مداحی آنلاین - دلم به تلاطم مثل کارونه - سید رضا نریمانی.mp3
4.75M
🌷 #هفته_دفاع_مقدس
⏯ #واحد احساسی #شهدا
🍃دلم به تلاطم مثل کارونه
🍃به یاد شلمچه یاد مجنونه
🎤 #سید_رضا_نریمانی
@MohammadHossein_MohammadKhani
#الهیبهامیدتو
✨خدای من...
ای مهربانیت بیدریغ
ای بزرگیت بینهایت
ای عشقت بیبدیل! ای بنده نواز!
جانم به فدای مرام و عشق و بزرگیات.
ای که این کمترین را میبینی،
میشنوی و مینوازی...
✨الهی...
تو را سپاس که هر بار
به من یادآوری میکنی؛
تنها قادر متعال تویی،
و همه چیز به خواست و اراده توست!
معبودم...
روزمان بخیر است با آرامش یادت💖 ❣️لبیک یاصاحب الزمان❣️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیــارت اهــل بیـت فـقط به دعــوته 🍀
شهید محمد حسین محمد خانی
شهادتت مبارڪ فـرمانده💔
☆به نام زیبا مصَوَّر هستی☆
.
🍃دنیا سرایی است، که نابودی برایش مقدر گشته و کوچ کردن مردمش از آن، حتمی است.
دنیا در دیدهی #خردمندان، مانند سایهی زوال ظهر است، که هنوز گسترده نشده، جمع می شود و هنوز بلنده نشده، کوتاه میگردد.*
.
🍃چه زیباست، این چنین #اندیشیدن. زیبا و #عالمانه. و این علم، این #بصیرت، این ایمان، در هر آن کسی متجلی میگردد، که #عبد باشد و سائل کوی یار🌹
.
🍃چه در #نوجوانی که در ایام شکوه شکوفایی آمالش پرسه میزند، چه در #جوانی که دیری نیست وصل دلدار و همرهش، میسَر گشته و چه در پیری جهان دیده که گویی #خسته و رنجور است.
.
🍃به یقین، او هم به چنین باوری دست یافته بود، که از عمق جان و از ورای #عشق، دیده فروبست از این زمانهی وهم آلودِ سایه وار، دیده فروبست و خردمندانه عاشقی کرد❤️
.
آری! چنین است و باید اندشید، که ما نیز چون او گشته ایم؟ خردمند و #عاشق. عبد و #سائل.
شایسته است که بیندیشیم، چه باید کرد و از کدامین #آمال، دیده فروبست؟
.
پ.ن: * خطبه های ۴۵ و ۶۳ نهج البلاغه
.
✍️نویسنده : #زهرا_مهدیار
.
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمدحسین_محمدخانی
.
📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴
.
📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴.حلب سوریه
.
📅تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱۳۹۹
.
🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۳
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #سوریه #حلب #حاج_عمار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمالله..
.
آره درست گفتی!
بهتر بگم، درست عمل کردی..
وایسادی و جنگیدی، اونم تا آخرش
چه زمان دانشگاه و تو جنگ فرهنگی توی هیئت و بسیج، چه زمان سوریه و تو جنگ با تکفیریا...
الانم بعدِ گذشت پنج سال از شهادتت با جون و دلم میشنوم که داری تو گوشم بهم میگی: آی رفیق! آهای رفیقی که منو دوست داری و میای سرقبرم و هزار حال میشی...
من احساس تکلیف کردم، وایسادم، جنگیدم، تا آخرشم وایسادم و جنگیدم،
که مهر تائید آخرشم همون شهادته!
الان نوبت توئه!
اگه ادعات میشه که منو دوست داری،
باید احساس تکلیف کنی، باید وایسی، تا آخرشم باید وایسی...
باید خودتو ثابت کنی!
تا برسی به من و این قافله.
.
.
.
آره، نوبت ماست!
رفقا دست بجنبونید
فرمانده دستور صادر کرده: باید وایسیم و بجنگیم، تا آخرش، تا آخرین لحظه، تا آخرین نفس، تا آخرین قطرهی خونمون..
قافله داره میره..
هرکه دارد هوس کربوبلا،
بسم الله..
.
.
به وقتِ بین الطلوعینِ ۱۶ آبان ماهِ ۹۹
به وقتِ پنجمین سالروزی که حاج عمار زد و رویِ خورشید رو کم کرد...
به وقت حاج عمار #استشهد ..
