eitaa logo
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
727 دنبال‌کننده
373 عکس
65 ویدیو
22 فایل
﷽ طلبه‌‌ای 👳🏻‍♂️ از سلالهٔ مادر 🌱 متعهد 💍 اهل قلم ✍️ از تبار امام رئوف 💛 _ معین ؟! : یارے کنندهــ. •| امید است معینِ معینِ جهانیان باشیم .. 🤠 شناس : @Pole_Moallagh 👤 ناشناس : https://daigo.ir/secret/SeyedMoein 💬 حرفامون : @Mosahebat_Shagerdha
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 رسمی و فوری : «شاگرد استاد🌿» برگشت . . .❗
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجلس روضه اهل بیت علیهم‌السلام حاج مهدی رسولی
_ اعـتـراف می‌کـنـم از دلِ سـنـگِ خـودم ، توقع نداشتم به این زودی تنگ بشه . . . 💔
هنگامی کـه بـه دویدن بـه سوے تـو فکر می‌کنم ، جـز تو را نمی‌بینم ، خستگے معنایے ندارد و آرامش فقط در آغـوش تو یافت می‌شود . . . امّا وقتی پردهٔ خیال کنار می‌رود ، با «من» روبه‌رو می‌شوم ؛ دست و پاے زنجیر شدهٔ دلـم را می‌بینم ، چشمانم کـه هـمـه چیز را می‌بیند الّا تو ، گویے خستگیِ من تنها برای تو معنا می‌گیرد ! و آغـوش تو تـنـهـا تخیّلے شیرین و تمنّایے بـر لـب شده است . . . فلك ، نـالـان از ادعای مـن و مـن ، مفتون از ادعای خویش ! از بلندپروازی عـقـاب دم می‌زنم ، اما بـه اندازهٔ جوجه مرغی پَر نمی‌زنم . . . مثل طـاووس ، زیبایے پر و بال زمین‌گیرم کرده ، بـه جاے پرواز ، نگاه می‌کنم . . . در تئاتر رؤیاها فقط نقشِ «معین» را بازی می‌کنم ؛ فریفتهٔ نقابے شده‌ام که دیگران بر مـن نهاده‌اند ، در نـقـش خود فرو رفته‌ام ، دروغِ خود را باور کرده‌ام ، پاے راه رفتن ندارم و توهم پرواز زده‌ام . . . اما باز چشمانم را می‌بندم ، بـه روے پردهٔ خیال هـمـه چیز زیباتر است ، آنجا ، هـمـه چیز تویے . . . _ تـخیّـل مےکنمـ آغـوش گـرمـت را چـه شـیـریـن است . . . « پردهٔ خیال » نوشته‌ای که تقریباً فقط خودم می‌فهممش . . . ۲۴ شهریور ۱۴۰۲
رفقا ! چند تا مریض بدحال داریم ، هم مادربزرگ بنده و هم مادربزرگ رفیق عزیزم ابووصال توی بیمارستان بستری هستن و حال خوبی ندارن . . . یکی دیگه از رفقای عزیزم هم خودش بیمارستان بستریه ؛ خیلی‌ها هم مخصوص التماس دعا داشتن لطف کنید ضمن حمد شفا ، از دعای ویژه و مخصوص فراموش نکنید خدا خیرتون بده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم سلـامــ بـر درخشنده‌ترین خـورشـیـد ؛ در سرمـاے جان‌سوز ایـن دنیاے یخبندان، آغـوش شـمـا خـانـه‌ای گـرم و نـگـاهـتـان سـایـه‌ای پرنور است. آتـش حبّ شـمـا دلـم را گـرم و عشق شما سـرمـایـه‌ای است کـه بی‌نیازم مـی‌کـنـد. دستان خالی‌ام را بـا چنگ زدن بر نخ چادر مـادرتـان پـر کرده‌ام. مِنّتی که بر من ‌نهادید آنقدر سنگین است کـه همیشه سـربـه‌زیـرِ درگـاهـتـان هستم. بـه نـام شـیـعـه مفتخر و از مـرام شـیـعـه شـرمـنـده‌ام؛ امروز آمده‌ام بیش از پیش خودم را به شما بسپارم؛ دلم را، جانم را، روحم را وقف سرداریِ عزیزِ مادرتان کنم و ایـن جـز بـه عنایت شـمـا ممکن نیست. همه چیزم را از شما دارم و می‌خواهم به شما برگردم؛ بپذیرید این فرزند ناخلف را... «بازگشت» ولادت مادرم زهرا سلام‌الله‌علیها ۲۳ دی ۱۴۰۱
همیشه از خوندن و شنیدن نظرات بقیه درمورد نـوشـتـه‌هـام خـوشـحـال مـیـشـم ؛ درجـریانید دیـگـه ؟! https://daigo.ir/pm/SeyedMoein
از تک‌تک بزرگوارانے کـه لـطـف کردن و بـا بی‌تفاوت نبودن و فعال بودن‌شون به ما انرژی دادن و محبت کردن جداً ممنونم ✨ ( از اون دسته از بزرگوارنے هـم کـه متن‌ها رو بی‌ریا و بدون اینکه بنده متوجه بشم ، به چشم و گوش بقیه می‌رسونند خیلی ویژه‌تر ممنون و متشکرم . . . ، خوشحالم می‌کنید )
« تمام شد! » متنے که خداروشکر توفیق شد و امروز نوشتم ، مربوط به همین دو ماهیه که اومد و رفت . . . خودم این متن رو واقعا دوست دارم و علاوه بر علاقه ، به نظرم محتوای قابل توجهی داره و مـیـشـه چـیـزی ازش یـاد گرفت . + نسبتاً مـتـن خـیـلـی طـولـانے شـده ؛ اما لطف کنید با احساس تا آخر بخونید ! خواهشے که دارم اینه کـه کلمات آبـی که حاوی لینک یک پیام دیگه‌است رو حتما نگاه کنید و بـعـد از خوندن مـتـن حتماً باهام حرف بزنید . . . https://daigo.ir/pm/SeyedMoein و لـطـف کنید (مـخـصـوصـاً ادمـیـن‌هـای بزرگوار و کانال‌دارها) بعد از خوندن متن اگر لـذت بردید و بـه نظرتون مفید اومد حتماً منتشرش کنید ✨ من معمولاً با کپے کردن مشکلی ندارم امـا ایـن مـتـن بدون اتصال بـه مـعـیـن مـقـدار زیـادی از مـعـنـای خـودش رو از دست میده . . . از همراهی تک‌تک‌تون ممنونم ؛
تـمـام شـد ! بـه همین زودی گذشت . . . همان شب و روزهایے گـذشـت کـه مـنـتـظـرش بـودیـم ، گـذشـتــــ . . . شـب اول بـا فریـــاد مسلم گذشت ، شـب دوم با تمناے مدارا ، شـب سوم با أُمّ أبیهایے دیگر ، شـب چهارم اما غلط گفتم ، چون جُوْن نه ، روسفید بود ، روسیاهم من ؛ شـب پنجم از نوجوانے آموختم ، دستمـ خالے هم اگر باشد ، دستانمـ هست . . . پاے امام می‌ایستم ، تا آن دم آخر ؛ شـب ششم نفهمیدیم حسین می‌گوییم یا حسن ، کربلاییم یا مدینه ؟ اما فهمیدیم ، سلطان کربلا حسن است . ‌. . شـب هفتم با لـالـایے ربآب باریدیم ، شـب هشتم غم عـ‌لےاکـ‌بـ‌رهـای حسین ، مـا را هم پیر کرد . . . تـاسـوعا شد و درس وفا و ادب گرفتیم ، با نواے حـسـین حـسـین مادری بی‌قرار شدیم . . . شـب دهم دست به دامان خورشید شدیم تا شاید دلش به رحم آید و طـلـوع نکند ؛ اما عـاشـورا شد و غمِ دلِ امام زمان بر دل ما نشست ، عـاشـورا گذشت ، امـا نـه بـه آسانے . . . داغ زینب را نمی‌فهمیدیم ، امان از دل زینب . . ‌. از داغے گفتیم که با هربار دیدن آب تازه میشد ، گذشت . . . قصهٔ سه‌سالهٔ ارباب هم