باخت بازی قبل رو تا حدودی تلافی کردیم😄
کشور ولز، یه حکومت خودمختار نیست و درواقع بخشی از پادشاهی کشور انگلستانه.
پادشاهش همون پادشاه انگلستان و نخست وزیرشم نخست وزیر انگلستانه 😉
✍ #محمد_مهرزاد
#برای_ایران
#جام_جهانی
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای زنــدگـــیِ تــن و تـوانـــم همــه تــــــو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تـــــو
تــو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
#مولانا
#محمد_مهرزاد
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
https://eitaa.com/joinchat/1953955842Cae576d9325
باک از این باخت نداریم، چرا که میدانیم:
تــا خــــدا هســت و خـــدایــی مـیکنـد،
تا دمی که سِدعلی فرمانروایی میکنـد،
کشور ایران به عزمِ رادمردانِ راسخش،
در تمــام عـرصـههـا قدرتنمایی میکند.
(بازی فوتبال ایران-آمریکا)
✍ #محمد_مهرزاد
#برای_ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
این شعرِ فیالبداهه هم تقدیم به همهی عاشقان وطن ✌️🇮🇷
جانم فدای وطنم
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
704K
برد واقعی در برابر آمریکا رو ما ملت ایران کسب کردیم 🇮🇷✌️
🎙 #محمد_مهرزاد
#جام_جهانی
#برای_ایران
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
https://eitaa.com/joinchat/1953955842Cae576d9325
یه خاطرهی قشنگ:
سالها قبل، استخدام یک نهاد نیمه دولتی شدم. اما دو سه ماه که از شروع قراردادم گذشت معلوم شد برای بیمه کردنم مشکلی وجود داره. منم خیلی نگران و مضطرب شده بودم. تا اینکه استاد اخلاقم نکتهی مهمی بهم فرمود.
ایشون بهم فرمودن: محمد! بنظرت چند تا موجود زنده توی دنیا وجود داره؟ عرض کردم حسابش رو جز خدا کسی نداره.
فرمود: در همین بیابانهای اطراف شهر خودمون چند موجود زندهی ریز و درشت وجود داره؟ عرض کردم میلیاردها. اعم از مورچه و سوسک و خزنده و پرنده...
فرمود: چند تاشون بیمهی تأمین اجتماعی هستن؟ عرض کردم هیچ کدوم.
فرمود: آیا تا بحال رزق و روزیِ یک کدومشون به تأخیر افتاده؟
و در ادامه فرمود:
خدایی که روزیِ اون مورچهی وسط صحرا رو از بدو تولد تا لحظهی مرگش بدون تأخیر میرسونه، روزیِ تو رو هم میرسونه. انقدر نگران آینده نباش.
دلم آروم گرفت. و اتفاقا بعد از مدتی مشکل بیمه هم خودبخود حل شد😊🤲
رفقا! گاهی نگرانیهامون واقعا بیمورده. فقط کافیه به معنای واقعی، به همون خدایی که ما رو آفریده توکل کنیم 😊👌
✍ #محمد_مهرزاد
#رزق_و_روزی
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
Mohammad Mehrzad - Yaldaye Bedoone Gheybat.mp3
5.49M
🔊 یلدای بدون غیبت
🔸 مراقب باشیم تا رسم زیبای شبنشینی یلدایی رو آلوده به گناه غیبت نکنیم.
🔸 یادمان باشد که یکی از بزنگاههای شیطان، جایی است که همه دور هم جمع میشویم.
💠 برایتان جشنی به دور از گناه آرزو میکنم.
🎙 #محمد_مهرزاد
#یلدا
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با این صدای ملکوتی، خاطراتتان را زنده کنید.
زندگینامه و تاریخچهی فعالیت دینی حجتالاسلام سیدرسول موسوی واعظ
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
محمد مهرزاد/ امید و ایمان
🎥 با این صدای ملکوتی، خاطراتتان را زنده کنید. زندگینامه و تاریخچهی فعالیت دینی حجتالاسلام سیدرسو
ایام کودکی و منبرهای دلنشین سیدرسول
دوران کودکیم رو در یکی از محلههای جنوب شهر تهران به نام "شهرک مشیریه" که اونموقع از امکانات چندانی هم برخوردار نبود گذروندم. مرحوم پدرم در اون محله یک هیئت عزاداری به نام «هیئت متوسلین به قمر بنیهاشم» تأسیس کرده بودن. اون هیئت غیرازاینکه در شبهای ماه محرم مراسم داشت، در طول سال هم شبهای جمعه بطور چرخشی در منزل اهالی محل مراسم داشت.
