eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34.3هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
11.5هزار ویدیو
284 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین نیا به کوفه؛ کوفیان وفا ندارند... @modafeaneharaam
نمــــےخـــوام ڪہ جـــون بــــدَم تـــو بستــــرَم عـــاشـــق جـــون دادنــــہ تــــو سَنــــگرم💔 دوستـــ دارَم بشـَــــم #مـــــدافـــع‌‌ــــ‌حــــرَم😔💔 یـــا عقیـــلة العــــرب زیــــنبــــ مـــدد🍃
مانده‌ام به امید دیدارت... میروے دست حـق نگهـدارت✋
پشت پات آب میریزم.... دل بی‌تاب میریزم... 🍃🌹🍃🌹
ماه سالروز عملیات و رشادت‌های جوان مردانی از تبار علی اکبران خمینی و نسل سومی‌های انقلاب بود که با تمام وجود نشان دادند که اگر از نسل جوانان دوران دفاع مقدس جلوتر نیستند عقب تر هم نیستند و حاضرند تا آخرین قطره خون در راه اسلام و ایران اسلامی‌و ایجاد امنیت پایدار مردمی‌قدم بردارند🌹. ۱۳ شهریور ماه سال ۹۰ حکایت عملیات تصرف ارتفاعات جاسوسان در منطقه سردشت بود که با شهادت شهدای یگان ویژه صابرین تصرف آن تضمین و در ماه‌های بعد به تصرف و نهایتا تخلیه ی کامل آن منطقه از عناصر گروهک تروریستی منجر شد🍃
خییییییییلی قشنگه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 التماس دعـــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام🌹 روزتون متبرکــ به نگاه شهیـد امر به معروف علـے خلیلـے🌺🍃
سه روز بود که محمودرضا از سوریه برگشته بود. گوشیش زنگ خورد و بعد صحبت گفت : « فردا دوباره میرم سوریه . ناکس ها خط رو گرفتن و باید بریم و کاری کنیم . » گفتم : « خب اونهایی که اونجا هستن کاری کنن ... تو تازه سه روزه اومدی ؛ زن و بچه ات گناه دارن ... » بعد برادر خانمش می گفت که من تو ماشین بهش گفتم : « محمودرضا سیم کارت گوشیت رو دربیار و دست زن و بچت رو بگیر و ببر تبریز . اصلا یک ماه برو ... از اونجا که برات برگ ماموریت نمیدن ؛ از اینجا هم که کسی نمیگه برو سوریه ... اصلا برو تبریز و اونجا در سپاه عاشورا خدمت کن ... چه فرقی می کنه محل خدمت ... » ولی محمودرضا جواب داد : « کسی منو به سوریه نمی فرسته و من خودم میرم ... » ضمنا بهم گفت : « تو شهید نمیشی ... چون در بند دنیا و زن و بچه ای و منو هم دعوت می کنی به این گونه بودن ...! »☝️ به روایت برادر شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 👇 آخرشب بود که با هم صحبت کردیم. هادی حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستی، دیگه برای جوشهای صورتت کاری نکردی؟ هادی لبخند تلخی زد و گفت:‌ یه انفجار احتیاجه که این جوش های صورت ما رو نابود کنه! دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخی گفتم: هادی تو شهید شو، ما برات یه مراسم سنگین برگزار می کنیم. بعد ادامه دادم: یه شعر زیبا هست که مداح ها می خونن، می خوام توی تشییع جنازه تو این شعر رو بخونم. هادی منتظر شعر بود که گفتم: جنازه ام رو بیارین، بگید فقط به زیر لب حسین ... هادی خیلی خوشش آمد. عجیب بود که چند روز بعد، درست در زمان تشییع، به یاد این مطلب افتادم. یکباره مداح مراسم تشییع شروع به خواندن این شعر زیبا کرد. التماس دعای فرج✋💚 @modafeaneharaam
احمد، علی و فاطمه، با هر دوتا حسن... این جنگ آسمان و زمین است تن به تن در کار این یک بس است💪 ای وای اگر که کار بیفتد به "پنج تَن مبارک ❤️ @modafeaneharaam
مدیران محترم کانال و گروههای شهدایی و مذهبی استیکرهای شهدایی ومذهبی رایگان💯 جهت رفاه شما عزیزان فعال ایتا افتتاح شد✅ با افتخار🔝 شهدا استیکر👇👇 https://eitaa.com/khameneishohada_stiker
وااای دوستان عاااااالیه خییییلی قشنگه استیکراشون😍
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای 👀 از جبهه. 0⃣3⃣ نفری بودند. که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوال‌های مسخره و الکی!😜 مثلاً می‌گفتند: چه رنگیه برادر؟!🤔 😤 شده بودم. گفتند: بابا بی خیال!😏 تو که بیدار شدی، نخور بیا بریم یکی دیگه رو کنیم!😎 دیدم بد هم نمی‌گویند!🤔🤗😂 خلاصه همین‌طوری سی نفر را بیدار کردیم!😉 👨👨👦👦بیدار شده‌ایم و همه‌مان دنبال شلوغ کاری هستیم! قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه تشییعش کنند! فوری سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد! گذاشتیمش روی 🚿 بچه‌ها و راه افتادیم🚶. و زاری!😭 یکی می‌گفت: ممد رضا! ! 😩 چرا تنها رفتی؟ 😱 یکی می‌گفت: تو قرار نبود شی! دیگری داد می‌زد: شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟ یکی می‌کشید! 😫 یکی می‌کرد! 😑 در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه➕ می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و راه می‌انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق ! را بردیم داخل اتاق. این بندگان خدا📿 که فکر می‌کردند قضیه جدیه، رفتند گرفتند و نشستند به 📖خواندن بالای سر ! در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک محکم بگیر!😜😂 رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت: محمدرضا! این قرارمون نبود!😭 منم می‌خوام باهات بیام!😖 بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند! ما هم قاه قاه می‌خندیدیم.😂😂😂 خلاصه آن شب 👊 سختی شدیم. 😂⛏
چِــقَدر نـام تــو زیبـاس اَبا عَبـــــدالله🌹 چَشــم تـو خــالق دُنیـــاس اَباعَبـــدالله🌹 هر کسی داد سلامی به تـو و اَشکَش ریخت... اونَظـَرکَرده ی حَضـرت زَهــراس اَباعبــدالله🌺🍃 @modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهر ابراهیم هادی می گفت : یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند،😱 عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید . ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. ❤️طرف نماز خوان شد، به رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد... ‼️ اگر مثل ابراهیم هادی هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد تر نکنیم!!
✍️بستم به آن نگاه کریمانه ات امید 😔.... دست مرا بگیر یا ایها الشهید❣️. ما✋️ رابہ #نوڪرے دَرَٺ آفریده اند✨ خطے زعشق❤️ برجان و دلها ڪشیده اند زینب س مباد✋️ بشڪند این دفعہ هم دِلٺ💔 ما را✌️مدافعان حرم #زینب 💚آفریده اند.... شهید محمدرضا دهقان🍃
داستان پسرک فلافل فروش🌹 ايام حضور هادي در نجف به چند دوره تقسيم ميشود. حالات و احوال او در اين سه سال حضور او بسيار متفاوت است. زماني تلاش داشت تا يك كار در كنار تحصيل پيدا كند و درآمد داشته باشد. كار برايش مهيا شد، بعد از مدتي كار ثابت با حقوق مشخص را رها كرد و به دنبال انجام كار براي مردم و به نيت رضاي پروردگار بود.👌 هادي كمكم به حضور در نجف و زندگي در كنار اميرالمؤمنين علي بسيار وابسته شد. وقتي به ايران بر ميگشت، نميتوانست تهران را تحمل كند. انگار گمگشته‌اي داشت كه ميخواست سريع به او برسد. ديگر در تهران مثل يك غريبه بود. حتي حضور در مسجد و بين بچه‌ها و رفقاي قديمي او را سير نميكرد. اين وابستگي را وقتي بيشتر حس كردم كه ميگفت: حتي وقتي به كربلا ميروم و از حضور در آنجا لذت ميبرم، دلم براي نجف تنگ ميشود😔. ميخواهم زودتر به كنار موال اميرالمؤمنين برگردم.☺️ اين را از مطالعاتي كه داشت ميتوانستم بفهمم. هادي در ابتدا براي خواندن كتابهاي اخلاقي به سراغ آثار مقدماتي رفت. آداب‌الطلاب آقاي مجتهدي را ميخواند و... رفته‌رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت. با مطالعه‌ي آثار و زندگي اين اشخاص، روزبه‌روز حالات معنوي او تغيير ميكرد.🍃 من ديده بودم كه رفاقت‌هاي هادي كم شده بود! بر خالف اوايل حضور در نجف، ديگر كم‌حرف شده بود. معاشرت او با بسياري از دوستان در حد يك سلام و عليك شده بود. به مسجد هندي‌ها علاقه داشت. نماز جماعت اين مسجد توسط آيت‌الله حكيم و به حالتي عارفانه برقرار بود. براي همين بيشتر مواقع در اين مسجد نماز ميخواند.😊 خلوت‌هاي عارفانه داشت. نماز شب و برخي اذكار و ادعيه را هيچ گاه ترك نميكرد☺️👌. اين اواخر به مرحوم آيت‌الله كشميري ارادت خاصي پيدا كرده بود. كتاب خاطرات ايشان را ميخواند و به دستورات اخلاقي اين مرد بزرگ عمل ميكرد. يادم هست كه ميگفت: آيت‌الله كشميري عجيب به نجف وابسته بود. زماني كه ايشان در ايران بستري بود ميگفت مرا به نجف ببريد بيماري من خوب ميشود.👌 هادي اين جملات را ميخواند و ميگفت: من هم خيلي به اينجا وابسته شده‌ام، نجف همه‌ي وجود ما را گرفته است، هيچ مكاني جاي نجف را براي من نميگيرد.❤️ اين سال آخر هر روز يك ساعت را به وادي‌السلام ميرفت. نميدانم در اين يك ساعت چه ميكرد، اما هر چه بود حال عجيب معنوي براي او ايجاد ميكرد. اين را هم از استاد معنوي خودش مرحوم آيت‌الله كشميري و آقا سيد علي قاضي فراگرفته بود. داستان شهید هادی ذولفقاری🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا