eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34هزار دنبال‌کننده
30.3هزار عکس
12.2هزار ویدیو
288 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید ابومهدی المهندس: وقتی که کنار باشم، آرامش دارم چون سیمش به «آقا» وصل است ... ♾ بخشی از مستند «سلفی با ابومهدی» @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ چہ میشود ڪہ بگوید خدا به جبرائیل بگو بہ حضرت مهـدی رسیده نوبٺ ٺو تمام خواست ما ازخدا فقط این است ظهور یا فـرج عاجل و سلامـت تو ❤️الّلهُـمَّ عَجِلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج❤️ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
امیرالمؤمنین عليه السلام: از خشم بپرهيز كه آغاز آن، ديوانگى و پایان آن، پشيمانى است إيّاكَ وَالغَضَبَ؛ فَأَوَّلُهُ جُنونٌ وآخِرُهُ نَدَمٌ غررالحكم حدیث 2635 @Modafeaneharaam
🌷 بخشی‌از‌وصیت‌نامه‌شهیدذاکرحسینی: به قول و وعده های تان عمل کنید و کارهایتان را خالصانه برای خداوند انجام دهید و از ریا بپرهیزید ما شیعه هستیم و باید ظلم ستیز بوده و از مظلوم دفاع کنیم وظیفه همه مسلمانان و شیعیان است که در هر جای دنیا صدا ی مظلومی را شنیدند به آنجا بروند و از حقوق مظلومان و اهل بیت سلام الله علیهم دفاع کنند چراکه دفاع از مظلوم حد و مرز نمی شناسد و اسلام مرز ندارد و باید برای گرفتن حق مظلوم جنگید و این جنگ انشاالله به قیام آقا حضرت مهدی وصل می شود شهدای این جنگ شهدای خاص هستند.💔 شهید مدافع حرم سید مهدی ذاکر حسینی🌹 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع با پیکر مطهر شهید "خسرو قادری" در معراج شهدا 🕊 بسیجی شهید خسرو قادری قمصری فرزند منصور در ۱۲ تیر ۱۳۴۵ چشم به جهان گشود. از اسلامشهر به‌عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شد و در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۶۱ در عملیات رمضان در شرق بصره به فیض شهادت نائل گردید و پیکر پاک و مطهرش در منطقه برجای ماند. پیکر مطهر این شهید پس از سال‌ها با تلاش گروه‌های تفحص کشف گردید و از طریق آزمایش DNA شناسایی گردید، خانواده محترم‌شان پس از ۳۹ سال از چشم‌انتظاری درآمدند. @Modafeaneharaam
📷 حضور سردار قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه بر سر مزار شهید ابومهدی المهندس در نجف @Modafeaneharaam
💛 . . خـدایا... از تو میخواهمـ✋🏻 چادر مرا آنچنان با چادر خاڪے جده‌ے ساداتــ💚🍃 پیوند زنے ڪھ اگر جان از تنم رود چادر از سرم نرود...😊🌹👌🏻 @Modafeaneharaam
⭕️ حاج قاسم سلیمانی از مادرش می‌گوید/بخش اول ♨️ حاج قاسم سلیمانی اسطوره‌ای بود که زن و مرد و پیر و جوان و مذهبی و غیرمذهبی در شهادت‌شان گریستند و افسوس خوردند اما کم‌تر کسی در این میان به بخشی از وجود ایشان فکر می‌کند که تربیت چنین پدیده‌ای به دست توانمند او بوده است. مادر! 