یادمه به ایام محرم سال ۱۳۶۴ نزدیک میشدیم و هیئت، روحانی ثابتی که طی چند سال در اختیار داشت رو بنابهدلایلی از دست داده بود و پدرم باید یک روحانی دیگه پیدا میکرد تا برای شبهای محرم، منبر بره (اون موقع من هشت ساله بودم)
تلاشها نتیجهبخش نبود و درست تا یک روز قبل از شب اول محرم هنوز تکلیف روحانی روشن نشده بود. چون اغلب روحانیها منبراشون پر شده بود. درست یک روز قبل از شروع مراسم، پدرم که همراه یکی از اهالی محل به نام آقا ابوطالب (که من بهش میگفتم عمو ابوطالب) برای انجام خریدهای هیئت به مرکز شهر رفته بود، پشت چراغ قرمز در کنار یک اتومبیل سفید رنگ توقف میکنن و از قضا پدرم میبینن که رانندهی اون ماشین، یک روحانیه. لذا پدر به عنوان تیری در تاریکی، شیشهی ماشین رو میدن پایین و به روحانی مذکور اشاره میکنن که شیشه رو بده پایین. و بعد از سلام بهش میگن: «حاج آقا منبر میری؟» حاج آقا هم با لحن شوخی میگه: «چرا که نه، ما کارمون منبر رفتنه» و در همین هنگام و با چراغ سبز حاج آقا، چراغ راهنمایی هم سبز میشه و پدر بهشون میگن که اونور چهارراه بایستن تا صحبت کنند.
مذاکره کوتاه با حاج آقا نتیجه میده و حاج آقا آدرس میگیره و قول میده تا خودشو به مراسم برسونه.
فرداشب و در اولین شب از مراسم ماه محرم اون سال، پدر کمی نگران بودن که مذاکره کوتاهِ سر چهارراه، الزام و تعهدی برای حاج آقا ایجاد نکرده باشه و ایشون برای مراسم حضور پیدا نکنن. چون بهرحال این احتمال میرفت که طی همین ۲۴ ساعت، یک هیئت دیگه حاج آقا رو قاپیده باشه. مخصوصا اینکه هیئت ما جزو هیئتهای مطرح تهران نبود. چون اساساً محلهی ما جزو محلههای بنام و مطرح تهران نبود.
القصه، به لحظات شروع مراسم نزدیک میشدیم که دیدیم اتومبیل سفید رنگی که متعلق به حاجی بود وارد کوچه شد و جلوی تکیه توقف کرد (تا جاییکه خاطره دوران کودکیم یاری میکنه، اتومبیل حاج آقا، بنز بود. ولی اگه من در بیان خاطره اشتباه میکنم امیدوارم حاجی حلالم کنن). بهرحال روحانی جدید وارد هیئت شد و یک سخنرانی بسیار زیبا ارائه داد و در انتها هم با صدای قدسیش یک روضهی عالی خوند.
صدای حاجی فوقالعاده زیبا بود و لحنش، ملکوتی.
بعد از منبر، پدرم ضمن تشکر به ایشون گفتن: «حاجی صدات خیلی آشناست. انگار چند ساله میشناسمت». حاجی هم خندید و گفت: «درسته، صدای من نهتنها برای شما بلکه برای تمام مردم ایران آشناست». پدر گفتن: «چطور؟» و ایشون گفتن که برخی از دعاهای رادیو، بخصوص دعای سلامتی امام زمان که بعد از اذان از رادیو پخش میشه با صدای ایشونه.
بله؛ حاج آقای قصهی ما، حجتالاسلام سیدرسول موسوی واعظ هستن. کسی که از همون شب شد روحانی ثابت هیئت و رفاقتش با پدرم و اهالی محل تا زمانی که ما ساکن تهران بویم ادامه پیدا کرد.
آقا سید بسیار زیبا چهچه میزد. یادمه ما اونموقعها یک جفت قناری تو خونه داشتیم و هروقت مراسم شبهای جمعهی هیئت در منزل ما برگزار میشد، بمحض اینکه سیدرسول میزد زیر آواز، قناریهامون هم شروع به خوندن میکردن و با نوای ملکوتی ایشون همنوایی میکردن.
