eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
291 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر و مادرم! از وجود داشتن چنین پدر و مادرى بر خود مى‌بالم که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است. پدرم! هنگامى که به یاد مى‌آورم در سنین کودکى صداى فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم مى‌پیچید که محسن نمازت قضا نشود؛ امروز هم همچون نوایى دلنشین در گوشم طنین مى‌افکند و شکر نعمت خداى را مى‌نمایم. 🌷فرازی‌ از وصیت‌نامه‌ شهید @Modafeaneharaam
یکی از شهدای عجیب و مظلوم دفاع مقدس که شخصیتی پنهان و عارفانه دارد، علی حیدری است. از او حکایاتی نقل می‌کنند که فوق العاده عجیب و تاثیرگذار است. علی در عملیات بدر جاودانه شد و در قطعه ۲۹ بهشت زهرا در جوار دوستانش قرار گرفت. او هر بار می خواست معطر شود به جای استفاده از عطر... در وصیت نامه اش نوشته که چه می کرده؛ تصویر بالا را مطالعه کنید.☝️ 📙بی خیال. خاطرات شهید علی حیدری 🌷هدیه به روح مطهرشان صلوات🌷 ‌‎‌‌‌‎ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حاج قاسم سلیمانی: عربهای کشور ما، تاج سر ما هستند. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #خاطرات_دفاع_مقدس* #نویسنده_محمد_محمودی* #گلابی_های_وحشی #قسمت_پنجاه
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * هنوز سرگرم صحبت بودیم که تلفن قطع شد. کم کم به عید نزدیک میشدیم. جنب و جوش مردم در بازار، بهار را نوید می داد. عبدالرسول در تلفن به من گفته بود: انشاءالله عید در محل با هم خواهیم بود. یک هفته مانده به عید مرخصی گرفتم و به محل رفتم دو سه روزی نگذشته بود که عملیات در غرب کشور شروع شد. رادیو وضعیت یگانهای عملیاتی را تشریح میکرد. نام عملیات بیت المقدس سه بود. یقین پیدا کردم که عبدالرسول در عملیات شرکت خواهد کرد. یک روز به عید دوستان عبدالرسول که هم محلی هم بودند به مرخصی آمدند. حدود ساعت دو بعدازظهر مادرم به محض این که مطلع شـد دوسـتـان عـبـدالـرســول آمده اند، سراسیمه به خانه آنها رفت به محض این که فهمیدم آنها بدون عبدالرسول آمده اند. دلم شور افتاد! جرأت این که با دوستانش رو به رو بشوم را نداشتم. مادر خیلی زود گریه کنان به منزل برگشت و به من نهیب زد: - چرا نشسته ای؟ برادرت نیامده دلم شکست اما خودم را کنترل کردم پرسیدم - سروش چه گفت؟ - هیچی به محض این که با من رو در رو شد اشک در چشمش سرازیر شد. همه چیز برایم روشن شد. اشک از گونه هایم جاری شد. مادر وقتی گریه ام را دید، گفت: نه مادر میگویند مجروح شده! ، قبول نکردم. دقایقی بعد خواهر بزرگترم از راه رسید. او هم شیون و زاری در دل می کرد. کم کم همسایه ها و عموهایم جمع شدند. ... @Modafeaneharaam
⛔️درمان قطعی و بدون بازگشت اعتیاد⛔️ 🚭 آیا از اعتیاد خسته شدی⁉️ 🚭 بدن درد و خماری نمیزاره ترک کنی⁉️ ⚠️نمیخوای خانوادت بدونن دچار اعتیاد شدی⚠️ 🟣 بدون نیاز به بستری 🔵 بدون درد و خماری 🟢 از بین بردن وسوسه ذهنی 🟡 تقویت سیستم ایمنی بدن 🟠 پاکسازی بدن و سم زدایی خون 🔺وارد لینک زیر شوید👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1501495907C86490c41f7 📞09125414605 📲 @khmohammadi52
🎈 ‌ 🌼 خلوت را با ياد پُر كن و نعمت ها را با شكر خدا همراه ساز. ‌ امیرالمؤمنين (ع) 🌹 ‌ شرح غررالحكم،ج 2،ص 601 @Modafeaneharaam