🔻فاطمه سلیمانی مادر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، در یکی از روستاهای طایفه‌ای استان کرمان به دنیا آمد. در دورانی که ملت ایران درگیر سختی‌های زیادی بوده و بیماری و قحطی دامن‌گیر ایرانی‌ها بوده است، با تمرکز روی روش تربیتی این مادر مطالبی دیده می‌شود که قطعاً در رشد هر مرحله شخصیت یک اسطوره، چنان تأثیری داشته که 40 سال بعد از انقلاب اسلامی ایران، تمام کشور در برابر خلوص ایشان سر تعظیم فرود می‌آورند. در کتابی با نام از چیزی نمی‌ترسیدم که خاطرات شهید سلیمانی با قلم و دست‌خط خودشان نوشته شده و بعد از شهادتشان چاپ شده است بخشی از این مطالب قابل توجه آمده که در این گزارش به مرور آن‌ها می‌پردازیم. 🔹من و مادرم! 🔴 در ابتدای کتاب مادرشان را این‌گونه معرفی می‌کنند: «علی‌الظاهر پس از مراسم خواستگاری، مادرم در سن 14 سالگی به عقد پدرم در می‌آید. معمولاً مدت عقد در عشیره‌مان تا دو سال هم طول می‌کشید. ازدواج می‌کنند و سر زندگی‌شان می‌روند. فرزند اول‌شان سکینه بود که در سن سه سالگی با مرض سیاه‌سرفه فوت می‌کند. 💢 خواهرم هاجر و برادرم حسین هم بعد از او به دنیا می‌آید و بعد آن‌ها من بودم. مدتی بعد از تولدم، در زمستان سردی دچار مریضی سرخچه می‌شوم که پدر و مادرم امیدی به شفای من نداشتند. در سرمای زمستان، مادرم در حالی‌که برف تا بالای زانو آمده بود، مرا به پشت خود می‌بندد و به سمت رابُر جهت معاینه دکتر می‌برد. علاقه من به مادرم و شاید هم علاقه متقابل او به من، موجب می‌شود که من به جای دو سال سه سال شیر بخورم. روزهای جدایی من از سینه پر مهر و محبت مادرم روزهای سختی بود. کم‌کم عادت کردم. 🔻سال‌ها طول کشید تا در سینه مادرم دیگر شیری نباشد. آرام آرام از بغل مادرم به چادر بسته شده به پشت او منتقل شدم. بعضی وقت‌ها از صبح تا ظهر یکسره، روی پشت او داخل چادر بسته شده قرار گرفته بودم و او در تمام این مدت در حال کار کردن بود. یا درو می‌کرد یا بافه جمع می‌کرد و یا خانه را رفت و روب می‌کرد و یا گلّه را شیر می‌دوشید. غذا و نان می‌پخت و… و من چه آرامشی داشتم در پشت او. همان‌جا می‌خوابیدم. به نظرم مادرم هم از حرارت من آرامش داشت. 💢 زمانی که راه افتادم مادرم کارش بیشتر شد. یا با پای برهنه و یا با دمپایی پلاستیکی مادرم دنبالش راه می‌افتادم. مثل جوجه اردکی دنبال او بودم.» ♨️ این‌ها نقل قولی از خود شهید است که با زبانی شیوا محبت میان مادر و فرزند را بیان کرده است. همین نعمت آغوش که در نسل‌های امروزی از طرف روانشناسان بسیار توصیه می‌شود که مادر از فرزندش دریغ نکند، چه دریای بی‌کرانی را به جسم نحیف قاسم چند ساله متصل می‌کرده است و او را از محبت مادری سرشار. اغنای کودک از حضور مادر یکی از اصول توصیه شده روانشناسان امروزی است. 🔻از مهم‌ترین نکاتی که در کتاب از چیزی نمی‌ترسیدم مشاهده می‌شود ساده زیستی این خانواده بوده است. یکی از تنقلاتی که مادر ایشان به فرزندانش می‌داده، شلغم پخته خشک شده بوده و در همه جای کتاب، حاج قاسم از این خوراکی با احساس عمیقی یاد می‌کند. حتی در جاهایی که از مادرش دور است با خوردن این خوراکی، یاد مادر می‌کند. 💢 انگار محبت مادر در یک خوردنی به ظاهر بی‌مزه خشک شده، چنان شیرین و دلچسب مزه می‌کند که بهترین شیرینی‌ها و غذاها زیر دندان این مزه را ندارد. چقدر از مادران این روزها، برای غذای جسم و روح فرزندان خود، در خانه با دست و دل خود، محبت را درون تنقلات می‌برند و به فرزندانشان هدیه می‌دهند؟ زیبایی و طعم ظاهری تغذیه فرزندان و استفاده سهل از خوراکی‌ها برای ما، آدم‌های امروزی اولویت بلاشک است. @Modafeaneharaam
📸 آتشی در دل من رهبر معظم انقلاب: 🔹جرقه‌های انگیزش انقلاب اسلامی ‌به وسیله‌ی نواب صفوی در من به وجود آمده و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد. 🔸 به مناسبت ۲۷ دی‌ماه، سالروز شهادت سیدمجتبی نواب صفوی و یارانش @Modafeaneharaam
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 نگذارید دلتان خراب بشود🌹✨ ✅ تا چهل سال امید است که انسان آدم شود. تو روایت داریم که اگر چهل سال بگذرد و رابطه ای با خدا بنا نکند، شیطان پیشانیش را می بوسد و می گوید قربان شکل ماهت که دیگر هدایت نمی شوی اگه چهل سال بگذرد هرچه به او بگویند انگار که به دیوار گفته اند. ‼️ هیچ اثری ندارد .‼️ 🌸✨ جوونا خوش بحالتون تا جوان هستید ، نگذارید دلتان خراب بشود. ˝ آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)˝ @Modafeaneharaam
19.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍀🌸🍀 ✅ جهنم یعنی چه ؟؟ ✅ این کلیپ کوتاه بسیار تاثیرگذار است . ( سخنان استاد خانوردیلو ) 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸 @Modafeaneharaam
| استاد دانشگاه جرج تاون: ترور ژنرال سلیمانی، اشتباه آشکار بود 🔺پل پیلار، استاد دانشگاه «جرج تاون» و از کارشناسان ارشد اندیشکده بروکینگز در گفت‌وگو با ایسکانیوز: 🔸ترور ژنرال سلیمانی به دلایل متعدد، یک اشتباه آشکار بود که یکی از آنها این است که منجر به حمله تلافی‌جویانه به پایگاهی در عراق شد که تلفاتی برای آمریکا به دنبال داشت. 🔸درست است که سلیمانی نقش به‌سزایی در مبارزه با داعش و کمک به عراق برای از بین بردن «خلافت» داعش در غرب این کشور داشت، اما اکثر آمریکایی‌ها این حقایق را نمی‌دانند. 🔸آن گروه از آمریکایی‌ها هم که نام ایشان را شنیده‌اند، او را بیشتر به‌عنوان چهره‌ای در پشت شبه‌نظامیان عراقی می‌دانند که پس از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، تلفاتی به نیروهای آمریکایی در عراق وارد کرد. @Modafeaneharaam
🔺الگو برداری از شهداء 📣 روايتى از شهيد مدافع حرم مهندس سيد ميلاد مصطفوى شهیدی که دواعش دست و پا و سرش را از هم جدا کردند در روز تاسوعای حسینی94😔 🔴«مراقبه و محاسبه نفس» 🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷 🔻سيد اهل و بود. از خود مراقبت مى‌كرد و از خودش مى‌كشيد. اما اين مسائل در زندگى او هيچ نمودى نداشت. يعنى در مقابل ديگران و در كنار دوستان، بسيار و ظاهر مى‌شد. مى‌گفت، شوخى مى‌كرد، مى‌خنديد. بى‌رياى بود. بايد با سيد رفت و آمد مى‌كرديد تا متوجه در و محاسبه و مراقبه او مى‌شديد. 🔸این از پاى و سخنران‌هاى هيئت و ارتباط قوى با بدست آمده بود. او مرتب به مى‌رفت و از بزرگان استفاده مى‌نمود. 🔹يكبار همراه سيد و چند نفر از دوستان، رفتيم سراغ يكى از شهر. مغازه محقرى داشت. داخل مغازه مشغول كارش بود. سلام داديم و در مقابلش ايستاديم. با حرص و ولع، مشتاقانه دو زانو نشستيم پاى اين پير فرزانه. ايشان تك‌تك بچه‌ها را مى‌كرد. نوبت به من كه رسيد جمله بسيار زيبايى گفت. همه‌مان شديم. رو كرد به ما و گفت: «جوانان عزيز نكنيد، نكنيد!!» جمله‌اى كه فرمود مثل پتكى بر سر ما فرود آمد. من خيلى شدم. بعد از نصيحت‌هاى آن همگى از محضرش خداحافظى كرديم و برگشتيم. براى سيد يك كافى بود كه راهش را پيدا كند و همين‌طور هم شد. 🔺يك روز ديدم سيد دستش كمى و شده! گفتم سيد دستت چى شده؟! گفت چيز مهمى نيست. مطمئن بودم كه حتماً اتفاق خاصى براى سيد افتاده، اما هر چه‌قدر كردم چيزى نگفت. شصتم خبر داد چى شده!! بعدها از دوستان شنيدم كه براى خودش اين كار را كرده. برخى مسائل چيزى بود بين خودش و خداى خودش كه ما متوجه نشديم. همين مراقبت‌ها بود كه سيد را كرد.💔 📚 برشى از كتاب مهمان شام، زندگى‌نامه و خاطرات شهيد مدافع حرم مهندس سيد ميلاد مصطفوى🌹 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت امر به معروف منجر به شهادت امام حسین(ع) شد. پس چرا ما که مدعی هیئت حسینی هستیم از امر به معروف و نهی از منکر غافل هستیم؟؟؟؟؟!!!!! @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅ 💠#قسمت_چهل_و_یکم: قلمرو خون، خونم رو م
💐🍃💐 🍃💐 💐 ⚡️ادامه ✅🌷 🌷✅ 💠: بردگی فکری . با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش عوض شد ...اصلا فکرش رو هم نمی کردم اینقدر بین بچه ها محبوب باشه ... . - اینقدر راحت در مورد بقیه قضاوت نکن ... هادی کسی بود که بچه ها رو در برابر رفتارهای تو آروم می کرد ... من از سر دوستی و برادری این حرف ها رو بهت گفتم ... . . اینها رو گفت و رفت ... من هنوز متعجب بودم ... شب، توی اتاق... مدام حواسم به رفتارهای هادی بود ... گاهی به خودم می گفتم ...حتما دفاعش از من به خاطر ترحم و دلسوزی بوده ... ولی چند دقیقه بعد می گفتم ... نه کوین، تو چنان جسور و محکم برخورد کردی که جایی برای ترحم و دلسوزی نگذاشته ... پس چرا از من دفاع کرده؟ ... هیچ جوابی برای رفتار هادی پیدا نمی کردم ... . آبان 89 ... توی اتاق بچه های نیجریه، با هم درس می خوندیم ... یهو یکی از بچه ها از در وارد شد و به زبان خودشون یه چیزی به همه گفت ... با صورتی غرق شادی و شعف، چشم هاشون برق می زد ... حالت شون واقعا خاص شده بود ... با تعجب نگاه شون می کردم که یهو حواسشون بهم جمع شد ... و یکی با ذوق و خوشحالی فراوانی گفت ... برنامه دیدار رهبره ... قراره بریم رهبر رو ببینیم ... . رهبر؟ ... ناخودآگاه و از فرط تعجب، پوزخندی زدم ... یعنی به خاطر چنین چیزی اینقدر خوشحال بودن؟ ... دیدن یه پیرمرد سفید؟ ... هنوز غرق تعجب شنیدن این خبر بودم ... طول کشید تا متوجه تغییر حالت اونها بشم ... با حالت خاصی بهم نگاه می کردن ... . - چرا اینطوری می خندی؟ ... . - خنده دار نیست؟ ... برای دیدن یه مرد سفید اینطور شادی می کنید و بالا و پایین می پرید؟ ... . حالت چهره هاشون کاملا عوض شد ... سکوت و جو خاصی توی اتاق حاکم شده بود ... . - مگه خودت نگفتی انگیزه ات از اومدن به ایران ... این بود که می خواستی مثل امام خمینی و رهبر بشی؟ ... . - چرا... من گفتم ... اما دلیلی برای شادی نمی بینم ... ممکنه شخصی یه ماشین خیلی خاص داشته باشه که منم اون رو بخوام اما دلیل نمیشه خودش هم خاص باشه ... این حالت شما خطرناک تر از بردگیه ... شماها دچار بردگی فکری شدید ... و الا چرا باید برای دیدن یه آدم سفید که حتی هموطن شما نیست، اینطور شادی کنید؟ ... 🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠 _و_چهارم: پیشانی بند . قبل از اینکه فرصت کنم دوباره دهانم رو باز کنم ... یکی از بچه های نیجر زد توی گوشم ... و قبل از اینکه به خودم بیام حمله کرد سمتم و یقه ام رو گرفت ... . - یه بار دیگه دهنت رو باز کنی و چنین اهانتی بکنی ... مطمئن باش به این راحتی تموم نمیشه ... . . خشم و عصبانیت توی صورتش موج می زد ... محکم توی چشم هاش نگاه کردم ... . - اگر این بردگی فکری نیست پس چیه؟ ... روح و فکر تو دیگه به خودت تعلق نداره ... مگه اون آدم سفید کیه که به خاطرش با هم نژاد خودت اینطوری برخورد می کنی؟ ... . . بقیه جلو اومدن و قبل از اینکه اتفاق دیگه ای بیوفته، من رو از توی دست هاش بیرون کشیدن ... بهشون که نگاه می کردم همه شون عصبانی بودن ... باورم نمی شد ... واقعا می خواستم از اون حالت نجات شون بدم اما چی می تونستم بگم؟ ... هر چند، اون لحظات، زمان خوبی برای ادامه صحبت نبود ... همه شون مثل یه بمب در حال انفجار بودن ... اگر کوچک ترین حرفی می زدم واقعا منفجر می شدن ... وسایلم رو جمع کردم و از اتاق بیرون زدم ... . . این حالت فقط مال بچه های نیجریه نبود ... کل خوابگاه غرق شادی شده بود ... دیگه واقعا نمی تونستم درک کنم ... اول فکر می کردم، خوی بردگی توی سیاه پوست ها از بردگی جسمی به بردگی فکری تغییر کرده ... اما سفیدپوست ها چی؟ ... حتی هادی سر از پا نمی شناخت ... به حدی خوشحال بود که خنده از روی لب هاش نمی رفت ... و مدام زیر لب با خودش زمزمه می کرد ... . . اون شب، احدی توی خوابگاه نخوابید ... همه رفتن حمام ... مرتب ترین لباس هاشون رو می پوشیدن و عطر می زدن ... چنان به خودشون می رسیدن که هرگز اونها رو اینطوری ندیده بودم ... هادی هم همین طور ... . . ساعت 3 صبح بود ... لباس شیری رنگ و شلوار کتانی پوشید ... روی شونه هاش چفیه انداخت ... و یه پیشونی بند قرمز "یا حسین" هم به پیشونیش بست ... . . من توی تخت دراز کشیده بودم و بهش نگاه می کردم ... اونقدر از رفتارهای همه متعجب بودم که کم کم داشتم به یه علامت سوال و علامت تعجب زنده تبدیل می شدم ... هم دلم می خواست برم و همه چیز رو از نزدیک ببینم ... هم از زمان حضور من در ایران، زمان زیادی نگذشته بود و اصلا زبان بلد نبودم ... . . پتو رو کشیدم روی سرم و چشم هام رو بستم ... . ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
