eitaa logo
معین 🇵🇸
660 دنبال‌کننده
340 عکس
59 ویدیو
21 فایل
﷽ 👳🏻💍 ✍️ گاهی دل دست به قلم می‌شود و بـه روے کاغذ خوش‌رقصے می‌کند : #معین _ معین ؟! : یارے کنندهــ. •| امید است معینِ معینِ جهانیان باشیم . . . https://daigo.ir/secret/SeyedMoein حرفامون : @Mosahebat_Shagerdha «صرفا جهت آرشیوِ سیاهی‌های کاغذ...»
مشاهده در ایتا
دانلود
از تک‌تک بزرگوارانے کـه لـطـف کردن و بـا بی‌تفاوت نبودن و فعال بودن‌شون به ما انرژی دادن و محبت کردن جداً ممنونم ✨ ( از اون دسته از بزرگوارنے هـم کـه متن‌ها رو بی‌ریا و بدون اینکه بنده متوجه بشم ، به چشم و گوش بقیه می‌رسونند خیلی ویژه‌تر ممنون و متشکرم . . . ، خوشحالم می‌کنید )
« تمام شد! » متنے که خداروشکر توفیق شد و امروز نوشتم ، مربوط به همین دو ماهیه که اومد و رفت . . . خودم این متن رو واقعا دوست دارم و علاوه بر علاقه ، به نظرم محتوای قابل توجهی داره و مـیـشـه چـیـزی ازش یـاد گرفت . + نسبتاً مـتـن خـیـلـی طـولـانے شـده ؛ اما لطف کنید با احساس تا آخر بخونید ! خواهشے که دارم اینه کـه کلمات آبـی که حاوی لینک یک پیام دیگه‌است رو حتما نگاه کنید و بـعـد از خوندن مـتـن حتماً باهام حرف بزنید . . . https://daigo.ir/pm/SeyedMoein و لـطـف کنید (مـخـصـوصـاً ادمـیـن‌هـای بزرگوار و کانال‌دارها) بعد از خوندن متن اگر لـذت بردید و بـه نظرتون مفید اومد حتماً منتشرش کنید ✨ من معمولاً با کپے کردن مشکلی ندارم امـا ایـن مـتـن بدون اتصال بـه مـعـیـن مـقـدار زیـادی از مـعـنـای خـودش رو از دست میده . . . از همراهی تک‌تک‌تون ممنونم ؛
تـمـام شـد ! بـه همین زودی گذشت . . . همان شب و روزهایے گـذشـت کـه مـنـتـظـرش بـودیـم ، گـذشـتــــ . . . شـب اول بـا فریـــاد مسلم گذشت ، شـب دوم با تمناے مدارا ، شـب سوم با أُمّ أبیهایے دیگر ، شـب چهارم اما غلط گفتم ، چون جُوْن نه ، روسفید بود ، روسیاهم من ؛ شـب پنجم از نوجوانے آموختم ، دستمـ خالے هم اگر باشد ، دستانمـ هست . . . پاے امام می‌ایستم ، تا آن دم آخر ؛ شـب ششم نفهمیدیم حسین می‌گوییم یا حسن ، کربلاییم یا مدینه ؟ اما فهمیدیم ، سلطان کربلا حسن است . ‌. . شـب هفتم با لـالـایے ربآب باریدیم ، شـب هشتم غم عـ‌لےاکـ‌بـ‌رهـای حسین ، مـا را هم پیر کرد . . . تـاسـوعا شد و درس وفا و ادب گرفتیم ، با نواے حـسـین حـسـین مادری بی‌قرار شدیم . . . شـب دهم دست به دامان خورشید شدیم تا شاید دلش به رحم آید و طـلـوع نکند ؛ اما عـاشـورا شد و غمِ دلِ امام زمان بر دل ما نشست ، عـاشـورا گذشت ، امـا نـه بـه آسانے . . . داغ زینب را نمی‌فهمیدیم ، امان از دل زینب . . ‌. از داغے گفتیم که با هربار دیدن آب تازه میشد ، گذشت . . . قصهٔ سه‌سالهٔ ارباب هم به سـ‌ر رسید و از جاماندهٔ کاروان تمناے کربلا کردیم ، نازی کرد و پدرش امضا کرد ، ســامـرا گذشت ، کـاظـمـیـن گذشت ، از خانهٔ پدری قدم‌قدم راهے شدیم به امید کربلایے شدن ، نفهمیدیم چطور اما اربعین هم گذشت و دل‌تنگی‌اش ماند . . . شروع غم‌های فاطمه