#برشےازکتـابقصھدلبرے
ـدستش را گرفتم و نگاهش کردم، چشمانش
از خوشحالے برق مے زد.
با شوخے و ـخندھ بهش گفتم: طورے با ولع
جمع مے کنے کھ دارھ بھ ـسوریھ
حسودیم مے شھ!
وقتے آمد لباس هاے نظامے و پوتینش را
بگذارد داخل کولھ، سعے کردم کمے
حالت اعتراض بھ خودم بگیرم. بهش گفتم:
اونجا خیلے خوش میگذرھ یا اینجا
خیلے بد گذشتھ کھ اینقد ـذوق مرگے؟
انگشتانم را فشار داد و شروع کرد بھ خواندن:
ما بے خیال مرقد زینبـ نمے شویم
روے تمام سینھ زنانت حساب ـکن!:)🤍🕊
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
قبل از ازدواج خیلے پاستوریـزھ بودم
همھ چیز باید تمیـز مے بود.
سرم مے رفت، دهن زدھ
کسے را نمے خـوردم.
بعد از ازدواج بھ خاطر حشرونشـر
بامحمد حسینـ خیلے تغییر کردم.
کلھ پاچھ کھ بھ سبد غذایے ام
اضافھ شد هیچ، دهنے
او را هم مے خوردم. 😂💛🌻
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
اولین دفعھ کھ رفتیم مشهد، نمے دانستیم
باید شناسنامھ همراهمان باشد.
رفتیم هتل، گفتند باید از اماکن نامھ بیاورید.
نمے دانستم اماکن کجاست.
وقتے دیدم پاسگاھ نیرویے انتظامے است،
هول برم داشت.
جدا جدا رفتیم در اتاق براے پرس و جو.
بعضے جاها خندھ ام مے گرفت.
طرف پرسید: مدل یخچال خونھ تون چیھ؟
چھ رنگیھ؟ شمارھ موبایل پدر و مادرت؟
نامھ گرفتیم و آمدیم بیرون تازھ فهمیدم
همین سوال ها را از محمد حسینـ هم پرسیدھ
بودند. 😂🖐🏻
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
چند بار زنگ زدم اصفهان، جواب نداد.
خودش تماس گرفت.
وقتے بهش گفتم پدر شدے، بال درآورد.
بر خلاف من کھ خیلے یخ برخورد کردم.
گیج بودم، نھ خوشحال نھ ناراحت.
پنجشنبھ جمعھ مرخصے گرفت و زود خودش
را رساند یزد.
با جعبھ کیک وارد شد، زنگ زد بھ پدرو مادرش
مژدھ داد.
اهل بریزوبپاش کھ بود، چند برابر هم شد.
از چیز هایے کھ خوشحالم مے کرد
دریغ نمے کرد: از خرید عطر و پاستیل
و لواشک گرفتھ تا موتور سوارے. با موتور
من را مے برد هیئت. 😂💛🌻
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
ـوقتے از سوریھ بر مے گشت،
بهش مے گفتم: حاجے گیرنیـوف شدے!
هنوز لیاقت شهـادت رو پیدا نکردے؟
در جوابم فقط مے خندید.
این اواخر دوتا پلاکـ مے انداخت گردنش.
مے گفتم: فکر مے کنے اگھ دوتا
پلاک بندازے، زودتر شهیـد میشے؟
میلے بھ شهادتش نداشتم، بیشتر قصد
سر بھ سر گذاشتنش را داشتم.
مے گفت: بابا این پلاکا هر کدوم مال یھ
ـماموریتھ! :)💕🌸
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
مطمئـن شدھ بود کھ جوابم مثبتــ است.
تیر خلاص را زد.
صدایش را پایین تر آورد و گفت:
"دوتا نامھ نوشتم براتون: یکے توے
حرم امام رضا، یکے هم کنار شهداے گمنـام
بهشت زهرا"
برگھ ها را گذاشت جلویم رویم، کاغذ کوچکے
هم گذاشت روے آنها. درشت نوشتھ بود.
از همان جا خواندم؛
زبانم قفل شد:
تو مرجانے، تو در جانے، تو مروارید غلتانے
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانـے 🙃❤
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
با خواهرم رفتیم برگھ جواب آزمایـش
را بگیریم، جوابش مثبـت بود.
مے دانستیم چقدر منتظر است.
ماموریت بود. زنگ کھ زد بهش گفتم.
ذوق کرد، مے خندید.
وسط صحبت قطع شد. فکر کردم آنتن
رفتھ یا شارژ گوشے اش مشکل پیدا کردھ.
دوبارھ زنگ زد، گفت:
قطع کردم برم نمـاز شکر بخونم!
اینقدر شاد و شنگـول شدھ بود کھ نصف
حرف هایم را نشنید.
انتظارش را مے کشید. در ماموریت هاے
عراق و سوریـھ لباس نوزاد خریدھ بود و
در حـرم تبرک کردھ بود بھ ضریـح :)💚☘
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
سفرھ خاطراتش را باز کرد کہ
بہ این شهدا متوسل شدھ یکے را
پیدا کنند کہ پاے کارش باشد.