💐🍃💐 🍃💐 💐 ⚡️ادامه ✅🌷#آرزوی_بزرگ 🌷✅ 💠#قسمت_چهل_و_سوم: بردگی فکری . با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠: عطر خمینی . پتو رو کشیدم روی سرم و چشم هام رو بستم ... اما نمی تونستم بخوابم ... فکرها و سوال ها رهام نمی کرد ... چرا اینقدر همه شون خوشحالن؟ ... چرا باید ملاقات با رهبر ایران براشون خوشحال کننده باشه؟ ... اونها که حتی نمی تونن از نزدیک، باهاش ملاقات کنن ... دیدن شخصی که تا این حد باهاشون فاصله سنی داره، چرا اینقدر براشون با ارزشه؟ ... و ... دیگه نتونستم طاقت بیارم ... سریع از جا بلند شدم و لباسم رو عوض کردم و خودم رو بهشون رسوندم ... ساعت حدود 6 صبح بود ... پشت درهای شبستان منتظر بودیم ... به شدت خوابم می اومد ... برعکس اونها که از شدت اشتیاق، خواب از سرشون پریده بود ... من می تونستم ایستاده بخوابم ... بالاخره درها باز شد ... ازدحام وحشتناکی بود ... . . یهو وسط اون ازدحام دیدم هادی داره میاد سمت من ... اومد کنارم ایستاد و خیلی با احتیاط سعی می کرد مراقبم باشه تا کسی بهم برخورد نکنه ... نمی تونستم رفتارش رو درک کنم اما حیقیقتا خوشحال شدم ... بعد از این همه سال، هنوز دستم مشکل داشت و حساس بود ... و با کوچک ترین تکان و ضربه ای به شدت درد می گرفت ... . . ساعت 8 گذشته بود که بالاخره موفق شدیم وارد شبستان بشیم ... خسته، کلافه و بی حوصله شده بودم ... به شدت خودم رو سرزنش می کردم ... آخه چرا اومدی؟... این چه حماقتی بود؟ ... تو که حتی نمی فهمی چی میگن، چی رو می خواستی کشف کنی و بفهمی؟ ... بچه ها یه لحظه آرام و قرار نداشتن ... مدام شعر می خوندن ... شعار می دادن ... دیدن شون توی اون حالت واقعا عجیب بود ... اما اوج تعجب، زمان دیگه ای بود ... . . حدود ساعت 10 ... آقای خامنه ای وارد شد ... جمعیت از جا کنده شد ... همه به پهنای صورت اشک می ریختن و یک صدا شعار می دادن ... من هیچی نمی فهمیدم ... فقط به هادی نگاه می کردم ... صورت و چهره هادی، مثل پیشونی بندش قرمز شده بود ... . . کم کم، فضا آرام تر شد ... به حدی کنجکاو شده بودم که قدرت کنترلش رو نداشتم ... به اطرافم نگاه کردم ... غیر از هادی، هیچ کدوم رو نمی شناختم ... با تمام وجود می خواستم یه نفر، شعارها و حرف های بچه ها رو برام ترجمه کنه ... . . خیلی آروم سر چرخوندم و به انگلیسی از بچه ها سوال کردم ... چی می گفتید؟ ... چه شعاری می دادید؟ ... اما هیچ کدوم انگلیسی بلد نبود یا توی اون شلوغی و التهاب، صدای من رو نمی شنید ... یهو هادی، خودش رو کشید کنارم ... این همه لشگر آماده به عشق رهبر آماده...صل علی محمد، عطر خمینی آمد ... ای رهبر آزاده، آماده ایم آماده ... خونی که در رگ ماست ... هدیه به رهبر ماست ... ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ عاقبت به خیری یعنی کارهای خوبت را به نیابت از امام زمانت انجام دهی.... ♥️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ♥️ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