و یادآوری غربت حسن ، گذشت . . . درخشنده‌ترین خورشید جهان خودنمایی کرد گذشت . . . نـوکـری کردیم ؟!, گـریـه کردیم ؟!, سـیـنه زدیم ؟!, عـزاداری کردیم ؟!, نه . . . اگر جُوْن نوکر است ، من کجا و نوکری کجا ؟!, اگر روضه‌خوان ، مادرِ قدخمیده است ، مـن کـه باشم که گریه‌کن باشم ؟!, اگـر زینب سـیـنه‌زن است ، مـن کجا و سینه‌ زنی برای او ؟!, اگـر عـزادار آن غریبے است که در خیمه‌اش ، در بیابان‌ها شب‌ و روز خون گریه می‌کند ، من از عـزاداری چیزی نمی‌فهمم . . . این دو مـاه چه بود و چه شد ؟! این دو مـاه فقط شرمنده‌تر شدیم ، شاید کمی فهمیدیم که حـسـیـن ، خیلی زحمت ما را کشیده است . . . شاید فهمیدیم که فقط دم از حسین می‌زدیم و از رسمش چیزی نمی‌فهمیم . . . این دو ماه تماماً شرمندگی بود ، تماماً سوال ، مـن کجا و مجلس عزای حسین ؟! رخت عزا بر تنِ من چه می‌کند ؟! این دو ماه منت بر سرم گذاشتند ، این دو ماه فهمیدم دستان خالی ، کوله‌بار سنگین ، روی سیاه ، خریدار دارد ؛ خریدارش هم بـانوی هجده ساله ایست ، که جهان از نخ چادر او روزی می‌گیرد . . . مادرجان ! حالـا که منت گذاشتی و خریدار من بودی ، می‌شود چون جُوْن روسفیدم کنی ؟! می‌شود در تمناے یوسفِ تو ، نامه‌هایم کوفے نباشد ؟! می‌شود علمدارِ سپاهش باشم ؟! مرا از «من» آزاد کن ، «معین» را از «معینت» بگیر تا «معین» باشم . . .
📪 پیام جدید 💬خیلی خوشت میاد ازت تعریف میکنن میخوای منم یکم تعریف کنم ذوق کنی... خلا احساسی پر شه 😐 وااای آقا سید چقد قشنگ واای چه قلمیییی وای چقد خوبی تو وای چه سری چه دمی عجب پایی... بیا ازت تعریف کردم.. که وقت همه رو نگیری به اسم بی تفاوتی و... 😐😐😐😐😐 ___ سلام و نور اگر تذکره ، ممنون از تذکرتون ؛ باعث شد خیلی بیشتر بهش فکر کنم که چرا این کار رو انجام میدم ؛ اما باز هم به نتایجی که شما رسیدید نرسیدم ، و هدف رو از این کار چیز دیگه‌ای پیدا کردم . . . شاید حق دارید ، چون من رو نمی‌شناسید اما با خودم صادق بودم و دیدم حرف‌تون درست نیست ؛ حرف زیاد دارم ، اما نیازی نمی‌بینم توضیح بدم ؛ اگر برای افراد زیادی سوال باشه ، حاضرم درموردش بگم . . . باز هم اگر خیرخواهیه ، متشکرم.
📪 پیام جدید 💬از همه ممنون که بی تفاوت نبودن... منم از شما زمانی ممنون میشم که بی تفاوت به اول وقت ایم هم ممبر و بعد وقت خودت نباشی حالا وقت خودت مهم نی به من ربطی نداره ولی وقت ما مهمه خواستم در جریان باشی و بس کنی انقدر ناشناس رو به بهانه مثلا نقد و... یه دونه نقد هم نیست خودتم میدونی همش قراره ازت تعریف باشه... اصلا **** واقعا دلت میخواد نقد شه متنت ناشناس بزار بگو توش پیام بدم دیگه چرا همه رو تو کانال میزاری وقت همه رو بگیری 😐 ___ الحمدلله تا به حال نقد شدم و واقعا استفاده کردم ؛ از نکات استقبال می‌کنم و این نکته رو باید بگم که فقط دنبال نقد نیستم ، اما به معنی نیست که به دنبال تعریف کردن بقیه‌ام . . . امیدوارم درک کنید چی میگم ؛ من که همه رو تو کانال نمی‌ذارم ، اما اگر هم میذارم دلیل دارم ‌. . .
