گروه فرهنگیای که گفتیم کمکشون کنین برا کار کودک . . .
لبخند این کوچولوها هم شد نتیجهاش :)
همهتون شریک شادی دل بچههایید✨
ولی انصافاً عجب مردمی داریم❕
چقدر من حال میکنم با این روحیه قشنگمون ✨
من پلاک موتورم داره میوفته و خیلی دردسر داره؛
تو راه خونه که میومدم ،
۸ نفررر گفتن حاجی پلاک موتورت داره میوفته مواظب باش!
چه خاطره خوبی از رفتار مردم دارین⁉️
یا یه حس خوبی که تو ذهنتون مونده . . .
https://daigo.ir/pm/SeyedMoein
هدایت شده از معین 🇵🇸🖤
#سفرنامه
«خصومتی که نبود»
باید میرفتم برای نهار نون بخرم؛ مثل اینکه صاحبخونه بعنوان آپشنهای خونه سوپر نزدیک رو قید کرده بود.
قبل از اینکه سوپری رو پیدا کنم، به یه رستوران کوچیک رسیدم که بیشتر بهش میخورد بیرونبر باشه. خواستم برم تو تا بپرسم کجا میتونم سوپری پیدا کنم؛ یه جرقه زد به ذهنم که چرا از خودشون نون نگیرم؟!
رفتم تو، کسی پشت میز نبود، بلند سلام کردم بلکه هرجا هستن بشنون؛
از دری که رو به آشپزخونه بود صدا میومد؛ نزدیک شدم و سلام کردم.
_ سلام، غذا نداریم.
_ نه، نون میخواستم، میشه
هنوز که حرفم تموم نشده بود یه خانمی از آشپزخونه اومد برای پاسخگویی به سوالات من؛ سر و وضعمون کاملا برعکس هم، ایشون پارکملت مشهد بود و من مسجد گوهرشاد!
احساس میکردم باید یه حس خصومتی به من داشته باشن؛ ولی کاملا خوشرو و خوشبرخورد میخواستن حاجت من رو روا کنن.
بدون اینکه بهشون نگاه کنم و همینطور که معذب بودم گفتم که نون میخوام؛ با اشاره به بستههای نون روی میز گفتن از همینا؟!
_بله، چقدر میشه؟!
_هیچی نمیشه
_ نه اینطوری نمیشه، بگین چقدر میشه کارت بکشم
_ نه نمیخواد همینطوری ببرین...!
نونها رو شمردم، چهارتا کافی بود؛ با حس دلسوزی و تعجب از رفتار اون خانم تشکر کردم و اومدم بیرون؛ ظاهرا نمیشود انسانها را از ظاهرشان قضاوت کرد!
✍️ #معین
🗓️ روایت شنبه، ۲۷ اسفند
رفقا برای تبادل و حمایتی خیلی پیشنهاد دادین ؛
خیلیا رو تو همون ناشناس جواب دادم، بعضیا رو هم نه
کلا تا اطلاع ثانوی با تبادل حال نمیکنم و قصدش رو ندارم ✨
حمایتی هم خیلی وقته نذاشتم ، شاید یه روز یهویی اینکار رو بکنم
دوست دارید حس خوب ایجاد کنید ؟!
از این 🍬 شکلات کوچولوها بگیرید
تو راهی مسیری چیزی ،
مخصوصا حرم و مسجد و امامزادهها و گلزار شهدا
بدین به بچهها . . .
فقط گاهی لازمه از پدر و مادرشون اجازه بگیرین