشمی وخوشرنگ به طرحم جان دادم وسپس از ملیله هم برای دور دوزی پارچه استفاده کردم.
مادرم چندباربه من سرزد وهربارکه میدید مشغول کارهستم بالبخندی اتاق راترک میکرد....
حتی وقت شام لحظه ای از فکر ان بیرون نیامدم ونماز مغرب وعشا را کوتاهتر ودر زمان کمتری خواندم تا به سرعت سر کارم برگردم اخه دوست داشتم برای فردا کارم تمام شده باشد.
بالاخره نزدیک اذان صبح کارم تموم شد,تعریف ازخود نباشه روسری که اماده کرده بودم ,شاهکارشده بود.
مادرم که برای نماز بیدارشده بود سرکی به اتاق کشید وگفت:دخترم هنوز بیداری؟!
بخواب عزیزم اینجوری چشات اذیت میشه...
روسری رانشان مادرم دادم,مادرمتعجبانه یک نگاه به طرح روی روسری انداخت ونگاهی به صورت من...وناگاه اشکهایش جاری شد.
دلیل گریه اش راندانستم اما بنا را گذاشتم براشک شوق از داشتن همچی دختر هنرمندی...
صبح زود به خیاط خانه رفتم بااینکه شب بیداربودم اما از شوق هدیه ,احساس خستگی نمیکردم.
منتظر بودم تا هرلحظه مستانه بیاد اما انتظارم به درازا کشید ,نزدیک ظهرناامیدانه چادر به سرکردم میخواستم برم بیرون که ناگاه چهره ی خسته ی مستانه جلوی درظاهر شد,تامرادید, گفت:اومدم بهت بگم حق باتو بود وبروم
دستش راگرفتم,روسری را تومشتش قرار دادم وگفتم این هدیه من به تو وباسرعت خیاطی راترک کردم
غافل ازاینکه این هدیه باعث اتفاقات اعجاب انگیزی میشود......
ادامه دارد
#براساس واقعیت
نویسنده :ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
💦⛈💦⛈💦⛈
♥️ #عشق_پایدار ♥️
#قسمت_بیست_هفتم
با شور وشوقی زیاد به خانه رسیدم,از فکر به مستانه وعکس العملش زمانی که روسری را باز میکند ,لبخندی روی صورتم نشسته بود,مادرم که از,لبخند من ,صورت اونم میخندید اومد جلو چادرم را که از سرم درمیاوردم با دستای مهربونش گرفت وگفت:چی شده مریم جان؟چه خبرا؟همچی سر ذوقی....
بدون لحظه ای تنفس همه چی را برای مادرم تعریف کردم...
همینطور که استکان کمرباریک چای را از سماور,پرمیکردم گفتم:مادر به نظرتون چی میشه؟
مامان لبخندی,زد وگفت:کارت خیلی زیبا بود وحرکتت تحسین برانگیزه من مطمینم نتیجه های خوبی درپی دارد..
باید این را یاداوری کنم که چون من تنها فرزند خانواده سه نفرمان بودم ,پدرومادرم مثل یه دوست بامن برخورد میکردند واین عادت هر روزه من بود که هر,اتفاقی هرچند کوچک برام میافتاد برای,انها باز گو میکردم واونها هم همینطور عمل میکردند ودر,حقیقت هیچ راز مگویی بین ما نبود ومن بارها وبارها خدا راشکر کردم بابت این موهبت وبابت داشتن اینچنین خانواده ی مهربان وصمیمی..
روز بعد زودتر از,همیشه به خیاط خانه رفتم وهرلحظه منتظر,امدن مستانه بودم..یه حس,خاص داشتم,انگار قرار بود اتفاقی بیافته ومن غافل از,این حس که ازضممیر ناخوداگاهم نشات میگرفت ,همچنان چشمم به در بود تا اینکه
ساعتهای ۹صبح بود که مستانه با روسری کادویی برسرش به زیبایی ماه شب چهارده وارد خیاط خانه شد.
