eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب 📚 یکبار بهش گفتم:《خسته نمیشی این قدر وقت می‌ذاری؟》 گفت:《کار با عشق خستگی نداره!》تا می‌توانست افراد را توی کار شریک می‌کرد. برای هر جلسه روضه،به همه زنگ می‌زد. روضه‌هایش ساده بود؛اما بی روح نبود. خلوت بود؛اما بی‌رونق نبود. 🌹یازهرا🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
کتاب 📚 هر جا می‌رفت،می‌ریختند دورش. یک شب داخل مسجدی بودیم،نزدیک حلب. کارمان تمام شده بود،یک دفعه رسید. جمعیت ریختند پشت سرش. یاد یک صحنه از جنگ افتادم که شهید همت و متوسلیان وقتی حرکت می‌کردند،پشت سرشان موج انسانی حرکت می‌کرد. 🌷یازهرا🌷 『 ʝoiη↓✨ ↳•❥https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
دست‌نوشته ❤️ کتاب 📚 امضایش هم خیلی ساده بود. راحت می‌توانستی جعل کنی. گفتم:《ناسلامتی رئیس بسیجی!امضایی بزن که کسی جعل نکنه!》یک خط می‌رفت پایین شبیه ب،یک ح هم می‌کشید رویش. یک بار گفت:《نگاه کن!می‌نویسم یاحسین.😍حالا هر کی خواست جعل کنه!》 『 ʝoiη↓✨ https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
🌸 برشی از کتاب ❤️ عمار(شهید محمدخانی) کسی بود که حاج قاسم برای صدقه کنار می‌گذاشت. چرا می‌گوید عمار، همت مقاومت بود؟! یک جوان سی ساله. عکسی که منتشر شده خیلی حرف دارد. نوع بغل کردن و سر روی سر گذاشتن، یعنی آخر ارتباط. ❤️ 💚 『 ʝoiη↓✨ https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
کتاب 📚 یکی دو بار باهم به مناطق جنگی هم رفتیم. واقعا با شهدا عشق بازی می‌کرد. حالی که در شرهانی پیدا می‌کرد،واقعا حال عجیبی بود. یک سال پایش شکسته بود. با همان پا رفتیم شرهانی برای دعای عرفه. ذره‌ای کوتاه نمی‌آمد. توی دو کوهه با همان وضع پیاده رفتیم تا حسینیه‌ی گردان تخریب. آنجا آل یاسین خواندیم،وسط دعا مناجات می‌کرد.✨ همیشه خواسته‌هایش را لابه‌لای مداحی‌هایش می‌گفت.✨ 『 ʝoiη↓✨ https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ✨گاهی اوقات به حالت غبطه می خورم؛ اگر برای اهل بیت آن بود که تو می کردی پس ما کجای کاریم؟! ✨اگر کار فرهنگی آن بود که تو انجام می دادی پس ما چکاره ایم؟! ✨اگر اخلاص و کار برای خدا این است، که ما فقط حرف می زنیم و دریغ از عمل! ✨اگر آن نماز و عبادت تو را به خدا رساند ما با این عبادتمان به کجا می خواهیم برسیم؟! _دست مارا هم بگیر که بدجور زمین خورده ایم🍃 ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
برشی از کتاب 📚 با همین قد و قواره‌ی کوچکش ادعایش می‌شد که بزن هم هست. اعتماد به نفس بالایی داشت.جاهایی مثل جوّ۱۸ تیر اصلا ترسی نداشت که برود و آن‌ها را جمع کند.کافی بود توی بلوار دانشگاه یک ماشین برای خانمی بوق بزند. سریع با موتور می‌پیچید جلوش. خیلی هم که می‌خواست به طرف فحش بدهد،می‌گفت:《اُزگل،مرتیکه‌ی اُزگل!》 ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
مصطفی صدرزاده روز تاسوعا شهید شد. خیلی دمغ و ناراحت بودیم. کمرمان شکسته بود. عصر عاشورا بعد از شکسته شدن محاصره توانستیم به عقب برگردیم. 👈 با عمار رفتیم مقر، با چند نفر دیگر روضه گرفته و به سر و صورتشان گِل مالیده بودند. با سر و ریش گِل زده آمد پیش ما. تک‌تک نیرو های سید ابراهیم را بوسید. جمله‌اش به بچه های عرب زبان این بود:《أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ》 به من که رسید، توی گوشم آرام گفت:《غصه نخور! منم چند روز دیگه مهمان سید ابراهیم هستم.》 📚قسمتی از کتاب ❤️ 🥀 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3ج
دهه محرم روی پایش بند نبود. توی هیئت انصار ولایت یزد صبح عاشورا ، زیارت عاشورای مفصل می خواندم. می آمد. قبل از ظهر توی خانه خودش مجلس خصوصی می گرفت. به سر و سینه می زدند. ظهر توی هیئت زیارت ناحیه مقدسه داشتیم، می آمد. سیر نمیشد. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
سالروز محمدحسین جان🥀🕊 . 💫 ۲۴ محرم الحرام سالروز شهادت شهید محمدخانی . . برشی از کتاب 《زندگینامه 》 🌱🕊 . چهار پنج نفری راه افتادند شبانه رفتند برای شناسایی صبح عملیات درگیر شدند. به روشنایی خورده بودیم یک مقدار کار گره خورد شش هفت صبح بود که حاج عمار شهید شد.. نیروهای غیر ایرانی پشت بی‌سیم می‌گفتند:《حاج عمار اُستُشهِدَ.》 سریع از اتاق عملیات گفتیم:《حاج عمار شهید نشده، حالش خوبه، فقط کمی جراحت داره》 گفتیم مجروح شده که شیرازه کار از هم نپاشد... این نیروها دو سه سال بود که با حاج عمار کار می‌کردند، نمی‌خواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. پشت بی‌سیم گفتیم:《فلانی نگو حاج عمار شهید شده،نگذار همه نیروها متوجه بشن و روحیه‌شون رو از دست بدن.》 از اینطرف در اتاق عملیات غوغایی بود یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق، از حال رفت پاهایش را دراز کردیم به هوشش آوردیم و آب قند دادیم بهش.. . به فکر این بودیم چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم. کسی که جنگنده، خستگی ناپذیر، شجاع و مدیر باشد و با نیروها بجوشد. واقعا کسی را نداشتیم... . بعد از شهادت گفت:《کمرم شکست》 . دوستانی که جنازه حاج عمار رو دیده بودند می‌گفتند:《مثل کسی بوده که روز ها و شب های متمادی عملیات کرده و حالا از فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده.》 . https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
برشی از کتاب: خیلی دوست داشت شیرانبه درست کند. ما خیلی نمی‌پسندیدیم. خودش خیلی دوست داشت. خیلی لیمو ترش میخورد. می‌شستیم و پوست می‌کندیم و می‌خوردیم. عشق این بود که آب‌میوه یا ساندویچ درست کند. ولی وقتی شروع میکرد، آشپزخانه کن‌فیکون می‌شد. ماکارونی را خوب می‌پخت. همیشه هم دوتا بستنی می‌خورد. یک بار رفتیم هیأت، یادم نیست چی‌دادند که من سهم خودم را خوردم. وقتی آمدم بیرون گفت فکر کردم نمی‌خوری و میاری برای من. 📚 🌹 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3