شهادتت مبارک!
فرمانده.
.
.
.
#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
#پایگاه_مقاومت_شهیدمحمدخانی
#هیئت_علمدار_حسین_ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
خداوندا مارا به قافله خمینی و بسیجیانش برسان 😭❤️
به مناسبت سالروز شهادت شهید
محمد حسین محمد خانی❤️🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠ارسالی از اعضا
برادر شهیدم...
داداش محمد حسین...
تو رفته ای و اکنون دل من طاقت نداره...
منم باید برم....
آره برم سرم بره💔
#شهید_محمدحسین_محمدخانے
@MohammadHossein_MohammadKhani
#شهادتت_مبارک_فرمانده
برشی از کتاب #عمار_حلب(زندگینامهی سردار شهید محمدحسین محمدخانی) به مناسبت سالروز شهادت حاج عمار:
صبح بین ساعت شش و هفت بود که آن مکالمات پشت بیسیم را میشنیدیم. فرماندهی ایشان را صدا کرد و گفت که اتفاقی در محور کناری ما افتاده، الان مسلحین از نقطهای میخواهند به این محور نفوذ کنند،اگر آنجا سقوط کند محور ماهم آسیب میبیند.
.
او با اینکه شناختی از آن زمین و منطقه و آن محور کنار دستی نداشت، قبول کرد. شب قبلش میگفت: متنفرم از اینکه توی زمینی که نمیشناسم، عملیات کنم.
.
این بار را به دوش کشید، بخاطر اینکه زحمت چندروز گذشتهی بچه ها هدر نرود و خط شکسته نشود. آنجا نقطهی مسئولیت او نبود.
چهار پنچ نفری راه افتادند. شبانه رفتند برای شناسایی؛ صبح عملیات درگیر شدید شدند. به روشنایی خورده بودیم. یک مقدار کار گره خورد. شش هفت صبح بود که حاج عمار #شهید شد. نیروهای غیر ایرانی پشت بیسیم میگفتند:حاج عمار اُستُشهِدَ...
.
سریع از اتاق عملیات گفتیم:حاج عمار شهید نشده،حالش خوبه، فقط کمی جراحت داره.
.
گفتیم مجروح شده که شیرازهی کار از هم نپاشد. این نیروها دو سه سال بود که با حاج عمار کار میکردند، نمیخواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. پشت بیسیم گفتیم: فلانی، نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه بشن و روحیهشون رو از دست بدن.
از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق، از حال رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب و قند دادیم بهش. به فکر این بودیم که چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم....
#شهید_محمدحسین_محمدخانے
@Mohammad
#شهادتت_مبارک_فرمانده
برشی از کتاب #عمار_حلب(زندگینامهی سردار شهید محمدحسین محمدخانی) به مناسبت سالروز شهادت حاج عمار:
صبح بین ساعت شش و هفت بود که آن مکالمات پشت بیسیم را میشنیدیم. فرماندهی ایشان را صدا کرد و گفت که اتفاقی در محور کناری ما افتاده، الان مسلحین از نقطهای میخواهند به این محور نفوذ کنند،اگر آنجا سقوط کند محور ماهم آسیب میبیند.
.
او با اینکه شناختی از آن زمین و منطقه و آن محور کنار دستی نداشت، قبول کرد. شب قبلش میگفت: متنفرم از اینکه توی زمینی که نمیشناسم، عملیات کنم.
.
این بار را به دوش کشید، بخاطر اینکه زحمت چندروز گذشتهی بچه ها هدر نرود و خط شکسته نشود. آنجا نقطهی مسئولیت او نبود.
چهار پنچ نفری راه افتادند. شبانه رفتند برای شناسایی؛ صبح عملیات درگیر شدید شدند. به روشنایی خورده بودیم. یک مقدار کار گره خورد. شش هفت صبح بود که حاج عمار #شهید شد. نیروهای غیر ایرانی پشت بیسیم میگفتند:حاج عمار اُستُشهِدَ...
.
سریع از اتاق عملیات گفتیم:حاج عمار شهید نشده،حالش خوبه، فقط کمی جراحت داره.
.
گفتیم مجروح شده که شیرازهی کار از هم نپاشد. این نیروها دو سه سال بود که با حاج عمار کار میکردند، نمیخواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. پشت بیسیم گفتیم: فلانی، نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه بشن و روحیهشون رو از دست بدن.
