بين نماز ظهر و عصر كمي حرف زد.☺️ قرار بود فعلاً خودش بماند و بقيه را بفرستند خط.☺️ توجيههاش كه تمام شد و بلند شد كه برود😐، همه دنبالش راه افتادند😑. او هم شروع كرد به دويدن و جمعيت به دنبالش🙈. آخر رفت توي يكي از ساختمانهاي #دوكوهه قايم شد👀 و ما جلوي در را گرفتيم.😂
پيرمرد شصت ساله بود👴، ولي مثل بچهها بهانه ميگرفت😂 كه «بايد #حاجي رو ببينم.😒 يه كاري دارم باهاش. 😕»
ميگفتيم «به ما بگو كار تو، ما انجام بديم.»😕
ميگفت «نه. نميشه. دلم آروم❤️ نميشه😃. خودم بايد ببينمش👀.» به احترام موهاي سفيدش گفتيم «بفرما! #حاجي توي اون اتاقه.»👈👀
#حاجي را بغل گرفته بود و گونههاش را ميبوسيد😂. بعد انگار بخواهد دل ما را بسوزاند،😒💔 برگشت گفت «اين كارو ميگفتم. حالا شما چه جوري ميخواستين به جاي من انجامش بدين؟»😒😂🙈
@modafeaneharaam
📜 بخشی از "وصیت نامهی" شهیـد #مسیحـے مدافـع حـرم
دنے جرج جحا🌹🍃
@modafeaneharaam
#تصویر_روز😍
ساعت عاشقی❤️
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ .
#السلامعلیڪ_یاضامـنآهـو❤️
دهم دی ماه نود و چهار /خانطومان 🔻
مصادف با شب جمعه شب زیارتی ارباب بی کفنمان حسین ع .
وقتی رسیدم موقع نمازجماعت مغرب و عشا برپا بود🍃 . باز هم فجر و کمیل بهم گره خورده بودند .
بعد از نماز با لبخند همیشگیش🙂 نگاهش را به من دوخت و گفت :
"انتقام حرم زینب و من میگیرم ."☝️✌️
از فرط سرما دور آتش نشسته بودیم عبدالله هم شدیدا سرمایی طوری که وقتی می خواست بخوابه با کلاه و دستکش می خوابید .
گفت :حالا که اومدی یه کمیلی برامون بخون . کمیل علی رو زمزمه کردیم و هرکس یه حال و هوایی داشت . دعا تموم شد یه دفعه دستش رو دور گردنم انداخت و گفت فلانی آبادی هستی و منم یه چیزی پروندم . ازم سوال کرد دلت می خواد شهید بشی منم با غرور گفتم از خدامه (اصلا من خودم رو لایق شهادت میدونستم و ادعایی داشتم و من بگو بودم) ازش همین سوال رو پرسیدم دستش و از دور گردنم برداشت ، سرش رو پایین انداخت و یواش گفت: " لیاقت میخواد ". 😔
دیگه باید می رفتم اون شب هم ، شب شلوغی بود ، از یطرف یگان همجوارمون عملیات داشت و تو خط خودمون هم احتمال پاتک میرفت.
شب سختی بود ولی بالاخره تموم شد صبح یازدهم دی ماه94 رسید هوا ابری بود☁️ .ساعت حدود 7:30 بود که خبر #شهادت عبدالله بهم رسید . تموم این چهل روز مثل برق از جلوی چشمام در حال عبور بود تا اینکه به آخرین لحظه ای رسید که دیده بودمش . همین دیشب بود و آخرین حرف عبدالله "شهادت لیاقت میخواد" 🕊💔
شهید مدافع حرم عبدلله قربانے
#ایام_شهادت🕊🕊🕊
@modafeaneharaam