حسن شمشادی خبرنگار اعزامی کشورمان در مناطق جنگی سوریه در صفحه شخصی اینستاگرامش نوشت:
رزمنده هایی که از معرکه خان طومان برگشتن، میگن هرکسی رو که شهید بلباسی اصلاح کرد، شهید شد . شهید مدافع حرم محمد بلباسی در حال اصلاح موهای شهیدمدافع حرم حسن رجایی فر🌺🍃
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
زیارت شهـدای گمنام🌹🍃 #هم_اکنون
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
سلام
به علت برخورد ماشین حمل سوخت با اتوبوس در سنندج، دیشب ۱۱ نفر از هموطنان به رحمت خدا رفتند😭
عرض تسلیت خدمت هم میهنان عزیز و دوستان سنندجی 😔
جهت شادی روح این عزیزان فاتحه مع الصلوات😭
مسئول ڪاروان شهدا بود؛ مےگفت :
،
پیڪر شهدا رو واسه تشییع مےبردن، نزدیڪ خرم آباد دیدم جلو یڪے از تریلےها شلوغ شده..!
اومدم جلو دیدم یه دختر 14 ، 15 ساله جلو تریلے دراز ڪشیده..!
گفتم : چے شده ؟!!
گفتن: هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد بشید ...
بهش گفتم: صبر ڪن دو روز دیگه میرسه تهران معراج شهدا ، بعد برمیگردوننشون ...
گفت : نه من حالیم نمیشه، من به دنیا نیومده بودم بابام شهید شده، باید بابامو ببینم...
تابوت ها رو گذاشتم زمین، پرچمو باز ڪردم یه ڪفن ڪوچک درآوردم ... سه چهار تا تیڪه استخوان دادم بهش؛ هی میمالید به چشماش، هے مےگفت : بابا ، بابا ، بابا ... 😭
دیدم این دختر داره جون میده؛ گفتم : دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم ...
گفت : تو رو خدا بذار یه خواهش بڪنم ؟
گفتم : بگو ... ؟
گفت: حالا ڪه میخواید ببرید، به من بگید استخوان دست بابام ڪدومه ؟!!!
همه مات و مبهوت مونده بودن ڪه میخواد چیڪار ڪنه این دختر !!!
اما ... ڪاری ڪرد ڪه زمین و زمانو به لرزه درآورد ...😭
استخوان دست باباشو دادم دستش؛ تا گرفت گذاشت رو سرش و استخوان دست باباش را میکشید روی سرش
می گفت : "آرزو داشتم یه روز بابام دست بڪشه رو سرم" 😭
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
شما بگید ما چقدر به شهدامون مدیونیم ؟؟؟!!!😭
#شهدا
#تلنڱرانہ 🍃🌸
حال مادر خراب استـــ💔...
حال مادر پس از گذشت ۱۱۷۸سال از غیبت یوسفش💚🍃
روز بــــــه روز بدتر و بدتر مےشود
☝️و اینجا مملڪت امام زمان است
جایے ڪه
#دختران از حرمت #چـادر🍃 اندڪ فهمیدند
و
#پسران از غیرتــــ ....😔
😔و ما در ڪوچهے تنڱــ زمـانہ براے امام غائبمان
#سیلے ڪه هیـچ!
غصه هم نخورده ایم😔...
#اللهمعجللولیڪالفــرج💚
#حجاب_نجابت💖
#چادرےنمـا❌
#بےحیایےوبےغیرتے‼️
🔴بازهم تلگرام و بازهم بازی کردن شبکه نفوذ با روح و روان ملت
◀️ سواستفاده چند آشوب گر از خاکستر شدن هم وطنان
🔅 درحالی که هم وطنانمان در حادثه تصادف اتوبوس در سنندج در حال سوختن بودند، با تحریک کانال های ضدانقلاب و شبکه رای یک جریان سیاسی در داخل کشور عده ای آشوب گر به سمت نیروهای امدادی و انتظامی حمله ور شدند و مانع امداد رسانی شدند
🔅 آشوب گران اندک، به تعدادی از خودروهای دولتی صدمات جدی وارد کردند و با سنگ و چوب نیروهای امدادی و انتظامی را مورد هدف قرار دادند./
✍ظاهرا شبکه نفوذ در کشور تلگرام و اینستاگرام را برای چنین مواقعی حفظ کرده است که از هر حادثه ای بتواند با روح و روان و امنیت کشور بازی کند
🌹❤️🌹❤️🌹❤️
http://eitaa.com/joinchat/1312686080Ca77b1a87de
مدافعان حرم 🇮🇷
#خاطره:
به نقل ازهمسر شهید
قبل از اعزام به سوریه به ما می گفت:
که برای اولین بار اربعین پیاده می رود #کربلا.
نگران بودم اما کم کم موقع رفتن که شد انگار راضی شدم و قانع شدم به اینکه به #سوریه برود.