امام علی بن الحسین (ع) فرمودند: هر کس در غیبت فرزند مان استوار بر ولایت ما باشد خداوند پاداش یک هزار شهید مقتول در جبهه های احد و بدر با به او می دهد. 📚منبع : کتاب بحارالانوار جلد 52 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 ‌‌ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت آخرین دیدار حاج قاسم با سید حسن نصرالله 🔺سید هاشم الحیدری (دبیر کل جنبش اسلامی عهدالله): 🔸سید حسن نصرالله به من گفت در آخرین دیداری که با حاج قاسم داشتم، دیدم که چهره‌اش نورانی بود، چیزی در دلم رخ داد و نگران شدم و برای اولین بار حاج قاسم گفت بیایید عکس یادگاری بگیریم. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 فرازی از وصیت نامه شهید؛ ماندنى فقط خداست، پس چه بهتر از اينكه در راهى جان خود را فدا كنيم كه رضاى خدا در آن است و اما پيامى به شما ملت شهيد پرور دارم.. مبادا دست از امام برداريد هميشه و در همه حال دعاگوى او باشيد. او بود كه اسلام را نجات داد. او رهبرى مقام و پايدار است. فرمانده گردان ولی عصر شهید مهدی ناصری🌷 شهادت: ۱۳۶۶/۱٠/۱ ، شلمچه شهید هادی ناصری نیز برادر شهید مهدی ناصری می باشد. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏﷽؛ 🔴بررسی سند همکاری ۲۵ ساله ایران و چین؛ واقعیت هایی از همکاری تهران و پکن ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ✍️ اندیشکده جهاد تبیین و افشاء @Modafeaneharaam 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
⭕️ حاج قاسم سلیمانی از مادرش می‌گوید/بخش دوم ♨️ شهید سلیمانی از سختی‌های آن دوران می‌گوید: «ما در ایام فروردین بعد از سیزده، که زن‌ها می‌گفتند شوم است به سمت ارتفاعات تنگل کوچ می‌کردیم. مادرم پَلاس (سیاه‌چادر عشایری) را لب جوی آب می‌زد و جُغ‌ها (حصاری که با نی می‌ساختند و دور چادر می‌زدند.) را می‌کشیدند. بزها در آن فصل شیر کمی داشتند و زن‌های فامیل باهم قرار می‌گذاشتند که هر روز تمام شیرها نوبت یکی باشد. یادم هست، آن وقت‌ها از مادرم که ظهرها ماست طلب می‌کردیم، در جواب‌مان می‌گفت: نه ننه! امروز شیرها نوبت خاله‌ته و یا نوبت ایران زن مش عزیزه! 🔻آن روزها حمامی نبود. پس مادرم برای استحمام ما قابلمه بزرگ مسی را پر از آب و روی آتش، حسابی داغ می‌کرد. بعد با آب جو سرد و گرم می‌کرد و جان و سرمان را با آب و صابون رخت‌شویی و برخی وقت‌ها هم با اشلون (نوعی گیاه تمیز کننده) می‌شست. 🔴 کلاً دو دست لباس بیشتر نداشتیم. مادر لباس‌ها را چون کک و شپش زیاد بود، در آب جوش به شدت می‌جوشاند. بعد لب جوی می‌شست و خشک می‌کرد.» 💢 مادری که چنین ظرافت سلامت جسم کودک را مهم می‌داند تا حدی که سختی‌های مذکور را به جان می‌خرد، ببینید برای سلامت روح فرزندش چه کرده است. 🔹لباس کم در سرمای شدید زمستان 🔴 در ادامه خاطرات ایشان در این کتاب آمده که مادرشان فرزندانش را در چه شرایط سختی بار می‌آوردند. مثلاً برای پوشش بچه‌ها در فصل‌های بسیار سرد، آمده: «در سرمای زمستان به حالت نیمه برهنه‌ای بزرگ شدیم.» و این کار از سر عمد بوده است، با هدف مقاوم بودن بدن آنها. خانواده سلیمانی در شرایط مالی خوبی نبودند اما با مدیریت این زن بسیاری از این سختی‌ها برای فرزندان به شیرینی تبدیل شده است. 