🤝 💬سلام. وقتتون به خیر. با احترام به نظر دوستانی که فرمودن ناشناس ها رو کم کنید یا دوستانی که فرمودن شما صرفا متن ها رو توی کانال قرار میدین که ازتون تعریف بشه باید این رو عرض کنم که اینکه ناشناس میذارید و با مخاطب کانالتون در ارتباط هستین و از مخاطبا نظر میپرسید ولو اینکه نظر مخاطب مثبت یا منفی باشه خیلی خوبه‌ و این ارتباط رو بین نویسنده و مخاطب دو سویه میکنه. نویسنده با این کار متوجه میشه که کجای متن هاش ایراد داره یا حتی مخاطب از کدوم قسمت متن لذت برده به نوع دیگه ای متوجه نقاط قوت و ضعف خودش میشه در نوشتن. به نظرم این تعریف ها جدای از لطف خداوند متعال و عنایت ویژه اهل بیت(ع) به نویسنده انرژی میدن برای نوشتن. ____ سلام و نور تشکر از لطف‌تون ؛ مقدار زیادی از حرف بنده هم همینه ، ممنون که بیانش کردید تقریباً مطمئنم خودتون هم دست به قلم هستید و این حس رو درک می‌کنید. خوشحال میشم گاهی از قلم شما هم لذت ببرم.
سلام و نور ✨ عزیزان بزرگوار خیلی از شما لطف داشتید و اومدید و سعی کردید جـواب ایـشـون رو بدید یا به بنده انگیزه بدید ؛ یکی دو تا نکته در این مـورد عـرض کـنـم ؛ اول ممنون و متشکرم از لطف همه شما بزرگواران ، محبت کردید ؛ دوم اینکه این عزیز ما هم اومدن نظرشون رو گفتن ؛ مـن همیشه از نـظـرات مـخـالـف استقبال می‌کنم و خوشحال میشم و شاهد بودید که روی اونها فکر می‌کنم ؛ در بیشتر مواقع همین نظرات مخالف آدم رو آدم می‌کنه حرف درست پیدا میشه . . . سوم اینکه من کاملاً نظرات و نکات ایشون برام منطقی بود و درک‌شون می‌کنم ؛ کسی که من رو نمی‌شناسه حق داره چنین فکری بکنه و شاید واقعاً از دور اینطور به نظر بیاد . . . و اینکه ذوق و سلیقه‌ها و روحیات متفاوته و به نظرم باید تفاوت آدم‌ها رو با هم درک کنیم . دعامون کنید همیشه دل‌سوز همه باشیم و درک‌شون کنیم . + ایـن رو هـم بـدونـیـد مـن بـا ایـن چـیـزا نـاامـیـد نمیشم و با تمام قدرت ادامه میدم ان‌شاءالله؛ بـعـضـیـا شـاهـد بــودن و تـجـربـه کـردن بــا تـمـام این که دوست دارم نقد بشم و نظرات مخـالـف رو بـشـنـوم ، امـا اگـر بــه ایـن نـتـیـجـه نـرسـم کـه کـار درسـت چـیـز دیـگـه‌ایـه یــا تـــو مـسـائـل دلی به دلم نشینه ، انجامش نمیدم . . . و ایـنـکـه مـن بـرای دل خـودم مـی‌نـویـسـم و ایــنــکـه ازتـون مـی‌خـوام بـاهـام حـرف بـزنـیـد واسه اینه که بدونم حرف دلم چطور منتقل شده . . .