خلاصه رفت و بعد از 20 روز گفت که دارد بر می گردد خیلی خوشحال شدم که فقط مجروح شده بود.
3 روز توی بیمارستان دمشق و 3 روز را تو بیمارستان بقیه ا.. تهران بستری بود.
وقتی برگشت،
گفتم :چرا ترکشها را از تنت بیرون نیاوردی؟
گفتم: من اینجا برات نوبت میگیرم تا ترکشها را از تنت بیرون بیاوری.
گفت: نه نیازی نیست اینها که به من کاری ندارند،
یکی #سوغات حضرت زینب (سلام ا... علیها) و یکی #سوغات حضرت رقیه (سلام ا... علیها) است.
👈برای بار دوم که میخواست برود بهش گفتم: که کل سوغاتی را گرفتی، دیگر نیازی نیست بروی سوریه.
👈در جوابم گفت: تا جان در بدن دارم از حرم دفاع میکنم.
شهید.مدافع.حرم.حسن.رجایی.فر
یادش با صلوات❤️
✍️ شهیدی که بخاطرِ مادرش ، در قبر چشمانش را باز کرد
شهید رو گذاشتند توی قبر و کفن رو باز کردند
مادر شهید که اومد ، نفسی کشید و گفت:
پسرم! تو رو قسم به علیاکبرِ امام حسین(ع) یکبار دیگه چشمات رو باز کن...
و چشمهای شهید برای چند لحظه باز شد...
📚 منبع: سررسید سرداران عشق ۱۳۸۸
#مادرشهید #توسل #امام_حسین #حضرت_علی_اکبر
#خاطره
به نقل از همسرشهید:
سهشنبه شب مهمانان عجیبی به خانه ما آمدند به بهانه دید و بازدید عید یا سرکشی و... حتی اقوامی که سالها آنها را ندیده بودم. پدرشوهرم هم با آنها میآمد. از دیدن این مهمانها دلشوره گرفتم. حس میکردم اتفاقی افتاده که من از آن بیخبرم وگرنه معمولاً وقتی حسین خانه نبود اینطور مهمانها به خانه ما نمیآمدند. با این حال خودم را دلداری میدادم!
پدرشوهرم شب شهادت همسرم، خواب دیده بود که حسین آقا به او گفت «#بابا من رفتم!» با اینحال آنقدر دوباره بازار شایعات داغ شده بود که نمیشد به هیچ حرفی اعتماد کرد.
صبح چهارشنبه باید برای چکاپ به آزمایشگاه میرفتم. وقتی به خانه آمدم از پدرشوهرم پرسیدم که خبر تازهای از حسین ندارد؟ این در حالی بود که همه شهر از موضوع خبر داشتند و رفتوآمد اقوام هم علتش همین بود. پدرشوهرم گفت «یک، دو ساعت دیگر سردار و بچههای گردان به اینجا میآیند.» با خودم گفتم احتمالاً میخواهند با خانواده افراد حاضر در سوریه دیدار داشته باشند.
وقتی آمدند گویا حاجآقا میخواست حرفی را بزند که نمیتوانست. حرفهایی مثل تبریک و تسلیت و... اما باز هم دلم میخواست که حرفها نشنیده بگیرم. تا زمانی که بین حرفها، ناگهان عموی حسین شروع به گریه کرد!
همان لحظه دو دستی به سرم زدم...
گفتم حسین تو که رفتی و جایت عالی است اما من چه کنم؟! اصلاً باورم نمیشد که قرار است از این به بعد بدون حسین زندگی کنم...
باید محمد محسن را از مدرسه میآوردم و خودم موضوع را به او میگفتم، فقط نمیدانستم چگونه...
🌺دعای شهادت بچه ها برای بابا🌺
یادم آمد فروردین 94 که به پابوس امام رضا رفتیم، حسین آقا دائماً به بچهها میگفت:
«دعا کنید بابا شهید بشه.»
بچهها هم اشک در چشمهایشان جمع میشد و بعد که اصرارهای بابا را میدیدند، میگفتند «باشه. دعا میکنیم.»
هرچند زینب مقاومت میکرد و میگفت:
«اگر #شهید_شوی_من_دیگه_بابا_ندارم!»
حسین هم میگفت «شهید بشم براتون یه خونه خوشگل میخرم تو بهشت تا بیاین.»
یکبار که از زیارت برگشتیم، محمدمحسن گفت «مامان من برای بابا دعا کردم.»
گفتم «چقدر خوب. چه دعایی مامان جان؟» گفت «دعا کردم بابا شهید بشه!»
یک لحظه یخ زدم!
گفتم «چرا؟»
گفت «خب اگه شهید بشه که بهتر از مُردنه!»
از حرفهای محمد محسن زبانم قفل شد.
#شهید_مدافع_حرم_محمد_حسین_حمزه
یادش با صلوات❤️