🚌 اتوبوس از ایستگاه اول حرکت کرد، تمام صندلی‌ها پر بود و به ناچار وسط راهرو ایستادم. چند ایستگاه اول، همچنان به جمعیت اضافه می‌شد و من هم خسته‌تر، البته دیدن صحنه‌ی احترام نوجوان، که جایش را به پیرمردی عصا به دست داد، خستگی را از تنم به در کرد! هر چه به ایستگاه‌ پایانی نزدیک‌تر می‌شدیم، شلوغی هم رو به خلوتی رفته و از جمعیت کاسته می‌شد! کنار پیرمردی که از ایستگاه اول، سرش را به شیشه تکیه داده بود، یک صندلی خالی شد و نشستم. هوا کم کم رو به تاریکی می‌گذاشت و فضا کمی دلگیر شده بود! پیرمرد که انگار از همان اول حرفی در دل داشت، رو به من کرد و با لحنی پدرانه گفت: «جَوون دیدی ایستگاه اول چه قدر شلوغ بود؟!» گفتم: «بله پدرجان.» گفت: «می‌بینی الآن که داریم به آخر خط می‌رسیم، چه قدر خلوت شده؟!» من که از این سوال و جواب حسابی گیج شده بودم، گفتم: «بله؛ چه طور مگه؟!» لبخندی روی لبش نشست و گفت: «آخرالزمان هر چی به ایستگاه‌های آخر نزدیک‌تر می‌شیم، آدمای بیشتری از قافله‌ی حق پیاده می‌شن! از علما شنیدم حدیث داریم که دین نگه داشتن تو آخرالزمان مثل نگه داشتن آتش توی دست می‌مونه! پس تا جوونی مراقب خودت باش تا منحرف نشی، خسته نشی. ضمنا از کم شدن آدم های توی مسیر حق نترس!» من که حسابی از نگاه عمیق پیرمرد تعجب کرده بودم، یاد حدیثی (علیه‌السلام) افتادم که فرمودند: «به خدا سوگند! شما خالص می‌شوید؛ به خدا سوگند! شما از یکدیگر جدا می‌شوید؛ به خدا سوگند! شما غربال خواهید شد؛ تا این که از شما شیعیان باقی نمی‌ماند جز گروه بسیار کم و نادر!» @Modafeaneharaam
‌ابراهیم روحیات جالب و عجیبی داشت. بارها دیده بودم که در مسابقات، اجازه می داد که حریف او را خاک کند! به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن را نزدی؟ می گفت: "خب این بنده "خدا" هم تمرین کرده و سختی کشیده. او هم آرزو داره که حریفش را خاک کند." من واقعا نمی فهمیدم که ابراهیم چی میگه؟! مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟! 🌱 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی: عُمر ما می‌گذرد... تَموم می‌شه... به سرعت هم تموم میشه. چه اینجا باشیم، چه تو خونه باشیم، هر کجا باشیم، بهترین جا را داشته باشیم توی(اصلا) بهترین هتل زندگی کنیم. همه می‌میریم. رئیس جمهور عالم باشیم, می‌میریم... امّا انتخاب راه درست خیلی مهم است. @Modafeaneharaam
🚩 "اگر دفترچه‌ام را خواندید یا چاپ شد به مردم بگویید: کتاب را حتما بخوانند که درس‌ها و نکته‌های خوبی را می‌توان از این کتاب گرفت." ✍️ دستنوشته شهید @Modafeaneharaam
💢ماجرای خان‌طومان چه بود؟ 🔹برای اینکه ماجرای خان‌طومان و مظلومیت شهدای مدافع حرم که خونشان این منطقه را مقدس کرده را بدانیم باید ابتدا به سراغ شناخت موقعیت جغرافیایی آن برویم. شهرک خان‌طومان، یکی از اصلی‌ترین راه‌های کمک‌رسانی عناصر تروریستی به یکدیگر از شمال به جنوب استان حلب واقع در سوریه بود. این منطقه در جنوب غربی حلب در سوریه واقع شده که در فاصله ۱۰ تا ۱۵ کیلومتری جنوب این شهر قرار دارد و به خاطر آن‌که به اتوبان حلب _ دمشق نزدیک است اهمیت استراتژیک دارد. خان‌طومان یک روستا در شمال سوریه، در بخشی از کوه شمعون منطقه حلب، واقع در جنوب غربی حلب است. البته این منطقه از سمت غرب به ترکیه نیز نزدیک است. این شهرک راهبردی در نقشه میدانی جنگ به دلیل فاصله ۱۵ کیلومتری از اتوبان اعزاز (جاده مواصلاتی حلب به دمشق) اهمیت بسزایی داشت، ازاین‌رو، چندین بار بین نیروهای مقاومت و تروریست‌ها دست‌به‌دست شد. @Modafeaneharaam