eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
291 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 کلام آخر امام خامنه ای روحی فداه درمورد #واکسن1⃣ کلیپی هست که مجموعه خود همسفر با شهدا آماده کردند🌹 #فتنه_بزرگ_متحجرین #نه_به_واکسن_هراسی #رسوایی_شیادها @Modafeaneharaam
مراسم استقبال و تشییع پیکر مطهر شهید مدافع‌ حرم هادی شریفی روز سه‌ شنبه ۱۳ مهر ماه مصادف با ۲۸ صفر ، ساعت ۸ صبح از مقابل سپاه ناحیه‌ امام‌رضا(ع) فردیس بسمت امام‌زاده ابراهیم(ع) شهرستان ملارد تشییع و در گلزار شهدای این بقعه متبرکه به خاک سپرده می‌شود . @Modafeaneharaam
شهیـد مدافع‌ حرم پاسدار شهیـد حاج‌ رحیـم ڪابلی🌼 تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۰۷/۱۱ محل تولد: بهشهر تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۲/۱۷ محل شهادت: خانطومان_سوریه وضعیت تأهل: متأهل محل مزارشهید: جاویدالاثر #فرازے‌ازوصیتنامه‌شهیـد👇 ✍...اولاً همه شما را سفارش می‌کنم در گفتار و عمل پشتیبان ولایت فقیه باشید. دوست را شناخته و با او هماهنگ باشید و همراه. مراد از دوست کسانی هستند که به معنای واقعی با تفکرات امام و شهدا ولایت همراهند. دشمن را شناخته و از آنها بیزاری بجوئید در گفتار و رفتار، دشمن با شیطان بزرگ آمریکاست و طرفداران آمریکا. ••🍁لشکر۲۵کربلا... #جامانده‌ازخانطومان #سالروز_ولادت..🌸🎉 @Modafeaneharaam
باسلام خدمت اعضا گرامی 🔰قرار است طرح این ماه رو اختصاص بدیم به کمپ ترک اعتیاد برای معتادان نیازمند با این حساب اگر کمکی از جانب شما دوستان دریافت بشه رو به کمپ تحویل می‌دهیم. اجر شما با اباعبدالله 🖐 منتظر کمک‌های دوستانه شما هستیم🌷 شماره کارت👇 6280231364795244 بنام زارع @Modafeaneharaam
دوستان فقط تا فردا مهلت دارید برای کمک به ترک اعتیاد معتاد اگر قراره کمک کنید لطفا طی امروز و فردا باشه فردا مهلت اخره 🔴
🔺وزیر دفاع: دشمنان ملت ایران قطعاً در برابر هرگونه اقدام نابخردانه و جهالت آمیز، پاسخ دندان‌شکنی دریافت خواهند کرد و هزینه سنگینی را متحمل می‌شوند @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یاری که چند سال زود از امام حسین علیه السلام به کربلا رفت. انس ابن حارث @Modafeaneharaam
رهبر انقلاب: آن کسانی که با توهّم تکیه به دیگران گمان می‌کنند که امنیتشان را می‌توانند تأمین کنند بدانند که سیلی این را به زودی خواهند خورد 👤 فرمانده کل قوا در مراسم مشترک دانش‌آموختگی دانشجویان دانشگاه‌های افسری نیروهای مسلح: 🔹در منطقه‌ خود ما حضور ارتش‌های بیگانه از جمله ارتش آمریکا مایه‌ ویرانی و جنگ‌افروزی است. 🔹همه باید سعی کنند که کشورها را مستقل، ارتش‌ها را مستقل، متکی به ملت‌ها و هم‌افزای با ارتش‌های دیگر همسایگان و دیگر ارتش‌های منطقه قرار بدهند. صلاح این منطقه در این است. @Modafeaneharaam
تصویری از کادر بهداشتی مستقر در نقطه صفر مرزی مهران که اینگونه خستگی در می کنند تا زائران را تست و غربالگری کنند @Modafeaneharaam
7.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوژه‌های هند در ارتباط با کربلا و امام حسین (ع) از زبان عباس موزون. @Modafeaneharaam
الهام علی‌اف عقب نشست ‌ ‌ 🔺رئیس‌جمهور جمهوری آذربایجان در گفت‌و‌گو با یک شبکه اسپانیایی بار دیگر از آمادگی همکاری کشورهای قفقاز جنوبی با ایران، روسیه و ترکیه خبر داد. 🔸گفته می‌شود وزیر دفاع جمهوری باکو پس از تماشای رزمایش نظامی جمهوری اسلامی ایران به نام «فاتحان خیبر»، به فرماندهان تحت امرش دستور داد به آموزش نیروهای نظامی در ارتش توجه بیشتری داشته باشند. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سیزدهم 💠 دیگر رمق از قدم‌هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُست‌تر می‌شد و او می
✍️ 💠 باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می‌دانستم دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و می‌ترسیدم مرا دست غریبه‌ای بسپارد که به گریه افتادم. از نگاه بی‌رحمش پس از ماه‌ها محبت می‌چکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای جمع شدن، منم باید برم، زود برمی‌گردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی می‌داد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از حمایت می‌کنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به حمله کنه!» 💠 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمی‌دانستم خودش هم راهی این لشگر می‌شود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟» در این مدت هربار سوالی می‌کردم، فریاد می‌کشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدن‌شون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!» 💠 جریان در رگ‌هایم به لرزه افتاده و نمی‌دانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم !» و فقط ترس از دست دادن من می‌توانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی می‌میرم که می‌خوای بذاری بری؟» معصومانه نگاهش می‌کردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.» 💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه می‌خوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی‌های افغانستانی!» از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ کرده بودم که با هق‌هق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانه‌ام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمی‌فهمی نمی‌خوام از دستت بدم؟» 💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را می‌سوزاند. با ضجه التماسش می‌کردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمی‌کرد که همان شب مرا با خودش برد. در انتهای کوچه‌ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش می‌کشید و حس می‌کردم به سمت می‌روم که زیر روبنده زار می‌زدم و او ناامیدانه دلداری‌ام می‌داد :«خیلی طول نمی‌کشه، زود برمی‌گردم و دوباره می‌برمت پیش خودم! اونموقع دیگه آزاد شده و مبارزه‌مون نتیجه داده!» 💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره‌ام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم. تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس می‌کردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید می‌کردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید. 💠 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده‌ات نمی‌ذارن نازنین!» روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و پیشانی‌ام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :«چرا با خودت این کارو می‌کنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمی‌دانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم ...» 💠 روبنده را روی زخم پیشانی‌ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بی‌توجه به التماسم نجوا کرد :«اینو روش محکم نگه دار!» و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش می‌کشید تا به در فلزی قهوه‌ای رنگی رسیدیم. او در زد و قلب من در قفسه سینه می‌لرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونی‌ام خیره ماند و سعد می‌خواست پای را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : «تو کوچه خورد زمین سرش شکست!»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam