9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲🏻 دعای اختصاصی
👈🏻 ماجرای برخورد غیر منتظره امام رضا(ع) با فردی که به ایشان التماس دعا گفت ...
@Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید علی آقا ماهانی
✍️ احترام به والدین
▫️میگفت: احترام بـه والدین دستور خداست. یه دستش توی عملیات قطـع شـده بـود. یه روز که اومدم خونه دیدم لباس کثیف رو شسته. بهش گفتم: مادر برات بمیره! چطور با یک دست اینها رو شستی؟ گفت: مادر! اگه دو تـا دستم رو هـم نداشـتم باز وجدانـم راضی نمیشد کـه من خونه باشم و شما زحمت شستن لباسهـا رو بکشی...
📚 کتاب نماز، ولایت، والدین، صفحه 83
@Modafeaneharaam
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
#شعور_حیوانات
👈 پیش بینی قرآن از آینده!
👈 نکته ای شگفت انگیز از موجودات دریا...
▫️ذی الحجه 1398
▫️قم / بیت آیت الله العظمی بروجردی
@Modafeaneharaam
#خبر_فوری
🕊 شناسایی شهیدی که ۱۳ شهریورماه با پاهای بسته در فکه عراق کشف شده بود
▪️ پیکر مطهر بسیجی شهید "محمدعلی زمانی" پس از ۳۹ سال با تلاش گروههای تفحص شهدا کشف گردید
▪️ سردار باقرزاده امروز با حضور در منزل این شهید بزرگوار، خانواده محترم شهید را از چشمانتظاری درآوردند👇
🔗http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3022
🎥 فیلم لحظه کشف پیکر مطهر شهید
https://www.aparat.com/v/fPDc3
@Modafeaneharaam
🔻تبریک رهبر انقلاب به دلاوران کشتی ایران
🔹درپی موفقیت ورزشکاران کشتی فرنگی کشور در مسابقات جهانی نروژ رهبر معظم انقلاب اسلامی با صدور پیامی از این پهلوانان و مربی آنان تشکر کردند.
متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹آفرین بر پهلوانان کشتی فرنگی کشور و مربی آنان که همه بویژه جوانان را شاد کردند. انشاءالله موفق باشید.
سیدعلی خامنهای
19 مهر 1400
@Modafeaneharaam
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: هر چه نظام سالم تر باشد و پاک تر باشد، تربیتی که در درونش شکل میگیرد سالم تر و پاک تر است…
➕ سخنان مهم شهید سلیمانی در رابطه با حضور آمریکا در افغانستان
@Modafeaneharaam
💢از مزار شریف تا کرمان و شهادت در سوریه؛
محمد علی مدافع حرمی که در جغرافیای «حسینی» شهید شد
شهید محمد علی حسینی متولد ماه محرم بود و خبر شهادتش در دفاع از حرم اهل بیت(ع) هفتم محرم از سوریه رسید، ۱۱ محرم در خاک کرمان نیز به خاک سپرده شد.
گفتگو با خانواده شهید بمناسبت سالروز شهادت:
dana.ir/822142
@Modafeaneharaam
✅ انتصاب دکتر سعید محمد به سمت مشاور رئیس جمهور در امور مناطق آزاد
🔹رئیس جمهور طی حکمی دکتر سعید محمد را به عنوان مشاور خود در امور «مناطق آزاد تجاری - صنعتی و ویژه اقتصادی» با اختیارات ویژه منصوب کرد.
🔹پیش از این دکتر سعید محمد به عنوان «دبیر شورای مناطق آزاد تجاری - صنعتی و ویژه اقتصادی» منصوب شده بود.
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_سوم 💠 صورت #خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیر
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_چهارم
💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بیاراده اعتراف کردم :«من #ایران جایی رو ندارم!»
نفهمید دلم میخواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونوادهتون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن میکشید و خجالت میکشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانوادهام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و #مردانه پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!»
💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی میگشت و اینهمه #احساسم در دلش جا نمیشد که قطرهای از لبهایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.»
و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از #محبت مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرامشان دردهای دلم کمتر میشد و قلبم به حمایت مصطفی گرمتر.
💠 در همصحبتی با مادرش لهجه #عربیام هر روز بهتر میشد و او به رخم نمیکشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگیاش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوامشان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانهای رد میکرد مبادا کسی از حضور این دختر #شیعه ایرانی باخبر شود.
مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شبها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و #سُنی در محافظت از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه میرسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام #نماز صبح بود.
💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای #وضو بیرون میرفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام میکرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمیشد که هر سحر دست دلم میلرزید و خواب از سرم میپرید.
مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمیرفت و هر هفته دست به کار میشد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چیندار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو میکرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت میکشید گفت بهت نگم اون اورده!»
💠 رنگهای انتخابیاش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گلهای ریز سفید بود و هر سحری که میدید پارچه پیشکشیاش را پوشیدهام کمتر نگاهم میکرد و از سرخی گوش و گونههایش #خجالت میچکید.
پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و میدانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم.
💠 سحر #زمستانی سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را میپاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟»
انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟»
💠 صدای تلاوت #قرآن مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش میداد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط #تهران بگیرم.»
سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم #ایران، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی میکند.
هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بیتاب پاسخش پَرپَر میزد و او در سکوت، #سجادهاش را پیچید و بیهیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
اینهمه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم.
پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم میگشت که در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بیآنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید.
از چوبلباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبالتون بریم فرودگاه #دمشق. برا شب بلیط میگیرم.»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam