📸 شهادت افسر پلیس در سراوان
🔹 فرمانده انتظامی سیستانوبلوچستان: ساعت ١١ امروز تروریستهای مسلح سوار بر یک دستگاه پژو با ۲ قبضه سلاح کلاش سروان عباسی از مأموران پلیس راهنمایی و رانندگی که در حال انجام وظیفه بود را به رگبار بسته و به شهادت رساندند.
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی* #نویسنده_داریوش_مهبودی* #قسمت_چ
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_پنجم
💔حالا دیگر بلند بلند با خودش حرف میزد گریه میکرد در محوطه میدان همین جور قاطی سرباز ها قدم می زد و برای خودش زمزمه میکرد ...
«آیا فرمانده گردان موجب شده است؟!😳 تا حالا کسی اینگونه پریشان و غمگین ندیده بودش🥺 کربلای ۴ با عمو مرتضی چه کرده بود؟!»
باسر و وضع گل آلود و موهای پریشان و خنده و شوخی های همیشگی که جایشان را به ورد و زمزمه داده بودند .زنگ ها کلافه اش کرده بودند از خانه خودشان هم تماس گرفتند.
_باباجون! قدمعلی اون طرف آب به پهلوی بچه هاست من هم دسترسی به او ندارم .خلاص!
برای همیشه خودش را راحت کرده بود که مرگ یکبار شیون هم یکبار.
ستوده رفته بود . الوانی و اسلامی و بنی اسد ! همه دوستانش رفته بودند😔 اینجا چه می خواست؟!
🥀🌺🥀🌺🥀
بخار غلیظ آب از زیر پرده جلوی درب خیابان می ریخت .«تک چرخ» دست برد و پرده را کنار زد.
_بفرمایید عمو!
توده متراکم از بخار توی صورت مرتضی ریخت .مه غلیظی سرتاسر راهرو را قرق کرده بود. غوغای آن داخل بود. سر و صدای آب تنی کردن،بار زدن نمره خوان ،همه منتظران کمتر از غوغای یک منطقه عملیاتی نیست.
گروهی از منتظران به احترام عمو برخاستند و عمو تشکر کرد. یک حوضه بزرگ آب بود و اطرافش دو سه تا اتاقک دوش. یک جا اگر میشه مردی ۵۰ تا آدم توی هم می لولیدند. عرقش حسابی در آمده بود.
_قاسم جان دوش انفرادی هم داره!؟
_بله آقا مرتضی برای چی؟!
_می خوام خودمو بشورم غسل واجب دارم.
قاسم اسلام چه تا اهواز را با مرتضی آمده بود که حمام بروند و تمام طول راه عمو مرتضی از سیر تا پیاز منطقه را برایش تعریف کرده وقتی که پرسیده بود: «از کربلای ۴ چه خبر؟! کی دست به کار خواهیم شد؟!»
حالا قاسم داشت پشتش را کیسه میکشید .هوا دم کرده بود عمو روی دست و زانو نشسته بود و قاسم دست برد یک لگن آب روی دوش او ریخت.
قبراق و خوش حوصله بود با خنده رو به فرمانده گردان کرد:
_آقا مرتضی ما که حوصلهمون سر رفت .دیگه کی میخواد شهید بشین؟!🙂
توده ای چرک زیر کیسه برزنتی لوله میشد با هر بار که بالا و پایین می کشید.