الان سالها از اون روزها میگذره و من دیگه هیچوقت سیدرسول رو ندیدم. اما بینهایت مشتاقم که اون بزرگوار رو پیدا کنم و یکبار دیگه از نزدیک زیارتش کنم. و حتی دوست دارم که به یاد اون روزها و برای زنده شدن خاطرات پدرم که الان حدود بیست سال از فوتش میگذره، یک دهن برام بخونه😞
احساس میکنم مدیون آقاسیدرسول میشم اگه اینو نگم که سهم عمدهای از تربیت اعتقادی من در دوران کودکی متعلق به ایشون و منبرهایی است که مشتاقانه پاش مینشستم و به کلام دلنشینش گوش میدادم. چون همه میدونیم که میخکوب کردن کودکان در پای منبر و هنگام سخنرانی، هنریه که هر سخنرانی نداره. ولی سیدرسول موسوی واعظ، این هنر رو داشت. شاید باورکردنی نباشه، ولی من هنوز موضوع بعضی از سخنرانیهای ایشون و حتی جملاتشون رو بخاطر دارم و گاهی با خودم مرور میکنم.
آقاسید، الهی که هرجا هستی خدا نگهدارت باشه (و اگه زبونم لال به دیار باقی رفتی، الهی با جدت امیرالمؤمنین محشور باشی)
کلیپ بالا درباره این روحانی عزیز هست که چند سال قبل از شبکهی قرآن سیما پخش شده که من چند روز قبل وقتی اسم ایشون رو در اینترنت جستجو کردم، باهاش مواجه شدم.
اون کلیپ و این متن تقدیم به نگاه زیباتون، و از راه دور تقدیم به سیدرسول موسوی واعظ.
✍ #محمد_مهرزاد
@Mohamad_Mehrzad
محمد مهرزاد - صدقه آنلاین.mp3
4.57M
🔊رسم زیبای صدقهی اول صبح را احیا کنیم
سامانه پرداخت صدقه «بر خط» کمیته امداد:
https://emdad.ir/node/add/charity_payment?edit[field_charity_type][widget][0][target_id]=142
🎙 #محمد_مهرزاد
#صدقه
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
محمد مهرزاد - عظمت شب بیست و یکم.mp3
7.4M
🔊 منبر کوتاه
🔸 در بیان عظمت شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان
💠 از مُقدّرات الهی بود که علی علیهالسّلام در بهترین شب و بهترین مکان به شهادت برسد.
🎙 #محمد_مهرزاد
(از خانواده معلولین و بیماران خاص)
#شب_قدر
#ماه_رمضان
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
محمد مهرزاد/ امید و ایمان
🔊 منبر کوتاه 🔸 در بیان عظمت شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان 💠 از مُقدّرات الهی بود که علی علیهالسّل
این صوت رو بمناسب شبهای قدر برای کانال «در آغوش خدا» تهیه کرده بودم و حالا میذارمش اینجا تا به یادگار بمونه
امروز (بیست و هشتم فروردین ۱۴۰٢) دقیقا هجدهمین سالروز آشنایی من با مهمان ناخوانده ای به نام #ام_اس بود.
🔸هجده سال قبل در چنین روزی بود که برای اولین بار این کلمه رو میشنیدم: اِم،اِس
🔹قضیه اینجوری شروع شد که در روز جمعه، بیست و ششم فروردین ۱۳۸۴، صبح که از خواب بیدار شدم با درد بسیار شدیدی در ناحیه ستون فقرات مواجه بودم. اون روز تا شب با درد سپری شد. در حالیکه در ساعات پایانی روز درد به نواحی پایینتر و کلیهها رسیده بود.
🔸اون شب با مراجعه به اورژانس بیمارستان و تزریق چند مُسکّن قوی و ساکت شدن درد و آرامش و خواب عمیق به صبح رسید.
🔹اما صبح روز شنبه که از خواب بیدار شدم، متوجه شدم که نمیتونم از زمین بلند بشم و روی پاهام بایستم.
🔸اولش فکر کردم که این سستی اثر آمپولهای دیشبه و حتما موقت و گذراست.
🔹اما هرچی بیشتر گذشت، دیدم بیحسی و حالت فلجی و بعد هم بیاختیاری بیشتر شد.
🔸شنبه رو هم به امید گذرا و موقتی بودنِ قضیه پشت سر گذاشتم. اما روز یکشنبه دیگه به این نتیجه رسیدم که موضوع جدیتر از این حرفاست.
🔹و اینطوری شد که عصر روز یکشنبه با مراجعه به متخصص مغز و اعصاب متوجه شدم که بدنم احتمالا میزبان یک مهمانِ ناخوانده به نام اماس شده.
🔸و الان ۱۸ ساله که این مهمانِ مزاحم، با انواع شیوهها و به شکلهای مختلف در حال آزار دادن منه و ظاهرا قصد خروج هم نداره😒
🔹توضیح اینکه: طی این سالها بارها به لحاظ جسمی و روحی افول کردم و باز برگشتم و سرِ پا شدم. اما در آخرین مرحله از شدت پیدا کردن بیماری که دقیقا دو سال قبل در چنین روزهایی بود، برای چندمین بار اسیر رختخواب شدم و متأسفانه تا حالا نتونستم بلند شم.
اما مطمئنم که شرایط اینجور نمیمونه 😊👌💪🌸
ارادتمند: #محمد_مهرزاد
(بیمار پیشکسوت اماس😂😂)
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
مرحوم فرزین در بخشی از ترانه معروف «عشق من» میگه:
دیگه دلواپسِ بودن، واسم بسه
دیگه بیهوده پیمودن واسم بسه
زیادیم کرده، پژمردن
زیادیم کرده، غم خوردن
توی بیدادِ تنهایی
درعین زندگی، مردن
💔💔💔💔💔💔💔
آه.... خدااااا
کسی چه میفهمه
«در عین زندگی مردن»
یعنی چی...
حتما یه روز، دور قبر منم
یه عده میایستن
و ناباورانه به این فکر میکنن
که چطور در حال زنده بودن
داشت میمرد
و حواسمون نبود 😞
من این شعر رو فقط نمیخونم
بلکه زندگیش میکنم:
توی بیداد تنهایی
درعین زندگی، مردن
#محمد_مهرزاد
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
🚫اخطار
این مطالب، نوشتههای کسی هستن که فعلا به معنای واقعی کم آورده. پس بعضی از مطالب بشدت سرشار از انرژی منفی و حس ناامیدیاند.
اگه از مواجهه با مطالب انرژیمنفی پرهیز دارید، هشدار میدم و شدیدا توصیه میکنم که این مطالب رو نخونید.
البته مطمئنم شرایط اینجور نمیمونه 😊
اما رفیق!
قبلش برات دعا میکنم
دعا میکنم که هیچوقت سلامتیتو از دست ندی.
هیچوقت از پا نیفتی.
هیچوقت از دیدن خورشید محروم نشی.
هیچوقت اسیر رختخواب نشی.
هیچوقت چشمت به دست دیگران نباشه تا کارای خونهتو انجام بدن.
الهی همیشه رو پای خودت باشی
#محمد_مهرزاد
اما من.
چه بلایی سرم اومده؟
⁉️⁉️⁉️
مشکلات و مسایل من یکی دو تا نیست.
متأسفانه طی این سالها، همهجوره و از همه طرف بهم فشار آورد و لهم کرد.
هروقتم دهن باز کردم و حرف از درد زدم، همه گفتن نه، باور نمیکنیم که تو نتونی تحمل کنی.
بعد که اوضاع وخیمتر شد و حرف از کمآوردن زدم، باز گفتن محاله تو کم بیاری.
الانم کسی باور نمیکنه که به ته خط رسیده باشم.
اونوقت بهِم میگن باهامون درددل کن.
خب این چه درددلیه که من بگم و هیچکدومتون باور نکنید؟
ادامه دارد...
#محمد_مهرزاد
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
البته مقصر این اوضاع، خودم هستم.
چون از اول که بیماری اومد سراغم، فقط لبخند زدم. فقط به اطرافیانم دلداری دادم. فقط از امید حرف زدم. و مدام تکرار کردم که همه چی درست میشه.
اما بیماری، فقط خودش نبود که آزاردهنده بود. بیماری و معلولیت، با خودشون کلی مشکل رو به همراه میارن.
و من چون در مواجهه با بیماری و معلولیت لبخند زده بودم، انگار محکوم بودم که نسبت به مشکلات جانبی هم فقط لبخند بزنم.
برا همین هروقت دربارهی مشکلات، و اونم با هدف حل مشکل، چیزی گفتم؛ کسی جدی نگرفت.
حتی گاهی باهام میجنگیدن که بهم ثابت کنن، این مشکل اصن مشکل نیست.
در حالیکه میدیدم و شاهد بودم که خودشون در برابر مشکلات بسیار کوچیکتر چطور کم میآوردن و ناله سر میدادن.
اولین و تلخترین نتیجهی این باور نکردنها این شد که من تو سکوت فرو رفتم و کمکم نسبت به حرف زدن و درددل کردن بدبین شدم.
و خب، نتیجهی این موضوع هم مشخصه...
