چند سال پیش، شناسنامهاش را به من نشان داد تا اگر به سن تکلیف رسیده، شروع به خواندن نماز و گرفتن روزه کند😊. گفتم نمیتوانم خیلی دقیق این موضوع را مشخص کنم، پیش امام جماعت مسجد محل برو و سوال کن. همین کار را کرد و متوجه شده بود به سن تکلیف رسیده است و از همان روز نمازهایش را میخواند👌 و مقلد حضرت آقا بود😍. به دلیل این که لاغر و ضعیف بود، هیچ وقت من و پدرش او را مجبور به روزه گرفتن نکردیم و حتی سال اول، او را برای خوردن سحری بیدار نمیکردیم، اما وقتی دیدم با وجود ضعف شدید، بدون سحری روزه میگیرد، از آن زمان به بعد هنگام سحر او را بیدار میکردم که به من میگفت با این کار ثواب زیادی میبری🌸. به نماز خواندن و روزه گرفتن بسیار مقید بود👌. حتی تابستانها که سرکار میرفت و گچ کاری یا کار نقاشی میکرد، روزههایش را میگرفت.🌸
به ظاهرش بسیار رسیدگی میکرد که همیشه مرتب باشد. حتی وسایل اتاقش هم همیشه مرتب و منظم بود. همرزمانش در #سوریه هم تعریف کردند در آنجا هم بسیار منظم بوده است.☺️
قبل از شهادت بسیاری از عکسهایش را پاره کردتا کمترین خاطره را برجای بگذارد😔💔در سوریه دوستانش میگفتند چند عکس بگیر اگر #شهید شدی، عکست را داشته باشیم...🕊🕊🍃
یکی از دوستانش گفت که به سختی توانسته چند عکس از او بیندازد...
#کوچکترین_شهیـدمدافعحـرم_سیـدمصطفیموسوی🌹🍃
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️بسمربالشهــــــدا❤️ ابو وصال کتاب طلبه دانشجو، #شهید مدافع حرم #محمدرضادهقانامیری #قسمتاول:
ابووصال
کتاب طلبه دانشجو، #شهیدمدافعحرم #محمدرضا_دهقان_امیری🌹
#قسمتدوم:
ازخانه تا مسجد...
دوساله بود که او را همراه خودم برای نماز عید فطر به مسجد محل بردم☺️ که چند قدمی خانه، وسط کوچه بود.
کلی خوراکی 🍏🍒🍑🍭🍬 و اسباب بازی ⚽️🔫 برایش برداشتم تا مشغول شود.
در قنوت رکعت اول، حواسم به سمت#محمدرضا کشیده شد و از لای انگشتان دستم🖐نگاهش کردم👀
بچهی خوش خوراکی بود😊 خوراکیهایش را مشت میکرد و میخورد 👶
اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم #محمدرضا نیست😳
با نگرانی نمازم را تمام کردم، #محمدرضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم و حواس پرت پابرهنه به خانه برگشتم😒
#محمدرضا همهی مهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها بازی میکرد😂
بچهی بازیگوشی بود و کنترلش سخت...
تشخیص دادم او را با خودم به مسجد و هیئت نبرم، اما سعی کردم خانه را شبیه مسجد و هیئت کنم👌
راوی:مادر شهید❤️
#ادامهدارد...
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️ #قــــــرار_شبــــانه❤️ ختــــم صـــلواتـــــ بـــه نیــــابت از #شهید محمد رضا دهقان به مناسبت
جمـــــع ڪل صـــلواتـــــــ
❤️۸۶۲۱❤️
حاجتـــــ روا و عـــاقبـــت بخـــیر بشیــد ان شاءالله با دعـــاےامـــام زمـــان (عج)☺️❤️
❤️ #قــــــرار_شبــــانه❤️
ختــــم صـــلواتـــــ بـــه نیــــابت از #شهید منا،شهید محسن حاجی حسنی کارگر🌹
هــــدیــــه بـــه حضـــرت زهــرا (س)
و براےســـلامتـــےو تعجــــیل
در ظهــور امـــام زمــان (عج)🌺
مهلتـــ صلواتـــ فـــرستــادن
تا فـــرداشبـــ #ساعتــــ ۲۱
تعــداد صلواتـــ هاے خــود را بــه ایــن آیدے بفـــرستین☺️👇❤️
@Jamandekarbala
نمک شناسی حق شهدا این است که...
در راهی که آن ها باز کرده اند،حرکت کنیم.
🌷امام خامنه ای 🌷
#شهدا_را_فراموش_نکنیم
الهی روز و روزگارتون شهدایی🌷
@modafeaneharaam
بهمان گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .»
تعجب کرده بودیم 😳
سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد و انقدر سریع برود 🙄
غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب
جلوی مسجدی ایستاد...
ماهم پشت سرش ماشین را پارک کردیم...
نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هایمان را می بستیم که زود راه بیفتیم چون انگار آقامهدی عجله داشت🍃
آقامهدی گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.» ❤️
از خاطرات شهید مهدی باکری🍃
نماز جماعت را فراموش نکنید ❌
#اهمیت_نماز_جماعت
@modafeaneharaam
یک روز جمعمان ،جمع بود وهر کس سخنی می گفت وتعریفها به سمت ایران وخانواده والدین کشیده شد🍃 هرکس مطلبی ونکته ای گفت،تا رسید به محمد حسین، محمد حسین مکثی کرد وبه صورت سئوال وجواب از جمع ما که همگی چشم به دهان اودوخته بودیم پرسید،؟بچه ها شما کدامتان تا بحال دست وپای پدر ومادرتان را بوسیده اید؟!