به سـ‌ر رسید و از جاماندهٔ کاروان تمناے کربلا کردیم ، نازی کرد و پدرش امضا کرد ، ســامـرا گذشت ، کـاظـمـیـن گذشت ، از خانهٔ پدری قدم‌قدم راهے شدیم به امید کربلایے شدن ، نفهمیدیم چطور اما اربعین هم گذشت و دل‌تنگی‌اش ماند . . . شروع غم‌های فاطمه و یادآوری غربت حسن ، گذشت . . . درخشنده‌ترین خورشید جهان خودنمایی کرد گذشت . . . نـوکـری کردیم ؟!, گـریـه کردیم ؟!, سـیـنه زدیم ؟!, عـزاداری کردیم ؟!, نه . . . اگر جُوْن نوکر است ، من کجا و نوکری کجا ؟!, اگر روضه‌خوان ، مادرِ قدخمیده است ، مـن کـه باشم که گریه‌کن باشم ؟!, اگـر زینب سـیـنه‌زن است ، مـن کجا و سینه‌ زنی برای او ؟!, اگـر عـزادار آن غریبے است که در خیمه‌اش ، در بیابان‌ها شب‌ و روز خون گریه می‌کند ، من از عـزاداری چیزی نمی‌فهمم . . . این دو مـاه چه بود و چه شد ؟! این دو مـاه فقط شرمنده‌تر شدیم ، شاید کمی فهمیدیم که حـسـیـن ، خیلی زحمت ما را کشیده است . . . شاید فهمیدیم که فقط دم از حسین می‌زدیم و از رسمش چیزی نمی‌فهمیم . . . این دو ماه تماماً شرمندگی بود ، تماماً سوال ، مـن کجا و مجلس عزای حسین ؟! رخت عزا بر تنِ من چه می‌کند ؟! این دو ماه منت بر سرم گذاشتند ، این دو ماه فهمیدم دستان خالی ، کوله‌بار سنگین ، روی سیاه ، خریدار دارد ؛ خریدارش هم بـانوی هجده ساله ایست ، که جهان از نخ چادر او روزی می‌گیرد . . . مادرجان ! حالـا که منت گذاشتی و خریدار من بودی ، می‌شود چون جُوْن روسفیدم کنی ؟! می‌شود در تمناے یوسفِ تو ، نامه‌هایم کوفے نباشد ؟! می‌شود علمدارِ سپاهش باشم ؟! مرا از «من» آزاد کن ، «معین» را از «معینت» بگیر تا «معین» باشم . . .
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
تـمـام شـد ! بـه همین زودی گذشت . . . همان شب و روزهایے گـذشـت کـه مـنـتـظـرش بـودیـم ، گـذشـتــــ .
📪 پیام جدید 💬خیلی خوشت میاد ازت تعریف میکنن میخوای منم یکم تعریف کنم ذوق کنی... خلا احساسی پر شه 😐 وااای آقا سید چقد قشنگ واای چه قلمیییی وای چقد خوبی تو وای چه سری چه دمی عجب پایی... بیا ازت تعریف کردم.. که وقت همه رو نگیری به اسم بی تفاوتی و... 😐😐😐😐😐 ___ سلام و نور اگر تذکره ، ممنون از تذکرتون ؛ باعث شد خیلی بیشتر بهش فکر کنم که چرا این کار رو انجام میدم ؛ اما باز هم به نتایجی که شما رسیدید نرسیدم ، و هدف رو از این کار چیز دیگه‌ای پیدا کردم . . . شاید حق دارید ، چون من رو نمی‌شناسید اما با خودم صادق بودم و دیدم حرف‌تون درست نیست ؛ حرف زیاد دارم ، اما نیازی نمی‌بینم توضیح بدم ؛ اگر برای افراد زیادی سوال باشه ، حاضرم درموردش بگم . . . باز هم اگر خیرخواهیه ، متشکرم.
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
تـمـام شـد ! بـه همین زودی گذشت . . . همان شب و روزهایے گـذشـت کـه مـنـتـظـرش بـودیـم ، گـذشـتــــ .
📪 پیام جدید 💬از همه ممنون که بی تفاوت نبودن... منم از شما زمانی ممنون میشم که بی تفاوت به اول وقت ایم هم ممبر و بعد وقت خودت نباشی حالا وقت خودت مهم نی به من ربطی نداره ولی وقت ما مهمه خواستم در جریان باشی و بس کنی انقدر ناشناس رو به بهانه مثلا نقد و... یه دونه نقد هم نیست خودتم میدونی همش قراره ازت تعریف باشه... اصلا **** واقعا دلت میخواد نقد شه متنت ناشناس بزار بگو توش پیام بدم دیگه چرا همه رو تو کانال میزاری وقت همه رو بگیری 😐 ___ الحمدلله تا به حال نقد شدم و واقعا استفاده کردم ؛ از نکات استقبال می‌کنم و این نکته رو باید بگم که فقط دنبال نقد نیستم ، اما به معنی نیست که به دنبال تعریف کردن بقیه‌ام . . . امیدوارم درک کنید چی میگم ؛ من که همه رو تو کانال نمی‌ذارم ، اما اگر هم میذارم دلیل دارم ‌. . .
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
📪 پیام جدید 💬خیلی خوشت میاد ازت تعریف میکنن میخوای منم یکم تعریف کنم ذوق کنی... خلا احساسی پر شه
🤝 💬سلام. وقتتون به خیر. با احترام به نظر دوستانی که فرمودن ناشناس ها رو کم کنید یا دوستانی که فرمودن شما صرفا متن ها رو توی کانال قرار میدین که ازتون تعریف بشه باید این رو عرض کنم که اینکه ناشناس میذارید و با مخاطب کانالتون در ارتباط هستین و از مخاطبا نظر میپرسید ولو اینکه نظر مخاطب مثبت یا منفی باشه خیلی خوبه‌ و این ارتباط رو بین نویسنده و مخاطب دو سویه میکنه. نویسنده با این کار متوجه میشه که کجای متن هاش ایراد داره یا حتی مخاطب از کدوم قسمت متن لذت برده به نوع دیگه ای متوجه نقاط قوت و ضعف خودش میشه در نوشتن. به نظرم این تعریف ها جدای از لطف خداوند متعال و عنایت ویژه اهل بیت(ع) به نویسنده انرژی میدن برای نوشتن. ____ سلام و نور تشکر از لطف‌تون ؛ مقدار زیادی از حرف بنده هم همینه ، ممنون که بیانش کردید تقریباً مطمئنم خودتون هم دست به قلم هستید و این حس رو درک می‌کنید. خوشحال میشم گاهی از قلم شما هم لذت ببرم.
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
📪 پیام جدید 💬خیلی خوشت میاد ازت تعریف میکنن میخوای منم یکم تعریف کنم ذوق کنی... خلا احساسی پر شه
سلام و نور ✨ عزیزان بزرگوار خیلی از شما لطف داشتید و اومدید و سعی کردید جـواب ایـشـون رو بدید یا به بنده انگیزه بدید ؛ یکی دو تا نکته در این مـورد عـرض کـنـم ؛ اول ممنون و متشکرم از لطف همه شما بزرگواران ، محبت کردید ؛ دوم اینکه این عزیز ما هم اومدن نظرشون رو گفتن ؛ مـن همیشه از نـظـرات مـخـالـف استقبال می‌کنم و خوشحال میشم و شاهد بودید که روی اونها فکر می‌کنم ؛ در بیشتر مواقع همین نظرات مخالف آدم رو آدم می‌کنه حرف درست پیدا میشه . . . سوم اینکه من کاملاً نظرات و نکات ایشون برام منطقی بود و درک‌شون می‌کنم ؛ کسی که من رو نمی‌شناسه حق داره چنین فکری بکنه و شاید واقعاً از دور اینطور به نظر بیاد . . . و اینکه ذوق و سلیقه‌ها و روحیات متفاوته و به نظرم باید تفاوت آدم‌ها رو با هم درک کنیم . دعامون کنید همیشه دل‌سوز همه باشیم و درک‌شون کنیم . + ایـن رو هـم بـدونـیـد مـن بـا ایـن چـیـزا نـاامـیـد نمیشم و با تمام قدرت ادامه میدم ان‌شاءالله؛ بـعـضـیـا شـاهـد بــودن و تـجـربـه کـردن بــا تـمـام این که دوست دارم نقد بشم و نظرات مخـالـف رو بـشـنـوم ، امـا اگـر بــه ایـن نـتـیـجـه نـرسـم کـه کـار درسـت چـیـز دیـگـه‌ایـه یــا تـــو مـسـائـل دلی به دلم نشینه ، انجامش نمیدم . . . و ایـنـکـه مـن بـرای دل خـودم مـی‌نـویـسـم و ایــنــکـه ازتـون مـی‌خـوام بـاهـام حـرف بـزنـیـد واسه اینه که بدونم حرف دلم چطور منتقل شده . . .