حتے آمدھ و از آن ها خواستہ بتواند
راضے ام کند بہ ازدواج.
مے گفت قبل اینکہ قضیہ ازدواجمان مطرح
شود، خیلے از دوستانش مے آمدند و دربارھ
من از او مشورت مے خواستند.
حتے بہ او گفتہ بودند کہ برایشان از من
خواستگارے کند. غش غش مے خندید کہ
"اگہ مے گفتم دختر مناسبے نیست، بعدا
بہ خودم میگفتن پس چرا خودت گرفتیش؟
اگہ هم مے گفتم براے خودم مے خوام کہ
معلوم نبود تو بلہ بگے"
حتے گفت: اگہ اسلام دست و پام و نبستہ
بود، دلم میخاست شما رو یہ کتک مفصل بزنم:))😂✋🏼
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
زیاد هیئت دو نفرے داشتیم.
براے هم سخنرانے میکردیم و چاشنے اش
چند خط روضہ هم مے خواندیم، بعد چاے،
نسکافہ یا بستنے مے خوردیم.
مے گفت: این خوردنیا الان مال هیئتہ!
هر وقت چاے مے ریختم مے آوردم،
مے گفت: بیا دوسہ خط روضہ بخونیم تا
چاے روضہ خوردھ باشیم :)🙃💛
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
بہ شهید چمران انس و علاقہ خاصے داشت،
بہ خصوص بہ مناجات هایش.
شهید محمد عبدے را هم خیلے دوست داشت.
اسم جهادے اش را گذاشتہ بود: عمـار عبدے.
عمـار را از کلید واژھ "اَیْنَ عَمـار" حضرت آقا و
عبدے را از شهید عبدے گرفتہ بود.
بعضے ها مے گفتند: از نظر صورت، شبیہ محمد
عبدے و منتظرقائـم هستے.
ذوق مے کرد تا این را مے شنید :)💚🌱
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
سرمان مے رفت، هیئتمان نمے رفت:
رایة العباس چیذر، دعاے کمیل حاج منصور در
شاھ عبد العظیم، غروب جمعہ ها هم مے رفتیم
طرف خیابان پیروزے، هیئت گودال قتلگاھ.
حتے تنظیم مے کردیم شب هاے عید
در هیئتے کہ برنامہ دارد، سالمان را تحویل کنیم.
بہ غیر از روضہ هایے کہ اتفاقے بہ تورمان
مے خورد، این سہ تا هیئت را مقید بودیم.
حاج منصور ارضے را خیلے دوست داشت،
تا اسمش مے آمد مے گفت:
اعلے اللھ مقامہ و عظم شانہ :)💛🌻
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
موقعے کہ براے غار حرا از کوھ مے رفتیم بالا
خستہ شدم، نیمہ هاے را بریدھ بودم و دم بہ
دقیقہ مے نشستم.
شروع کرد مسخرھ کردن کہ
"چہ زود پیر شدے! یا تنبلے میکنے؟"
بهش گفتم: من با پاے خودم میام، هروقت
بخوام مے شینم. بمیرم براے اسرای کربلا،
مرداے نامحرم بهشون خندیدن!
بد با دلش بازے کردم. نشست، سرش را زیر
انداخت و روضہ خوانے اش گل کرد.
در طواف، دست هایش را برایم سپر مے کرد
کہ بہ کسے نخورم.
با آب و تاب دور و برم را خالے مے کرد تا
بتوانم حجر الاسود را ببوسم:))😅💛
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
سہ چهار ساعتے صحبت هایمان طول کشید.
گیر داد کہ اول شما از اتاق بروید بیرون.
پایم خواب رفتہ بود و نمے توانستم از جایم
تکان بخورم. از بس بہ نقطہ اے خیرھ ماندھ بودم،
گردنم گرفتہ بود و صاف نمے شد.
التماس مے کردم: شما بفرمایین، من بعد از شما
میام. ول کن نبود، مرغش یک پا داشت.
حرصم در آمدھ بود کہ چرا اینقدر
یک دندگے مے کند. خجالت مے کشیدم بگویم
چرا بلند نمے شوم. دیدم بیرون برو نیست،
دل بہ دریا زدم و گفتم: پام خواب رفتہ!
از سر لغزپرانے گفت: فکر کردم عیبے دارین و
قرارھ سر من کلا برھ:))❤🫀
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
ورودے صحـن. کفشش را کند و سجدھ شکر
بہ جا آورد، نگاهے بہ من انداخت و بعد
سمت حـرم: اے مهربون، این همونیہ کہ بہ
خـاطرش یہ ماھ اومدم پابوستون.
ممنون کہ خیرش کردید! بقیہ شم دست
خودتون، تا آخر آخرش!