از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق، از حال رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب و قند دادیم بهش. به فکر این بودیم که چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم. کسی که جنگنده، خستگی ناپذیر، شجاع و مدیر باشد و با نیرو ها بجوشد. واقعا کسی را نداشتیم.
.
#حاج_قاسم بعد از شهادت حاج عمار گفت: کمرم شکست!
.
دوستانی که جنازهی حاج عمار رو دیده بودند، میگفتند:مثل کسی بوده که روز ها و شبهای متمادی عملیات کرده و حالا از فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده...
.
.
#شهید_حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
@MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفـیق بغض هـر شـبم🍀💔
شهید محمد حسین محمد خانی
@MohammadHossein_MohammadKhani
شهید، باران رحمت الهی است💦
که
به زمین خشک جانها، حیات دوباره میدهد.🌱
عشق شهید، عشق حقیقی است❣
که
با هیچ چیز عوض نخواهد شد.🧡
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 امتحانات الهی به اندازه ظرفیت تو هست....
❇️ خداوند هیچ وقت از کسی بیش از ظرفیتش امتحان نمیگیره..
استاد پناهیان
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@MohammadHossein_MohammadKhani
شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم،💔
قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم،🍂
به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم. 🎋
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصه_دلبری
#قسمت_هشتاد
رسول خلیلی و اسماعیل حیدری را خیلی دوست داشت.وقتی شهید شده بودند،تا چند وقت عکس و تیزر و بنر و اینها برایشان طراحی میکرد.برای بچه های محل کارش که شهید شده بودن نماهنگ های قشنگی میساخت.تا نصف شب مینشست پای این کار ها.
عکس های خودش را هم،همان هایی که دوست داشت بعدا در تشییع جنازه اش و یادواره هایش استفاده شود،روی یک فایل در کامپیوتر جدا کرده بود.
یکی سرش پایین بود و با شال سبز و عینک ،یکی هم نیم رخ.اذیتش میکردم و میگفتم پوستر خودت رو هم طراحی کن دیگه.
در کنار همه کار های هنری اش،خوش خط هم بود.ثلث و نستعلیق و شکسته را قشنگ مینوشت.این خوش خطی در دوران دانشجویی و در اردو ها بیشتر نمود پیدا میکرد.پارچه جلوی اتوبوس،ذوی در های ورودی و دیوار های حسینیه و مسجد.وقتی از شهادت صحبت می کرد،هرچند شوخی و مسخره بازی بود ولی گاهی اشکم را درمیآورد.
به قول خودش فیلم هندی میشد و جمعش میکرد.گاهی برای اینکه لجم را دربیاورد میگفت همسر شهید محمد خانی.
من هم حسابی میافتادم روی دنده لج که از هر شیطان پیاده شود.
ادامه دارد...
#قصه_دلبری
#قسمت_هشتاد_و_یکم
همه چیز را تعطیل میکردم.وقتی میرفتیم بیرون بخاطر این حرفش مینشستم سر جایم و تکان نمیخوردم.حسابی از خجالتش در آمدم تا دیگر از زبانش افتاد که بگوید همسر شهید محمد خانی.
روزی از محل کارش خانواده ها را دعوت کردند برای چشن.ناسازگاری ام گل کرد که :این چه جشنی بود این همه نشستیم که همسران شهدا بیان روی صحنه و یک پتو از شما هدیه بگیرند این شد شوهر برای این زن اون الان محتاج پتوی شما بود .آهنگ سلام آخر خواجه امیری رو گذاشتین و اشک مردم اومد که چی. همه چی عادی شد ؟باید می رفتیم روی جایگاه و هدیه میگرفتیم که من نرفتم. فردایش داده بودن خودش آورده بود خونه. گفت چرا نرفتی بگیری.آتش گرفتم .با غیظ گفتم ملت رو مثل نونوایی صف کرده بودند که قرن یکی یکی کارت هدیه بگیرن. برم جلو بگم من همسر فلانی ام و جلوی اسمت رو امضا کنم محتاج چندر غاز پولشون نبودم.
گمان کردم قانع شد که دیگر من را نبرد سر کارش حتی گفت اگه شهید هم شدم نرو.
ادامه دارد...
@MohammadHossein_MohammadKhani
❌کپی و نشر ممنوع❌
روز شـهـادٺ شـهید محـمد خـانی چـی از داداش مـیخواے❓
بہ صـورت نـاشناس بـراے داداش محمد حـسین بـنویس💔👇
https://harfeto.timefriend.net/941870803