_ تـو بـه مـن مشتاق تری ، تـا مـن بـه تـو . . . •••
شمایے کـــه از آبــروی خـودت بـرای بـخــشــشِ من مایه می‌ذاری و به جای من توبه می‌کنی؛ شمایے کـه حـواسـت بــه تـک‌تـک ثـانــیــه‌هــای زندیگم هسـت و من رو بـرای خـودم می‌خوای نــــه بــرای خودت ؛ شمایے کـه برای کسے دعـا می‌کـنـی کـه مـدام اشکت رو درآورده و آبروت رو برده . . . و منے کــه . . . بـگـذریـم ؛ بـگـذار از خـودم نگویم ، خـودت بـهـتـر از خـودم می‌دانے . . . مـن یـقـیـن دارم « تـو بـه مـن مشتاق تری ، تـا مـن بـه تـو . . . »
ای بـابـا ریـا شد کـه ؛ امشب اخـبـار شـبـکـه ۳ داشت از پـروژه حـوزه مـا می‌گفت . . :)
_ یـک روز ، دور دنـیـا حـلـقـه خـواهـم کـرد دسـتـم را . . . •••
اگـر پـایـمـان را هـرجـایے بگذاریم ، پـایـمان را هرجـایے نمی‌گذارند ؛ گـاهـے نرفتن‌ها ، بـال رفتن می‌دهد . . . و بـعـضے نبودن‌ها ، لیاقتِ بودن . . . اگـر پایمان را بـه روی دل نگذاریم ، نمی‌رسیم ؛ راه رسیدن بـه او ، از دل می‌گذرد . . . « حـال ایـن روزهای مـن . . . »
در ایـن مـهـجـوری و تنهایے من ، تـنـها تویی کــه صدای دلـم را می‌شنوی ؛ نواے ایـن روزهای مـن ، باعث خجالت است ؛ امّـا چـه کنم ؟! امیدوارم مـابـیـن فـریـادهای دل ، صداے چـکـاچـک شمشیرها نیز ، برسد . . . نبردی است نـابرابـــر ؛ طـرفے دل ، بـه فرماندهی او ، و سـمتے هم عقل ، گوش بــه فرمان مـن ! آتـش ایـن جـنـگ را خـودم افروخته‌ام امّـا ، حـالـا با زانوانے زمـیـن خورده ، آرام آرام سـر بـالـا می‌آورم ، بـا چشمانے کــه می‌لرزد بــه ریسمانِ چشمانت چـنـگ می‌زنم ، بُـغـضی در گلویم حبس شده ، لـب نمی‌گشایم ، و بـا چشمانم التماس می‌کنم: « یـا دلـم را مغلوب کن ، و یـا عقل را یـه یاری دل برسان ! » « چَکاچک » چهارشنبه ۵ مهر ۱۴۰۲
دیـدن عکس‌شون کنار هم ، خیلی دل‌چسب بود . . .
و چـه خوب بود که بینشون خالے بود ؛
کـنارشون نشستن حس خوبی داشت ، امّـا بـا اوضاع مـن ، خجالت‌آور بود . . .
و امّا بـوی لـالـه‌ای گمنام . . . 🌷
گـاهے سخت‌تر از لبخند زدن توی جمع وقتی که ناراحتی ؛ اینه که جلوی چشم کسایی باشی که می‌دونن چه غلطے کردی و تمام قد شرمندشونی . . .
نمی‌دونم می‌تونم منظورم رو منتقل کنم یا نه ؛ امیدوارم متوجه حرفام بشید.
اینا متن نیست ، فقط دوکلوم حرفِ دله از دیشبِ من !
زندگے بهم یاد داد ، بعد حـل هـر مشکلے ، بـایـد منتظر یـه چـالـش جدید باشم ؛ امّـا نمی‌دونم چـرا هـربـار تـوی دامی می‌افتم کـه از قـبـل می‌دونم پهن شده . . .
_ روز تـولـدت بـود و مـن کـادو گرفتم هـربـار شرمنده‌ترم می‌کنی حـسـیـن . . . •••
تکان خوردن شانه‌ها و صدای هق‌هق گریه‌های مادرت ؛ نـاز کردن دخـتـرانــهٔ خـواهـر کوچکت ؛ و جمله‌های هـمـراهِ بـا آهِ بــرادر نوجوانت کــه از حــال و روز غــم‌بــار و مــمــلــؤ از دل‌تنــگـے مــادرش می‌گفت؛ هـمـان شـرمـنـدگے و احساس شَرمے است ، کـه گـاه‌ و‌ بی‌گـاه مـونـسِ مـن می‌شود ؛ منی کـــه نـام سـیّـد و عـنـوان طـلـبه بــه اندازه کـافی بـار مـرا سـنـگین کرده بـود؛ قـریـب بـه یـک سـالے می‌شود کـه نگاهِ خــاصِ تــــو و چــشــمـانِ نــورانـےِ مــادرِ لـالـه‌پرورت کـارِ مـرا سخت‌تر کرده . . . حـالـا کـه زندگے مـرا بـه حضورت مـنـور کــردی، خــودت دسـتـم را بـگـیـر تـا بـــا نـور بـه نـور برسم . . . می‌دانم راه زیاد است و پر پیچ و خم؛ امـا کـمـک کـن شـهـید شـوم تا عاقبت شـهـید شوم . . . تولدت مبارک حسین جان ✨ «فردای سال‌روز ولـادت حسین زینال‌زاده 🌷»
آقـا جان ! شـانـه‌هایم در تمناے آغوشِ تــو گـریـه می‌کنند . . . بد فـــراقے است و مـانـع ایـن وصـال منم ؛ چـه سخت است ، مـانـع وصـال بودن . . . •••
کـانـال‌مـون بـه حـضـور مادر شـهـید و بـرادر شـهـید حسین زینال‌زاده نـورانے شد ✨