با دیدنش سریع از جا بلند شدم وبه طرفش رفتم ومحکم در اغوش گرفتمش وگفتم:دیدی زیبایی در پوشیدگیست ...نگاه کن بااین روسری مثل فرشته ها شدی..
مستانه محکم تر مرافشار داددرحالیکه از گونه هام بوسه میگرفت گفت:
#براساس واقعیت
نویسنده :ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_بیست_هشتم
♥️ #عشق_پایدار ♥️
مستانه درحالیکه محکم تواغوشش بودم کنار گوشم گفت :حاضر شو ,مادرم حکم کرده همین الان ببینتت
گفتم:وای کاردارم,زهراخانم اجازه نمیده
مستانه گفت :میدونی که تا نبرمت دست بردارنیستم,اجازه زهراخانمم من میگیرم,ناچارپذیرفتم به شرطی که زود برگردم.
با کالسکه به خانه ی مستانه رفتیم,خدای من خانه نبود که قصربود
سردر خانه مثل در قلعه ای بزرگ بود,وارد حیاط که شدیم همه جا چمن کاری با حوض اب وفواره ای دروسط ودرختان مختلف,گویی اینجا قسمتی ازبهشت است.
برای من که کل عمرم رادر دواتاق کوچک,سرکرده بودم,خانه ی مستانه به قصرباشکوهی میماند.
وارد ساختمان شدیم,حال خانه با قالیهای دستباف کرمان ومبلهای سلطنتی پرشده بود,چلچراغ وسط خانه زیبایی خیره کننده ای داشت.
همینطور که محو بررسی اطرافم بودم باصدای (سلام)مردی جوان از عالم خود بیرون آمدم.
روبه رویم مردی جوان با لباسی بسیارخوش دوخت(چون خیاط بودم اولین چیزی که نظرم راجلب میکرد دوخت لباس طرف بود وقیافه ای دلنشین ,دیدم
مستانه روبه من گفت:معرفی میکنم,محمود,پسردایی ام,فارغ تحصیل پزشکی,تازه ازفرنگ برگشته..
محمودجان,ایشون مریم دوست هنرمند من
واااا بلا به دور ,پسره خیره به صورتم اصلا پلک هم نمیزد
مستانه متوجه بهت پسردایی اش شد وگفت:آقامحمود چشا درویش ,دختر مردم راخوردی
من از خجالت سرم رابه زیرانداختم ومحمود با دستپاچگی معذرت خواهی کرد وازساختمان بیرون رفت.
مادرمستانه از اتاقش بیرون امد واستقبال گرمی ازمن کرد وگفت خیلی خوشحالم مستانه با دخترفهمیده ای مثل تو دوست شده,
پروین خانم زن مهربان وشیرین زبانی بود,یک ساعتی نشستیم وازهردری حرف زدیم واقعا با پروین خانم ومستانه مثل فاطمه خاله ام ,راحت بودم.
دیگه داشت دیرمیشد ,بااجازه ای گفتم وخداحافظی کردم
خسته وکوفته یک راست به خانه رفتم وکل اتفاقات امروز را به جز برخوردم بامحمود,برای مادرم تعریف کردم,مادرم که مستانه رابا تعاریف من میشناخت,حساسیتی نشان نداد,فکرم درگیر اتفاقات امروز بود که به خواب عمیقی فرو رفتم.....
ادامه دارد....
#براساس واقعیت
▪کُپی برداری فقط با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز است ▪
نویسنده :ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_بیست_نهم
♥️ #عشق_پایدار ♥️
امروز خواب افتادم,هل هلمی یه لقمه که مامان برام گرفته بود خوردم وحرکت کردم دیرتراز همیشه به خیاط خانه رسیدم,جلوی در خیاطی,مستانه عصبانی قدم میزد,رفتم جلو گفتم یاپیغمبر!!!چی شده؟!
مستانه:چرا اینقدر دیرکردی؟چه وقت اومدنه خااااانوم؟!
من باخنده:چی شده؟؟جا زهرا خانم راگرفتی؟!
مستانه:از دست تو واون پسره ی عجول..
من:پسره ی عجول؟!!!
مستانه:ب ب ب بله,آقا مثل اینکه مهرتو گلوگیرش شده,میخواد دراسرع وقت ببینتت.
کلی سرخ وسفید شدم وگفتم:مستانه,من نمیتونم,نمیام,میترسم,بابام مامانم و..
مستانه:میای,خوبم میای,پسره راه نداشت دیشب کل خونه های کرمان رابگرده تاپیدات کنه والاااا
میخواد یه صحبت کوتاه کنه ونظرت رابدونه ,منم باهات میام دیگه...
مستانه نگذاشت برم داخل خیاط خونه,دستم را گرفت وبه زور من را کشان کشان دنبال,خودش برد ویک راست رفتیم یه کافه درهمون نزدیکیا,دیدم ببببله آقا محمود منتظر نشسته....
کل بدنم میلرزید,رنگ میدادم ورنگ میگرفتم.
آقا محمود بی توجه به حال نزارم با پررویی تمام گفت:هیچ کس بهت گفته وقتی خجالت میکشی ,خوشگل ترمیشی؟؟!
وای خدای من قلبم داشت از دهنم میزد بیرون.اخه منی که در کل عمرم بایه نامحرم اینجور رودر رو حرف نزده بودم الان فکر میکردم بزرگترین جنایت قرن را انجام میدم,اما ازایوان روی میز,کمی اب خوردم,مسلط برخود وباسری,پایین به حرفهاشون گوش میکردم.
آقامحمود بعداز معرفی خودش وآبا واجدادش ووضعیت زندگیشان ,ازم خواست به پیشنهاد ازدواجش فکرکنم.
خداییش ازنظرمن جوان خوب,مودب,تحصیلکرده وزیبایی بود اما از عکس العمل پدرومادرم میترسیدم.
یک دفعه یاد خاله وپسراش,افتادم
خدای من جلال راکجای دلم بزارم...اون اگه بفهمه که درجا خفه ام میکنه
من لام تاکام حرف نزدم,فقط شنونده بودم واقا محمود بود که نطقش گل کرده بود وهرچه بیشتر,حرف میزد,من بیشتر محو باطن ساده وبی تکلفش میشدم ,باطنی که برخلاف ظاهر اتوکشیده وفرنگیش,مملواز صداقت ویکرنگی بود.بللاخره بعداز ساعتی با نارضایتی,قلبی اش اجازه داد تا مرخص بشم
قرارشد هرچه زودتر با خانوادم صحبت کنم وخبرش رابه مستانه بدهم.
ازکافه زدم بیرون,حالم خوش نبودکه به خیاط خانه بروم.مستقیم رفتم خونه,
مادرم از برگشتن بی موقع ورنگ برافروخته ام زد توسرش وگفت:خدامرگم بده طوریت شده؟
گفتم :نه مادر اتفاقی نیافتاده بزار یه اب به سروصورتم بزنم ,برات تعریف میکنم
اومدم تواتاق,مادر منتظر نشسته بود وبی صبرانه گفت حالا بگو ببینم چی شده؟
با من ومن وکلی خجالت وسرخ وسفید شدن برا مادرم گفتم.
مادرم با طمأنیه گفت:این اتفاقی هست که یه روز برا هر دختری میافته,ان شاالله خیره,هرچی خداصلاح بداند
فقط فعلا به خاله ات نگو که شربه پا میشه...
بزارظهرپدرت اومد به بابات بگو,نظر من,نظر باباته...
دل توی دلم نبود ,درسته با بابا راحت بودم اما بازم روم نمیشد....
ادامه دارد....
#براساس واقعیت
نویسنده :ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_سی_ام
♥️ #عشق_پایدار ♥️
برای امدن بابا لحظه شماری میکردم, بعضی وقتا از, حس عشقی پنهان سرشار میشدم وگاهی نگرانی نهفته ای به دلم چنگ میزد..
بالاخره بابا آمد,نهار ابگوشت داشتیم که درآرامشی کذایی صرف شد,بعد ازنهار,بااشاره ی مادرم مشغول جمع کردن سفره شدم,ازپچ پچ های مادرفهمیدم ,داره خبرها رامیرسونه,گوشه ی لب بابا بالا پرید وچشاش برق زد,احساس کردم اوضاع بروفق مراد است. اخه این نهایت ارزوی یک پدر, است که خوشبختی وسروسامان گرفتن تنها فرزندش را ببیند, آن هم درآن دوره, پسری تحصیل کرده ودرسخوانده ودکتر... عنوانی دهن پرکن وبسیار سنگین وبا افتخار بود..
پدرم درحالیکه که انگار محو افکار مختلف بود صدایم کرد
وگفت:دخترم, مادرت یه چیزایی میگه, تواین جوان راازکجا میشناسی؟اون تورا از کجا میشناسه؟
گفتم:نمیشناسم ,پسردایی دوستم ,مستانه است.دیروز من را با مستانه دیده...
بابا:حتما از خانواده ی اعیونی هستند که فرهنگ رفته هست,اوضاع زندگی مارامیدونن؟؟میدونن که تحصیلکرده خانواده ما تویی انهم فقط تا, یه مقطع خاص؟
پدرومادرش,اصل ونسبش کین؟؟
گفتم ,من که نمیشناسم ,ولی اونجوری که میگفتند, اسم باباش یوسف میرزا ست الان خارج ازکشوره,مادرش تهرانه,اینجا هم اومده به اقوامش وپدربزرگش که فکر کنم, اسمش باقر خان......
یک دفعه پدرم که باهرحرف من سرخ شده بود,نعره ای زد که تابه حال نشنیده بودم وگفت:بس کن دیگه نمیخوام بشنوم ,ساکت شوو
وای خدای من, مگه من چی گفتم؟چه بی احترامی کردم, چرا اینجوری, شد؟بابا که از چند لحظه قبل کلی ذوق زده شده یود چرا یکهو اینجور داد وهوار سرم کرد, اخه این اولین بار بود که بابام اینجور برخورد میکرد, نا خوداگاه
گریه ام بلند شد نگاه به مادرکردم ,حالش بدتر از بابا بود ,رفتم کنارش تااومدم حرفی بزنم ,سیلی مادر به گونه ام خورد...
مامان چی,شده؟؟!!
مگه من چکارکردم؟؟
بابام دادزد:دیگه حق نداری ازخونه بیرون بری,خیاط خونه هم مرد میفهمی مررررد
درک نمیکردم اینهمه خشونت ونامهربانی برای چیه؟؟اینها که از وقتی فهمیدن گل وبلبل بودن حالا چرا یکدفعه اینجوری شد؟
رفتم اون یکی اتاق,درک نمیکردم که چه کارخلافی کردم که مستوجب سیلی مادری,شدم که نازکتر ازگل بهم نمیگفت وحکم زندان رااز پدر گرفتم؟؟؟
خاله کبری همراه دخترش فاطمه از سرصدا خودشون رابه اتاق ما رسونده بودند وسیرتاپیاز ماجرا رافهمیدن....
ادامه دارد...
#براساس واقعیت
نویسنده :ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ تحلیلگر "فرانس 24": سوریه خط مقدم دفاع از ایران در برابر اسرائیل است!!
🔹 «خالد الغرابلی» تحلیلگر شبکه "فرانس 24":
🔹 "ایران قادر به انتقال سامانه "15 خرداد" به سوریه است؛ سامانهای که جنگنده، بالگرد، پهپاد و موشک را رهگیری و همزمان به شش هدف شلیک میکند، جنگنده اف35 آمریکایی که به شبح معروف است توسط این سامانه رهگیری میشود!"