💢 در جایی آمده که: «تمام زمستان تا ماه دوم بهار، چشم ما به جوال گندم‌ها بود که یکی پس از دیگری تمام می‌شدند. مادرم به شدت مراقب بود که دچار مشکل نشویم. لذا برای برکت گندم‌ها، بعضی وقت‌ها مقداری نخودسبز وارد گندم‌ها می‌کرد. هفته‌ای یکی دوبار هم لابه‌لای آنها نان سیلْک (ارزن) می‌پخت. سالی دو سه بار بیشتر برنج نمی‌خوردیم.» 🔸دلتنگ مادر ‼️در چهارده سالگی به دلیل فقر شدید با دوستانش راهی شهر می‌شوند. در این سفر دل مادر همراه قاسم بود، به همین دلیل نگذاشت تنها به شهر برود و او را به یکی از اقوام سپرد. در شهر دنبال کار می‌گشته و تنها تصویر در ذهنش فقر خانواده‌اش بوده است. در خاطراتشان می‌گویند که در همین ساعات اول به شدت دلتنگ مادرم شده بودم. در حدی که اشک در چشمانم جمع شده بود. 💢 اگر بخواهیم نوع تربیت حاج قاسم را در این کتاب پیدا کنیم، کلمات و عبارات زیادی را باید تفسیر کنیم. از جمله این‌که در سن 14 سالگی برای اولین با خورش سبزی مواجه شده است و این یعنی مادری با آن همه هنر، برای فرزندانش رفاه کامل را نمی‌خواسته، در بخش‌های توصیفی خاطراتشان خیلی مشهود آمده است که ما حتی یک وعده هم نمی‌شد که شکم سیر غذا بخوریم. فرزندان این زن به گونه‌ای تربیت شدند که دنیا را با شکم‌سیری نبینند. لزوماً همه نوع غذایی که در جامعه رواج داشته را نمی‌خوردند و هیچ‌گاه از زبان مادرش نشنیده که فرزندم اگر این را نخورد در دلش می‌ماند. کلماتی که این روزها کم شنیده نمی‌شوند. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 قصه زندگی فاتح در کتاب ناهمزاد در کتاب «ناهمزاد» قصه زندگی شهید رضا بخشی (فاتح) جانشین فرمانده لشکر فاطمیون است که در 9 اسفند 1393 در «تَل‌قرین» سوریه و در نزدیکی مرزهای فلسطین اشغالی به شهادت رسید؛ روایت شده است. مجید تربت زاده نویسنده و روزنامه نگار، تالیف کتاب«ناهمزاد» درباره شهید رضا بخشی (با اسم جهادی فاتح) از شهدای مدافع حرم را برعهده داشته است. @Modafeaneharaam
🌺 سلام مادران به 🔺جمعی از مادران شهدای مرزبانی امروز به پاسگاهی مرزی رفته‌اند و روزشان را با مرزبانان گذرانده‌اند. در مراسم دعا و نماز آنها شرکت کردند و برای سربازها ناهار درست کردند و سفره انداختند، خلاصه برایشان مادری کردند.💔 امیر سعادتی، سردبیر روزنامه قدس: ● به وحید گفتم تو به این‌ مادر گفتی سلام نظامی بدهد؟ ● گفت: نه، موقع خداحافظی این صحنه را دیدم، از ماشین پایین پریدم و این لحظه را ثبت کردم. عکس های بیشتر: qudsonline.ir/photo/784215 @Modafeaneharaam
عنایت حضرت زهرا (س) به شهید محمد حسن فایده🌹 پانزده نفری در محاصره دشمن گیر کرده بودیم. از فشار تشنگی، بی حال و خسته خواب مان برد. بیدار که شدیم محمد حسن گفت: توی خواب حضرت زهرا (س) را دیدم. به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پرکردند.😍 فوری رفتیم سر وقت قمقمه های شهدا. یکی شان پر بود از آب خنک. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند. همه سیراب شدیم از مهریه حضرت زهرا (س).❤️ راوی: غلام علی ابراهیمی کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۷۰ به نقل از کتاب افلاکیان، نویسنده: خدیجه ابول اولا صفحه ۲۸۴٫ @Modafeaneharaam