امام صادق عليه السلام
💠 إنَّ خَيرَ ما وَرَّثَ الآباءُ لأِبنائِهِم الأدَبُ لاَ المالُ
🔺 بهترين ارثى كه پدران براى فرزندان باقى مى گذارند ، ادب است نه ثروت
(الكافى جلد۸ صفحه ۱۵۰)
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACH59hPaVfuVmAnaL5o5tOLWuTMhdsPwACKgoAAhNe6VH4Dzup1T-3zSAE.mp3
11.34M
🔊 #صوتی | سبک #زمینه
📝 بابا جان پس کِی سر روی پاهام میذاری؟😔
👤 حاج محمود #کریمی
▪️ویژه شهادت #حضرت_رقیه
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای حسین و زائرانش❤️
🔺این مرد عراقی چند روز قبل هنگام برپایی موکب بین راهیاش که بین بصره و کربلا در مسیر مشایه است، چهار فرزندش را که فرشهای موکب را شسته بودند و در حال پهن کردن بالای پشتبام بودند به دلیل اتصال برق از دست میدهد و یک فرزندش هم که همسرش آن را باردار بوده به دلیل ترس همسرش از دست میدهد. 😭
🔹یعنی پنج فرزندش در راه موکب شهید میشوند و اینجا از او میپرسند چه حالی داری؟ میگوید نگران خوب برپا شدن موکب هستم و بچههایم هدیهای برای امام حسین، هدیهای برای زهرا علیهما سلام الله.🌹
🔰اعتقادمون رو با همین فرد محک بزنیم... کجای کاریم؟...😔
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپی از لحظه خداحافظی شهید
مدافع حرم تکاور علی جوکار و فرزندانش شادی و شایان😔
یا رقیه بنت الحسین ع😭
@Modafeaneharaam
بابایی - محمدحسین پویانفر.mp3
5.57M
💔بابایی
🎙باصدای پویانفر
@Modafeaneharaam
شهید عماد مغنیه عاشق حضرت رقیه س بود❤️
چند روز اخر اقامتش در دمشق مکرر به زیارت حضرت رقیه س میرفت. شب اخر، چند ساعت قبل از ان انفجار هم به زیارت حضرت رقیه س رفته بود😭.
شاید هم حاجت بیست و چند ساله اش را از دختر سه ساله امام حسین(ع) گرفت در همان روزهای شهادت حضرت رقیه(س)، شهید شد.
شهید عماد مغنیه🌹
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عزاداری شهید سلیمانی در حرم حضرت رقیه سلاماللهعلیها
🏴 به مناسبت سالروز شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
@Modafeaneharaam
4_5902352222343137874.mp3
22.42M
🔊 #صوتی | سبک #زمینه
📝 من الذی ایتمنی یا ابتا...
👤 کربلاییسیدرضا #نریمانی
▪️ویژه شهادت #حضرت_رقیه
@Modafeaneharaam
🍃دل تنگی هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و اشک و #امام_رضا.
🍃امروز هم حکایتِ #خادم افتخاری اش. به گمانم مرتضی عطایی کنار پنجره فولاد روضه ی خرابهی شام را خواند و با نوحه ی سالار زینب، دمِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ #دمشق حاجت روا شد🌷
🍃آنقدر عکس و فیلم از مدافعان حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که #آوینی_سوریه شد.
🍃هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در #حرم امام رئوف می گرفت. اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام #جانبازِ مدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند. سخت است حال جامانده ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است.
🍃شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش #ارباب بود یا رضایت همسر دل شکسته اش برای شهادت یا مناجات خودش در روزِ عرفه با #معشوق که با تیری که به گلویش اصابت کرد به آرزویش رسید.
🍃ابوعلی دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است. فقط تو را #قسم به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن😓
🍃باید گذشت از این دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
سوی #حسین رفتن با چهره خونی
زین سان بود زیبا معراج انسانی
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مرتضی_عطایی
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
📅تاریخ تولد : ۴ اسفند ۱۳۵۵
📅تاریخ شهادت : ۲۱ شهریور ۱۳۹۵
📅تاریخ انتشار : ۲۱ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت رضا.مشهد
طراح: #گرافیست_الشهدا
@Modafeaneharaam
خاتون و قوماندان
(روایت زندگی امالبنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی)
📍بیتابی دختر و معجزه حضرت رقیه!