_ تـو بـه مـن مشتاق تری ، تـا مـن بـه تـو . . . •••
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
_ تـو بـه مـن مشتاق تری ، تـا مـن بـه تـو . . . ••• #خوش‌رقصے
شمایے کـــه از آبــروی خـودت بـرای بـخــشــشِ من مایه می‌ذاری و به جای من توبه می‌کنی؛ شمایے کـه حـواسـت بــه تـک‌تـک ثـانــیــه‌هــای زندیگم هسـت و من رو بـرای خـودم می‌خوای نــــه بــرای خودت ؛ شمایے کـه برای کسے دعـا می‌کـنـی کـه مـدام اشکت رو درآورده و آبروت رو برده . . . و منے کــه . . . بـگـذریـم ؛ بـگـذار از خـودم نگویم ، خـودت بـهـتـر از خـودم می‌دانے . . . مـن یـقـیـن دارم « تـو بـه مـن مشتاق تری ، تـا مـن بـه تـو . . . »
ای بـابـا ریـا شد کـه ؛ امشب اخـبـار شـبـکـه ۳ داشت از پـروژه حـوزه مـا می‌گفت . . :)
_ یـک روز ، دور دنـیـا حـلـقـه خـواهـم کـرد دسـتـم را . . . •••
اگـر پـایـمـان را هـرجـایے بگذاریم ، پـایـمان را هرجـایے نمی‌گذارند ؛ گـاهـے نرفتن‌ها ، بـال رفتن می‌دهد . . . و بـعـضے نبودن‌ها ، لیاقتِ بودن . . . اگـر پایمان را بـه روی دل نگذاریم ، نمی‌رسیم ؛ راه رسیدن بـه او ، از دل می‌گذرد . . . « حـال ایـن روزهای مـن . . . »
در ایـن مـهـجـوری و تنهایے من ، تـنـها تویی کــه صدای دلـم را می‌شنوی ؛ نواے ایـن روزهای مـن ، باعث خجالت است ؛ امّـا چـه کنم ؟! امیدوارم مـابـیـن فـریـادهای دل ، صداے چـکـاچـک شمشیرها نیز ، برسد . . . نبردی است نـابرابـــر ؛ طـرفے دل ، بـه فرماندهی او ، و سـمتے هم عقل ، گوش بــه فرمان مـن ! آتـش ایـن جـنـگ را خـودم افروخته‌ام امّـا ، حـالـا با زانوانے زمـیـن خورده ، آرام آرام سـر بـالـا می‌آورم ، بـا چشمانے کــه می‌لرزد بــه ریسمانِ چشمانت چـنـگ می‌زنم ، بُـغـضی در گلویم حبس شده ، لـب نمی‌گشایم ، و بـا چشمانم التماس می‌کنم: « یـا دلـم را مغلوب کن ، و یـا عقل را یـه یاری دل برسان ! » « چَکاچک » چهارشنبه ۵ مهر ۱۴۰۲
دیـدن عکس‌شون کنار هم ، خیلی دل‌چسب بود . . .
و چـه خوب بود که بینشون خالے بود ؛
کـنارشون نشستن حس خوبی داشت ، امّـا بـا اوضاع مـن ، خجالت‌آور بود . . .
و امّا بـوی لـالـه‌ای گمنام . . . 🌷