🆔@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺گلی که یک ورقش آبروی نه چمن است ❤️
🌺نگین خاتم سلطان دین ابولحسن است ❤️
صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا ع
🆔@Modafeane_harame_velayat
فرار عامل آشوبهای سیستان و بلوچستان
🔹«عبدالغفار نقشبندی» پس از صدور حکم دستگیری و از بیم افشا شدن ارتباطش با سرویسهای جاسوسی، پس از مدتی زندگی مخفیانه، به یکی از کشورهای همسایه منتقل شده است.
🔹نقشبندی مدتهاست نقش سرباز پیاده سرویسهای جاسوسی را در این استان ایفا میکرد و نقش مهمی در برهم زدن امنیت سیستان و بلوچستان و ایجاد آشوبهای اخیر داشت.
🔹مشارکت در ترور مولوی جنگیزهی یکی از منادیان وحدت در استان نیز از سوابق نقشبندی است که ارتباط او را با شبکههای معاند بهتر نمایان میکند.
خبرگزاری تسنیم
🆔@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار راهکار پیامبر برای حفظ خانواده در آخرالزمان
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کیک جذاب بدون فر، ❤️
─━━━━⊱👩🍳⊰━━━
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_درست_کردن_گل_باگوجه_فرنگی برای تزیین غذا
─━━━━⊱👩🍳⊰━━
@Modafeane_harame_velayat
🔻 سیاه دانه جلوی هر بیماری را میگیرد جز مرگ
🌕سیاه دانه از نظر طبی گرم و خشک است
🌕زنان حامله نباید آن را مصرف کنند، زیرا ممکن است باعث سقط جنین شود.
🌕ادرار آور است و یبوست را از بین میبرد.
🌕سیاه دانه شکم درد را رفع میکند.
🌕تهوع را بر طرف میکند.
🌕تمیز کننده خون است.
🌕برای درمان بواسیر، سیاه دانه را بسوزانید و سوخته اش را بخورید.
🌕بوییدن سیاه دانه برای از بین بردن سردرد مفید است
🍎@Modafeane_harame_velayat
🔸یکی از مهم ترین علل افسردگی ایرانی ها تغذیه ناسالم به خصوص غذاهای حاوی نمک است.
🔸مصرف خرما و آناناس با دفع نمک از بدن افسردگی را درمان می کند.
🍎@Modafeane_harame_velayat
✅علل بی خوابی
✍ کسانی که غلبه خون دارند، میل به خواب زیاد دارند و معمولاً خوابآلود هستند، و کسانی که کمخون ( از علائم کم خونی سیاه رفتن چشم و سرگیجه هنگام برخاستن ) هستند، و یا غلبه صفرا ( از علائم صفرا زردی صورت و سفیدی چشم ) دارند، اول شب نمیتوانند بخوابند، ولی صبح به راحتی میخوابند.
علاج این است که کم خونی خود را برطرف کنند، که از داروی امام رضا علیه السلام یا مرکب شش و خوردنیهای خونساز مانند تره میتوان استفاده کرد. هم چنین کسانی که صفرا دارند، باید از صفرابرها استفاده کنند. ترکیبی داریم به نام صفرابر و از جمله چیزهایی که صفرا را از بین میبرد، آلو مخصوصاً آلوی تازه، تخم خرفه و مرکب یک و چیزهای دیگر.