_ناراحت نباش تکچرخ !۴۸ ساعت دیگه.😍
قاسم جا خورد .😳 فقط توانست بخندد🤭
#ادامه_دارد
@Modafeaneharaam
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
ختم #صلوات به نیت🔰
#شهید_جواد_محمدی🕊🌹
هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدة النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولى الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید
@Ahmad_mashlab1115
#یابقیهالله_عج💚
🌿 در ظلمٺ شب قرص قمر مےآید
❣️از جاده ی روشنی #سحر مےآید
🌿 #مادر بہ خدا منتقمٺ یڪ جمعہ
❣️ با #سیصد_و_سیزده نفر مےآید
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج❣️
@Modafeaneharaam
مَنْ أَحْياها فَکَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً
المائدة آية 32
هر کس، انسانی را از مرگ رهایی بخشد ، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است
آیه 32 سوره مائده
@Modafeaneharaam
#مکتب_حاج_قاسم
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
عاقبت بخیری🕊💫
◻️عاقبتبهخيري يعني
پسري روستايي
بهجايي برسه كه
منجي چند كشور باشه
جهان رو بترسونه
داعش رو واژگون كنه
راه اربعين و كربلا رو امن كنه
زندگي سوريهايها رو سروسامان بده
نشان ذوالفقار علي بگيره
بچههاي خوب تربيت كنه
از امكانات دولتي به نفع خودش و خانوادهاش استفاده نكنه
و بعد به آرزوش كه شهادت بود برسه
جسدش بره كربلا و نجف و كاظمين
باعث بيداري خوابآلودههاي عراق بشه و قيامتي در تشييع جنازهاش بهوجود بياد
در كشورش بعد از كلي نااميدي و اختلاف ، اتحاد و همبستگي بهوجود بياره
جسدش از خاك خونآلود خوزستان، به مشهد و قم بره
نمازش را ولي فقيه بخونه
(درهر شهري نمازي جداگانه براش خونده شد)
و آخر سر بره در كنار پدر و مادرش
و با اين همه عظمت و شهرت
بگه
رو مزارم بنويسيد سرباز قاسم سليماني
بدون هيچ بارگاهي و لقبي و...
اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا...
@Modafeaneharaam
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #کلیپ_نوشت | اشتباه میکنند...
🔻 رهبر انقلاب: انگیزهی دولتهای خارجی این است که احساس میکنند کشور در حال پیشرفت به سمت قدرت همهجانبه است و این را نمیتوانند تحمّل کنند؛ این را احساس میکنند، میبینند. میبینند که بحمدالله بعضی از گرههای قدیمی در حال گشوده شدن است...
👈🏻 برای اینکه این حرکت را متوقّف کنند، نشستهاند برنامهریزی کردهاند...
📥 سایر کیفیتها👇
https://khl.ink/f/51162
@Modafeaneharaam
💞معرفی شهید 💞
🖇❤️🍃عمار حلب
محمدحسین محمدخانی اصالتی یزدی دارد که در تهران متولد شد و سالهای دانشجویی خود را در رشته مهندسی عمران در یزد سپری کرد و از فعالان بسیج دانشجویی بود. 8 تیر ماه 89 ازدواج کرد،فرمانده تیپ سیدالشهدا درسوریه ونام جهادیش در سوریه عمارعبدی بود.
🌷🌟واکنش حاج قاسم پس ازشهادت
محمد حسین
پس از شهادت محمد حسین، حاج قاسم سلیمانی با کلماتی مقتدرانه او را اینگونه توصیف کرد:
« رشادتها و شجاعتهای شهید عمار مانند همت بود،
عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه میگذاشتم و میگفتم مراقب خودتان باشید.
🖇💚استراحت باشد برای بعد از شهادت!
پس از شهادت محمدحسین، سردار سلیمانی پیش ما آمدند و در رابطه با محمدحسین صحبت کردند.گفتند:« عمار را مثل پسرم دوست داشتم. هر شب برایش صدقه میگذاشتم. سفارش میکرم مراقب خودش باشد عمار سرمایه من بود و ما هر کجا که کارمان سخت میشد به تیپ سیدالشهدا و محمدحسین پناه میبردیم.شیر پاک مادرش و لقمه حلال پدرش عمار را به اسلام تحویل داد.» چند ساعتی از شهادت محمدحسین گذشته بود و ما هنوز پیکر را ندیده بودیم. سردار گفتند:«عمار این روز ها خیلی خسته بود و ما هر بار که به او می گفتیم عمار جان استراحت کن میگفت استراحت باشد برای بعد از شهادت!»