جلوے ورودے صحـن قدس هم شعر دیگرے
خواند:
دیدم همہ جا بر درو دیوار حریمـت
جایے ننوشتہ است گنهکـار نیاید :)🙃💛
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
در ماموریت ها دست بھ نقد تبریک
مے گفت زیر سنگ هم بود گلے پیدا مے کرد
و ازش عکس مے گرفت و برایم مے فرستاد
گاهے هم عکس سلفی اش را هم
مے فرستادیا عکسے کھ قبلا با هم گرفتھ بودیم.
همھ را نگھ داشتھ ام بھ خصوص
هدایاے جلسھ خاستگارے را:
کفن و پلاک و تسبیح شهید.
در کل چیز هایے را کھ از تفحص آوردھ بود
یادگارے نگھ داشتھ ام براے بچھ م :)💚🍃
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
یـادم نمے رود اولین بارے کھ عـدس پلو پختم،
نمے دانستم آب عـدس را دیگر نباید بریزم
داخل برنج.
برنج آب داشت، آب عـدس هم اضافھ کردم،
شفتھ پلو شد.
وقتے گذاشتم وسطـ سفرھ خندید، گفت:
فقط شمع کم دارھ کھ بھ جاے کیک تولد بخوریم!
اصلا قاشق فرو نمے رفت داخلش.
آن را برد ریخت روے یک زمین تا کھ پرندھ ها
بخورند و رفت پیتـزا خرید.😂🤦🏻♀️
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
بعد از تشییع دوستانش مے آمد مے گفت:
فلانے شهید شدھ و بچهھ سھ ماهش رو گذاشتن
روے تابوت!
بعد مے گفت: اگھ من شهید شدم، تو بچھ رو نذار
روے تابوت، بذار روے سینھ م!
حتے گاهے نمایش تشییع جنازھ خودش را
هم بازے مے کردیم. وسط حال دراز بھ دراز
مے خوابید کھ مثلا شهید شدھ و مے خندید، بعد
مے گفت: محکم باش!
و سفارش مےکرد چھ کارهایے انجام دهم.
گوش بھ حرف هایش نمے دادم و الکے گریه
زارے مے کردم تا دیگر از این شیرین کارے ها
نکند :)💔🕊
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
زیاد هیئت دو نفرے داشتیم.
براے هم سخنرانے و چاشنے اش چند خط
روضھ هم مے خواندیم، بعد چاے، نسکافھ یا
بستنے مے خوریم.
مے گفت: این خوردنیا الان مال هیئت!
هر وقت چاے مے ریختم مے آوردم، مے گفت:
بیا دوسھ خط روضھ بخونیم تا چاے
روضھ خوردھ باشیم!
زیارت عاشورا مے خواندیم و تفسیر مے کردیم.
اصرا نداشتیم زیارت جامعھ کبیرھ را تا تھ
بخوانیم.
یکے دو صفحھ را با معنے مے خواندیم، چون
بھ زبان عربے مسلط بود،
برایم ترجمھ مے کرد و توضیح مے داد :)💚🌱
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
هیچوقت از کارش نمے گفت، در خانھ هم
همینطور. خیلے کھ سماجت میکردم
چیزهاے مے گفت و سفارش مے کرد: بھ کسے
چیزے نگو، حتے پدر و مادرت.
البتھ بعد رگ خوابش دستم آمد.
کلکے سوار کردم.بعضے از اطلاعات
را کھ لو مے داد، خودم را طبیعے جلوھ مے دادم
و متوجھ نمے شد روحم
در حال معلق زدن است.
با این ترفند خیلے از چیز ها دستم مے آمد:)😂🖐🏼
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
زایمانم در بیمارستان خصوصے بود.
لباس مخصوص پوشید و آمد داخل اتاق.
بہ نظرم پرسنل بیمارستان فکر مے کردند الان
گوشہ اے مے نشیند و لام تا کام حرف نمے زند.
بر عکس، روے پایش بند نبود، هے قربان
صدقہ ام مے رفت.
براے کادر پزشکے خیلے جالب بود کہ آدم مذهبے
این قدر تقلا و جنب و جوش!
با گوشے فیلم مے گرفت. یکے از پرستار ها
مے گفت: کاش میشد از این صحنه ها فیلم
بگیرے، بہ بقیہ نشون بدے تا یاد بگیرن!
قبل از اینکہ بچہ را بشویند، در گوشش اذان و
اقامہ گفت و همان جا برایش روضہ خواند.♥️🍃
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69
#برشےازکتـابقصھدلبرے
روز بعد از عقدمون امتحان داشتیم؛
من نرفتم امتحان بدم، محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت و درس نخونده بود ولی با اعتماد به نفس رفت سرجلسه.
قبل از امتحان زنگ زد و گفت:"دارم میام ببینمت!"
گفتم:'برو امتحان بده که خراب نشه!'
پشت گوشی خندید و گفت:"اتفاقا دارم میام ببینمت که امتحانم خراب نشه:)"
آمد و گوشه حیاط چنددقیقه ای با هم صحبت کردیم.
چند بار این جمله را بهم گفته بود و دوباره برایم تکرارش کرد:
"تو همونی هستی که دلم میخواست، کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد:)💛🌻
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#مجنون69