علیرضا کارت پرواز نداشت، اما تا آخرین مرحلۀ ورود به محوطۀ فرودگاه با ما آمد. طوبی رهایش نمیکرد. گوشۀ کت پدرش را چسبیده بود و نمیگذاشت از ما جدا شود. علیرضا نگران طوبی بود. پیوسته به من و پدرم اشاره میکرد که جدایش کنیم، اما طوبی ماجرا را فهمیده بود. حاضر نبود چند میلیمتر هم از پدرش فاصله بگیرد. خوراکی و شیرینی هم فایده نکرد. رزمندهها منتظر علیرضا بودند. مستأصل شده بودیم. تأخیر چندساعته برای پروازهای منطقۀ جنگی طبیعی بود و ما میدانستیم که باید چند ساعتی منتظر باشیم. اما علیرضا بیش از این نمیتوانست بماند. متوسل شدم به حضرت رقیه. علیرضا ناچار بهانه کرد که باید برود سرویس. طوبی گفت: «نه! تو میخوای فرار کنی!»
- نه! برو بغل آقاجونی. من زود بروم و برگردم.
راضی شد و پدرم او را بغل گرفت. به محض اینکه پدرم طوبی را بغل گرفت، گردنش کج شد روی شانۀ پدرم و خوابش برد. هنوز پاهای طوبی در آغوش علیرضا بود که خوابش برد! معجزۀ حضرت رقیه را اینجا دیدم. سه سالۀ امام حسین طاقت بیتابی یک دختر سه ساله برای پدرش را نداشت.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپی از دلجویی سردار سلیمانی از دختر شهید مدافع حرم
🏴 به مناسبت سالروز شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
@Modafeaneharaam
«بارگاه سه ساله» و دلى سوخته ...
مگر رهايت مىكند کابوسهای شبانهی شعله، عطش و گهواره؟! ...
«اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا رُقَیَّهَ»
📸 عکسنوشت: شهيدان مرتضى عطايى (ابوعلى) و سجاد عفتى، حرم مطهر حضرت رقيه (عليهاالسلام)
@Modafeaneharaam
﴾﷽﴿
.
رفته بودند جنوب.
توی فکه یکی از رفقایش مدح و روضه حضرت زهرا(س) میخواند.
یکدفعه روحالله بلند شد و گفت:
سید رسیدی به گوشواره...از رقیه بخون... از بیابونهای داغ... پای برهنه... دستهای سنگین دشمن...😭
میگفت و بلند بلند گریه میکرد.
از خود بی خود شده بود.
همه با دیدن حال روحالله به گریه افتادند.
عاشق حضرت رقیه(س) بود.
.
همین که شنیده بود تکفیریها تا حرم حضرت رقیه(س) رسیده بودند داشت دیوانه میشد. بی قراریهایش بیشتر شده بود.
حتی نمیتوانست به راحتی غذا بخورد میگفت:
من نباید الان اینجا باشم و اون حرومیها برسند نزدیک حرم حضرت رقیه، من باید برم...
.
انقدر بیقرار کرد تا او را پذیرفتند، آن هم به حضور و با بهترین مرگها...
#شهید_روح_الله_قربانی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ حسین آقا! میگی ما رو آوردن اینجا، کی خریدَتت؟
- من یکی رو که حضرت رقیه خریده، بقیه رو نمیدونم...
#شهید_حسین_امیدواری
@Modafeaneharaam
زائرانت به کرامات تو عادت دارند
همه یک جور به این خانه ارادت دارند
السلام علیک یا ضامن آهو
#نائبالزیاره
@Modafeaneharaam
BQACAgQAAx0CUyYOlAACH69hPhXtIG8sw-3_YCyTu1njKKS5EwACTwoAAhNe6VHPI1IwRcRRiSAE.pdf
2.67M
#حضرت_رقیه سلام الله علیها مظلومه انکار ناپذیر
📥 اسناد و اسکن کتب + نظر برخی مراجع عظام تقلید
@Modafeaneharaam
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_شَصت_و_چهارُم🌺
قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستادهاند که یکی سرم فریاد زد😡:«با داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها شهیدش کردن!» ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!»و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دستم اشکم را از صورتم پاک کردم😢 و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه 😭 گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته 😓 و میدیدم همه با تعجب 😳 به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.😟
#اِدامه_دارَد...🌸
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_شَصت_و_پَنجُم🌺
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد😭 و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت عاشقش ❤️ را روی صورتم حس میکنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود.🔥 چانهام روی دستش میلرزید و میدیداز این معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس!چه بلایی سرت اومده؟»و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم او زیر لب حضرت زهرا (علیهالسلام) را صدا میزد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد.😔 اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.😣 میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!»📱
#اِدامه_دارَد...🌸
مدافعان حرم 🇮🇷
ختم #صلوات به نیت:🔰 #حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها💔 #شب_شهادت😔🥀 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها)
جمع کل صلوات:23/534/068🌹
انشاءلله همگی حاجت روا بشید❤
التماس دعا