کسی که حرفاشو بریزه تو خودش، زودتر به انفجار میرسه.
با اون امیدی که من از اول داشتم، تصورم بر این بود که اگه نود سال هم عمر کنم، هرگز کم نخواهم آورد.
اما ساکت شدن و درددل نکردن کاری کرد که در نصف این عمر، کم آوردم و به انفجار رسیدم.
ادامه دارد...
#محمد_مهرزاد
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
راستش، من در نگاه دیگران همیشه مظهر صبر و مقاومت در برابر بیماری و مشکلات بودم.
خودمم هیچوقت باورم نمیشد روزی برسه که این حرفها رو در فضای عمومی بزنم.
من طی سالها، بارها در فضای مجازی، در برنامههای رادیویی و تلویزیونی، و در مراسم و برنامهها حضور پیدا کردم و از امید حرف زدم.
واقعا نمیدونستم که بعضی اشتباهات دیگران میتونه باعث بشه که به این نقطه برسم. یعنی جایی که الان هستم.
باورم نمیشد به جایی برسم که در انظار عمومی حرف از ناامیدی و کمآوردن بزنم.
الانم که دارم این چیزا رو میگم، دارم تو این کانال کوچیک ۱۷ نفره میگم.
هنوز به خودم اجازه ندادم تو اون کانالای بزرگتر چند هزار نفره بگم.
اینا رو فقط اینجا دارم مینویسم که ثبت بشن، شاید به این علت که اگه خدای نکرده اتفاق ناگواری افتاد؛ روحم به دیگران تلنگر بزنه که فلانی قبلا هشدار داده بود...
یا اگه روزی رسید که من نبودم، این مطالب اینجا باشه و علت خیلی چیزا رو روشن کنه.
شاید استفاده از تجربهی من باعث بشه که دیگران با دیگران این رفتارها رو نکنن.
ادامه دارد...
#محمد_مهرزاد
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
عزیزی که داری این متن رو میخونی...
یادت باشه: همیشه نیازهای کسی که نیازشو اعلام میکنه، جدی بگیر.
نمیگم تو موظفی که نیازش رو برطرف کنیها...
دقت کن تا اصل مطلبمو بگیری.
نمیگم وقتی کسی نیازشو بهت اعلام میکنه حتما وظیفهای برای تو ایجاد میشه (گرچه خودم همیشه سعی کردم خودمو در قبال نیاز دیگران مسئول بدونم)
اما حداقل وظیفهای که داری اینه که نیازش رو جدی بگیری.
یعنی باور کنی که این آدم، این نیاز رو داره.
تو اجازه نداری نیاز اونو انکار کنی، یا سعی کنی قانعش کنی که از نیازش صرفنظر کنه، یا سعی کنی بهش این حسو بدی که اون آدم قویایه و بدونِ برآورده شدن نیازش هم میتونه دَووم بیاره. (چون همون نیاز، شاید برای اون آدم حیاتی به حساب بیاد)
حالا اینکه نسبت به نوع رابطهای که با اون آدم داری، چقدر در برآورده کردن نیازش احساس مسئولیت میکنی، چیزیه که به وجدانت برمیگرده.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
همهی اینا رو شنیدی؟
حالا تصور کن حالِ کسی مثل منو که مشکلات عدیده، یکجا و با هم هوار شد سرش، و نیازهای بیشماری رو براش بوجود آورد... و اونوقت برای همهی نیازهاش باید با دنیا میجنگید که ثابت کنه این نیازها رو داره💔
ادامه دارد...
#محمد_مهرزاد
دنیای خصوصیِ عمومیشدهی من
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@Mohamad_Mehrzad
⭕️🛑⛔️ بازم هشدار میدم که اگه روح حساسی دارید، مطالب این روزهای منو نخونید.
چون فعلا در شرایط بسیار بدی به سر میبرم و مطالبم سرشار از موج منفی و ناامیدیه
واقعا خستگی ناپذیر بودم...
با وضع جسمی خراب، با یک عصا در دست، و بعدها که بدتر شدم با دو عصا، مدام در حال فعالیت بودم.
یا شغل، یا فعالیت اجتماعی، یا خدمترسانی، یا فعالیت هنری
مثبتنگرترین آدم روزگار بودم.
در هر رفتارِ به ظاهر ناخوشایندی که از دیگران سر میزد، با دلیل و بیدلیل به دنبال علتهای مثبت میگشتم.
دوستی داشتم که به شوخی میگفت: ممد توی گـ....ـه هم دنبال عسل میگرده