جمع ما عده ای جوابشان سکوت و عده ای مثبت بود....🌹
با افتخار فرمودند من دست وپای والدینم را بوسیده ام❤️،ونگاهی با آه وحسرتی که از عمق وجودش در می آمد،رو کرد به جمع وگفت :«بچه ها تا وقتی پدر ومادرتان زنده و در قید حیات هستند قدرشان را بدانید😔، من پدرم را از دست دادم😔💔 ای کاش زنده بود پاهایش را بوسه باران می کردم.»💔
شهیـد مدافـع حـرم محمـد حسیـن بشیـری🌺🍃
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
@modafeaneharaam
من راستش باهاش آشنا نبودم ولی در ماموریت اخیر که به #سوریه رفتم، اولین بار تو حرم حضرت زینب (س) دیدمش☺️ و بعد دو سه بار تو حرم حضرت رقیه (س)☺️ و چند باری هم در حلب.
یک بار هم که تو حلب احتیاج به کمک داشتیم، به او گفتیم و انصافا با جون و دل اجابت کرد🌹محسن خزایی رو در این مدت کوتاه، انسانی بی ریا، بدون غرور و بدون هیچ تکلفی دیدم👌 و خب البته از یک سیستانی خیلی هم عجیب نیست.محسن خزایی بدون هیچ ژست و سروصدایی، در حلب، درست در وسط معرکه جنگ و چسبیده به خط مقدم نبرد با تروریستها👺در حین تهیه گزارش به #شهادت رسید و آرزوش برآورده شد🕊🌹
شهید خبرنگار مدافع حـرم محسـن خزایی🌺🍃
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
قبل از آنکه کارهای اعزامی حسین درست شود در هشتم آبانماه با هم به بهشت رضا رفتیم. سر مزار شهید مصطفی عارفی دوست، همسرم از خاطره این شهید گفت🍃
میگفت #پیکرش را بعد از شهادت خودش عقب آورده بود تا از دست تروریستها سالم بماند😔. به گفته حسین لباسهایش به #خون_شهید متبرک شده بود🌷
من و حسین همیشه نمازهای خودمان را دو نفره به جماعت میخواندیم☺️که آن روز هم قسمت شد و در بهشت رضا آخرین نماز جماعت دونفره را در پای مزار شهید مصطفی عارفی خواندیم...🌸 بعد از اتمام نماز هر دو با مزار شهید خلوت کردیم. موقع رفتن دیدم آقا حسین اشاره کرد به قبر دوستش و گفت: « آقا مصطفی حرفهایی که بهت زدم فقط یادت نرود.» من هم آن لحظه از او سؤال نکردم که شما چه خواهشی از شهید داشتی. فردایش دیدیم که به حسین زنگ زدند و کارهای اعزامیاش به صورت معجزهوار جور شد😳. #شب_شهادتش در آخرین تماس به من گفت برو سر قبر شهید مصطفی عارفی و از او تشکر کن🌹. گفتم: «برای چی؟» در جواب گفت: « چون حاجت من را داد.» بعد از شهادت آقا حسین متوجه شدم حاجتش چی بود.🕊
همسرم وصیتنامه کتبی نداشت ولی به من گفت موقع #شهادتم نگذار نامحرم صدای گریهات را بشنود☝. صبوری را از حضرت زینب(س) بخواه و هر وقت دلـ❤ـت برای من تنگ شد برو در روضههای اهل بیت(ع) گریه کن.😭
شهید مدافـع حـرم حسیـن هریرے🌹🍃
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
@modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمـــاهنگ شهیــد حسین هــریرے
بــه مناسبت ســالروز شهـــادت💔🕊
#حـــاجصادقآهنگـــران🎤
روےسر دنیا آتیش سنگینه
تخریبچے برگـــرد😭 اینجا پُر از مینه💣
تخریبچے برگرد😭تا معبــرا واشه
اول برو میدون تا راه پیداشه
تخریـــبچے بــــرگــــرد😭😭💔
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
وقتي مي آمد خانه ☺️
من ديگر حق نداشتم كار كنم...
بچه را عوض مي كرد
شير براش درست ميكرد 🍼
سفره را مي انداخت و جمع مي كرد...
پا به پاي من مي نشست لباسها را مي شست ،پهن ميكرد،خشك مي كرد وجمع مي كرد.... 🍃
آنقدر محبت به پاي زندگي ميريخت كه هميشه بهش ميگفتم «درسته كم ميآي خونه
ولي من تا محبتهاي تو رو جمع كنم، براي يك ماه ديگه وقت دارم.»😍
نگاهم ميكرد و ميگفت «تو بيشتر از اينا به گردن من حق داري.»
يك بار هم گفت «من زودتر از جنگ تموم ميشم. 😔
وگرنه، بعد از جنگ به تو نشون ميدادم تموم اين روزها رو چهطور جبران ميكنم.»❤️
خاطره ای از همسر شهید ابراهیم همت
@modafeaneharaam