⭕️ از علل دیگر بیخوابی:
◀️ تشویش فکری و نگرانی
◀️ گرسنگی و تشنگی
◀️ سرما و برهنگی
◀️ بیماری
◀️ مشکل در چشم و …
@Modafeane_harame_velayat
🔻شش قانون برای یک زندگی موفق که باید داشته باشیم:
🤍۱- روی خودت سرمایه گذاری کن
تو تمام طول عمر یادگیرنده باش:
- کتاب بخون
- دوره های آنلاین شرکت کن
- از یک استاد کمک بگیر
- چیزهای جدید را تجربه کن
🤍۲- خانواده را همیشه بزار تو اولویت
وقت بگذار برای:
- خانوادت
- شریک زندگیت
- بچه هات
- دوستات
- اول خانواده بعد کار
🤍۳- مقایسه کردن خود با دیگران را متوقف کن
تمرکز کن روی:
- شور و اشتیاقت
- تجربه هات
- کنترل احساسات
- درون خودت
- تنها رقیب تو اونی که تو آیینه به تو خیره شده
🤍۴- روی انتخاب اطرافیانت حساس باش
خودت رو با افرادی احاطه کن که:
- صادق و مهربونن
- مثبت و با انرژی آن
- حمایت کنند ن
- الهام بخشن
- دوستانت را عاقلانه انتخاب کن
🤍۵- سپاسگزار باش برای آنچه که داری
سپاسگزار باش برای:
- سلامتیت
- خانوادت
- شغلت
-، خونت
- شکرگزار باش برای چیزهایی که داری مهم نیست چقدر کوچکن
🤍۶- خودت احترام بذار
اینجوری به خودت احترام بذار:
- عملگرا باش
- با منفی نگر ها قطع رابطه کن
- خودت رو همینجوری که هستی بپذیر
تو تحت کنترل رفتار نسبت به خودت هستی پس با خودت محترمانه رفتار کن
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنفر طولانی مدت از کسی👌✅
تنفر طولانی مدت از کسی👌✅
🆔@Modafeane_harame_velayat
از زنم ناراضی ام!!
آقای محترم زن حکم آب را دارد،
که از شدت لطافت، وقتی در
محیطی قرار گیرد،
شکل ظرف را به خود می گیرد،
هرمردی که از همسر خود ناراضی است؛
علت را باید در خودش جستجو کند!
🆔@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تغییر در ژنوم سگ با تزریق واکسن ژن قورباغه به سگ
📚 وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا
😈شیطان: (انسان ها را)ﻓﺮﻣﺎﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﺭﺍ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺩﻫﻨﺪ .(نساء ١١٩)
❗️ بر اساس آیه 119 سوره نساء یکی از ترفندهای شیطان تأکید فراوان به «تغییر خلقت الهی» است
😈 تو واکسن های #آسترازنیکا ژنوم شامپانزه داشت... نسل آینده بشر چه شود...
#سازمان_صهیونیستی_بهداشت_جهانی
#عوارض_واکسن
╭━━⊰❀🇮🇷🇮🇷🇮🇷❀⊱━━╮
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
╰━━⊰❀♥️♥️♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در پدیده ای بسیار عجیب، کف رودخانه به یکباره بالا می آید و صحنه ای خشک را پدید می اورد !
╭━━⊰❀🇮🇷🇮🇷🇮🇷❀⊱━━╮
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
╰━━⊰❀♥️♥️♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان جوانی که از غیب خبر میداد
❇️ذرهای خاک در این میکده ضایع نشود
بسیار زیبا(حتما ببینید)
@Modafeane_harame_velayat
🌹شهدای ماه اسفند
🌷عجب ماهیه این اسفند ماه ....
شهید حمید باکری ۶ اسفند
شهید حسین خرازی ۸ اسفند
شهید امیر حاج امینی ۱۰ اسفند
شهید حاج ابراهیم همت ۱۷ اسفند
شهید حجت الله رحیمی ۱۸ اسفند
شهید عبد الحسین برونسی ۲۳ اسفند
شهید حاج عباس کریمی ۲۴ اسفند
شهید مهدی باکری ۲۵ اسفند
🌹لقاء الله مبارک شما باد، عارفان گمنام و مردان بی ادعا
🌷هدیه به روح مطهرشان صلوات....
╭━━⊰❀🇮🇷🇮🇷🇮🇷❀⊱━━╮
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
╰━━⊰❀♥️♥️♥️❀⊱━━╯