🌺یادشهداباصلوات 🌺
#شهید_مدافع_حرم_محمدحسین_محمدخانی🕊🌷
متولد:۱۳۶۴/۴/۹تهران
شهادت:۱۳۹۴/۹/۱۶حلب
مزار:بهشت زهرا
کتاب زندگینامه:عمارحلب،قصه ی دلبری،جاده ی یوتیوب
@Modafeaneharaam
22.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤استاد #رائفی_پور
سناریوهای قدرتمند و پشت سرهم برای فروپاشی ایران❗️
@Modafeaneharaam
خاطره شهادت🦋💫🌷
همسرسپهبدعلی صیادشیرازی بعدازترور همسرش درخاطرهای وضعیت جسمی و روحی شهیدیک روزقبل شهادت رااینطور روایت کرد: «یادم هست شب قبل از شهادتش -۲۰ فروردین ۱۳۷۸ - را در مشهد بود. آن روزها مادرش مریض بود. شب را تا صبح در بیمارستان و کنار مادر مانده بود و روز بعدش را آمده بود تهران. خیلی خسته بود با این حال مقداری به درس ریاضی بچهها رسیدگی کرد.
صبح روز شهادت ساعت ۶:۳۰ بامداد، با من خداحافظی کرد اما من به دلیل مشغله کاری متوجه خداحافظیش نشدم و او رفته بود. هنوز دقایقی از رفتنش نگذشته بود که صدای شلیک گلوله آمد و من با این تصور که بچهها در کوچه ترقهبازی میکنند توجهی به صدا نکردم اما به دنبال صدای شلیک، فریاد و گریه پسرم مهدی بلند شد که «مامان بیا بابا رو کشتن.»
سراسیمه از خانه بیرون پریدم، علی غرق خون، پشت فرمان ماشین به همان حالت نشسته، چشمهایش بسته بود، مثل وقتهایی که از فرط خستگی، روی صندلی خوابش می برد.
آن قدر شوکه شده بودم که حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم. برگشتم داخل منزل، گوشی تلفن را برداشتم و به چند نفر زندگ زدم اما هیچ کس جواب نداد وقتی دوباره به کوچه برگشتم همسایهها علی را به بیمارستان برده بودند. بچهها را که نگران پدرشان بودند، دلداری دادم و راهی مدرسه کردم. گفتم: «بابا تیر خورده اما اتفاقی نیفتاده» در حالی که میدانستم علی همان لحظه به شهادت رسیده است.
خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمده و او را با خود برده است. از شبی که این خواب را دید تا آن صبح که آرام و راحت روی صندلی ماشین خوابیده بود، کمتر از یک ماه نگذشت که به آرزوی دیرینش رسید.
@Modafeanehara
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوی شهید «امیراحمدی» بعد از ۷ سال محقق شد
همسر شهید امیراحمدی:
🔹سال ۱۳۹۴ بود که ایشان با گروهی آشنا شده و برای حضور در سوریه ثبتنام کرده بودند. آن سال، هنوز فرزند نداشتیم. به من گفت که باید ۳-۴ هفته برای حضور در دوره آموزشی بروم تا بتوانم در سوریه حضور پیدا کنم. خیلی بیتابی کردم و از او خواستم که نرود؛ اما او گفت: «نمیتوانم نروم، چرا که منم سهمی دارم.»
🔹به دوره آموزشی رفت، اما در میاندوره به او گفته بودند که نمیتواند به سوریه برود. از آنجا که خانواده امیر احمدی یک شهید داشت، فرد دیگری اجازه پیدا نمیکرد که به سوریه برود. البته تا آخرین لحظه تلاش کرد، اما نتوانست به آرزویش برسد. واقعاً ناراحت بود و خواب و خوراک نداشت.
🔹جالب است بدانید که گروهی که سلمان میخواست همراه با آنان به سوریه برود، همان شهدای خانطومان بودند که تقریباً تمامشان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. همین موضوع او را بسیار بیشتر ناراحت میکرد و میگفت: اگر میرفتم، شهادتم حتمی بود.
🔸شهید سلمان امیراحمدی دراغتشاشات اخیر محله (فلاح) منطقه ۱۷ به درجه رفیع شهادت نائل آمد 💔
@Modafeaneharaam